eitaa logo
Shaeri_1001
140 دنبال‌کننده
171 عکس
140 ویدیو
0 فایل
نویسنده و روزنامه‌نگار نام بزرگم #رضاست #خبرنگار، علاقه مند به ادبیات #دفاع_مقدس و #ادبیات_انقلاب_اسلامی 🌹 سال ها دفتر ما در گرو #صهبا بود رونق میکده از درس و دعای ما بود دلى سر بلند و سرى سر به زیر از این دست عمرى بسر برده ایم @shaeri1001
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پاتوق هنر لواسان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸شرح بخش کوچکی از شگفتی‌های شعر حافظ 🔹 از زبان رشید کاکاوند eitaa.com/honarlavasan
هدایت شده از چشـم بصیرت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️بزرگترین فیلسوف عالم چه کسی است و در مورد آزادی چی میگه.؟ ‌┄┅═✧♡💠♡✧═┅┄ 🛑به کانال بپیوندید 👇 @cheshm_basirat
باذن الله و اعوذ بالله من الفراق اخوانیه ای برای محمد داداش که ۲۳ سال پیش با رفتنش کمرم رو شکست بعضی محبت ها یک جای خوب قلب آدم قرار داره که بعد از فراق با هزار تن خاک هم سرد نمیشه....
باذن الله و اعوذبالله من الفراق 🔹خدا کند که ندانی غمت چه با ما کرد 🍂 اول 🔹بهار بود به گمانم، خُنکایش را هنوز به یاد دارم. مهمان داشتیم، مهمانی که همچون برادر بود برای محمد داداش و ما... آقا از باغ گوجه سبز آورده بود، 🔹چراغ گردسوز پت پت می کرد، آتش زرد رنگی توی شیشه گردسوز الو کشید و چند لحظه بعد پِقی ترکید. 🔹توی تاریک روشن اتاق خانه، بلند شد تا شیشه گردسوز جدیدی از روی طاقچه آشپزخانه بیاورد. تا برگردد علی آقا و پدرم شیشه های خُرد شده روی زمین را با کف دست جمع کردند. هر تکه که جمع می شد می ریختند توی سطل کوچک کنار سماور... 🔹انگشت هایش نشانه ای داشت که محمد داداش داستانش برایم تعریف کرده بود. 🔹محمد داداش روی تخت چوبی دراز کشیده بود و با چشمانش شیشه های خرد شده را که یک به یک داخل سمارو می افتادند، دنبال می کرد. دوم 🔹بهار نبود دیگر، پاییز بود و هوا سرد سرد، سرما مثل گزمه ها توی شهر جولان می داد. سه سالی بود که هر شب تا اذان صبح، بالای سر محمد داداش بیدار می ماندم. ساعت ۱۲ شب که می شد درد هم می آمد توی جانش و تا صبح مثل مار گزیده ها می پیچید به خودش و نمی خوابید. تا صبح این هم‌آوردی ادامه داشت و لحظه لحظه این ساعت ها را در کنارش بیدار بودم. 🔹 هر صبح اما پر نشاط و پر انرژی شروع به کار می کرد، با قالب تنه می افتد به جان ورق های گالوانیزه و یا جوشکاری می کرد. احوالات جوانی که اینچنین در برابر سرطان مقاومت می کرد حتما برای جامعه ای که امید خود را از دست داده بودند دیدنی و ستودنی و انگیزشی بود. شاید اگر این روزگار بود دوربین مستندسازی روایت این مقاومت را به تصویر می کشید. چنان شبی بود که دیگر فردا صبحش پیمانه‌ی آخر حیات را نوشید و برای همیشه خوابید. سوم 🔹من که نمی‌دانستم، اما داشت آرام آرام جان می داد که خواست دست بیاندازم زیر شانه هایش، شانه هایی که از درد نحیف شده بود، راه نفس باز شد و گفت: «عالیه داش رضا» 🔹در را باز کردم و پا برهنه از توی حیاط به دو رفتم تا قرص هایش را بیاورم... آمدم به طرفه العینی اما نگاهش خیره مانده بود روی گل وسط قالی، آرام و بی صدا... محمد داداش خوب خوب شده بود و دیگر درد نمی‌کشید. هر چه صدایش کردم پاسخی نداد... خودم را زده بود به نفهمی... مگر میشود در آغوشت جان بدهد و تو... 🔹عزیزخاله آمد توی اتاق، اشک های توی چشهایم را که دید، مدام مشت های گره کرده اش را زد به سینه و با زبان مویه کرد... اما توی حیاط جلوی در اتاق ایستاده بود... و فقط با نگاهی آرام گفت: محمد... عینک کائوچویی اش را از رو برداشت، اشک گوشه چشمهایش آرام بی سرو صدا سُر خوردند روی گونه هایش.. محمد رفته بود، و توی آن همه آدم، دوست و رفیق و... فقط من می فهمیدم نگاه غم بار را و او می فهمید غم را... آخر نوشت: ساعت ۸:۱۵ دقیقه صبح، در عین ناباوری بعد از تماس با همسر خواهرم، گفتم که دیگر داداش حرف نمی زند... -مطمئنی؟ قرص هاش رو بهش دادی؟ -نه، چون هر چی صداش می کنم فقط خیره شده به گل قالی... -باشه، خونه ما زنگ نزنی ها، من خودم تا چند دقیقه دیگه میام. بعد از تماس با او با علی آقا تماس گرفتم. انگار همه دنیا ایستاده بود. 🔹همسایه ها یکی یکی آمدند، حیاط خانه پر شده بود که علی آقا با همان هیئت شق و رقش داشت تند تند می آمد، رسیده بود کنار مسجد خامس آل عبا(ع) صدای قرآن توی کوچه پیچیده بود. انگار زانوهایش سست شده بود، رسید سر کوچه آه کشید و با دست های مهربانش سرم را بر شانه اش گذاشت. آهی کشید و از نایِ آهش یک دسته کبوتر سپید توی هوا پخش شد. رضاشاعری
هدایت شده از خشتِ ۱۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توام می خوای شهردار شی؟ 🔹من شهردارم۲ هم کلید خورد 🔹سناریو و تدوین: محمد مظلوم، فیلمبرداری: مهدی جعفرزاده، دستیار مهرداد شاه قلعه کارگردان: هادی زیبایی 🆔https://region17.tehran.ir/ 🆔 https://ble.ir/khesht17 🆔 https://t.me/khesht17 🆔https://chat.whatsapp.com/LQKdPRAXEXmArLIsbnStB1 🆔 https://eitaa.com/khesht_17‌
✅ درِ خیر رو نبندیم رفقا. در آموزه‌های اخلاقی، یه عبارتی هست تحت عنوان «درِ خیر رو نبستن». معنیش میشه این که اگر کسی خوبی‌ای در حق ما کرد، جوری پشیمونش نکنیم که دیگه هیچ‌وقت اون خوبی رو در حق کس دیگری نکنه. درِ خیر رو نبندیم رفقا. 🆔 @shaeri_1001
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باذن الله... برای او که زینت برادر شد! برای حاج قاسم، برای مدافعان حرم، برای دوستان شهیدم گرچه روز میلادشان شلوغ بودیم اما این دلیل نمی شود که یادم برود و ابراز ارادت نکنم... اویی که نه زینت پدر که زینت برادر شد! برای مدافعان حرم حضرت زینب(س) به یاد دوستان ش؛ه؛ی؛دم برای شکستگی دل مادرانشان نذرها کردم و شدی پسرم...
جشنواره قصه گویی کانون استان تهران به روایت تصویر_ آلبوم سوم قصه گویان درکانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان تهران در بخش های مختلف زبان اشاره، ملی نوجوانان و بزرگسالان، آیینی سنتی با هم رقابت کردند. 🔸 برای دیدن تصاویر به لینک زیر مراجعه کنید: https://www.kanoonnews.ir/photo/333364/ 🌐 با رسانه خبری کانون تهران همراه باشید. آدرس کانال شاد: @kpf_tehran آدرس کانال بله: @kpf_tehran آدرس کانال ایتا: @kpf_tehran آدرس ویراستی: @kpf_tehran
هدایت شده از Shaeri_1001
به علامه طباطبایی عرض کرد آقا ، نصیحتی بفرمایید. علاّمه طباطبائی فرمودند: فرشِ هر مجلس نشوید.  هرکه هر صحبتی کرد ، گوشه‌اش را نگیرید ادامه بدهید. با رفیقی که مثل خودتان است ، رفیق بشوید.
🍃 دعوتید به آیین رونمایی کتاب «میهمان حبیب» به قلم رضا شاعری 🍃 فردا ۲شنبه ۶ آذر میدان سید جمال الدین اسدآبادی ساختمان اصلی شهرداری منطقه۶، طبقه۵ کارشناس هادی خورشاهیان و حاج احمد عطایی مدیر محترم نشر قدرولایت 🍃باحضور جمعی از نویسندگان خانواده شهید پورجعفری یار سردار دل ها و خانواده معظم شهید طارمی محافظ حاج قاسم، و مادران معظم شهیدان مدافع حرم حاج مسعود عسگری، مصطفی موسوی 🌹با حضور روایان داستان «میهمان حبیب» و دوستان حاج قاسم 🍃 سردار حاج مرتضی حاج باقری کاپیتان مصطفی عرب نژاد و سید حسن مترجم عربی فرماندهان ایرانی محور مقاومت @shaeri_1001
🍃 کتابی پیرامون خاطرات کمتر گفته شده سردار سلیمانی منتشر شد 🍃 ماجرای تصادف خودروی حامل سردار قاسم سلیمانی با پراید | واکنش خاص سردار سلیمانی خطاب به راننده | لازم نیست با پلیس تماس بگیری! 🍃کتاب «میهمان حبیب» پیرامون خاطرات ناگفته از سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی به قلم که چندی پیش توسط نشر به چاپ رسیده بود، روز گذشته با حضور جمعی از دوستان و همرزمان شهید حاج‌قاسم سلیمانی و خانواده شهدا رونمایی شد. خبرنگار: سرکارخانم الناز عباسیان ادامه در لینک 👇👇👇 https://hamshahrionline.ir/x8TWF
باذن الله‌... دیروز بحمدالله رونمایی کتاب میهمان حبیب با حضور دوستان سردار دل ها و خانواده معظم شهدا برگزار شد. این عکس ها گزارشی از آن رویداد است‌‌...
تشکر ویژه از برادر خوبم حاج محسن بغلانی، که برای چاپ اثر زحمت کشیدند و البته از پیشکسوتان این حوزه هم هستند، همچنین تشکر از محمد جان مظلوم که زحمت مستندسازی در مراسم را بر عهده داشتند.
هادی خورشاهیان عزیز از نویسندگان نام آشنای هم روزگار ماست، خوش قلب و مهربان و با صفا ... واقعاً همین گونه است و البته فرزند شهید سال ۶۱ پدرش شهید شد، در مورد کتابم صحبت کرد یک جا که از پدرش گفت بغض کرد ... یاد آن شعر حافظ افتادم که گفت: ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم
و شعرخوانی علی اکبر فرهنگیان عزیزم در مراسم شعرهایی برای حضرت مادر و مادران شهدای مدافع حرم و فلسطین خواند عازم شهر دیگری برای اجرای برنامه بود اما وقت گذاشت و آمد دمت گرم رفیق ۲۰ ساله
رفیق ۴۰ ساله... سردار حاج مرتضی حاج باقری رفیق ۴۰ ساله حاجی بوده، اصفهانی است و قرار بوده برای مدتی برود کرمان و واحد تخریب لشکر ۴۱ ثارالله را راه ندازی کند، می‌رود و مجذوب شخصیت حاجی می‌شود... ان شاءالله خدا نصیب کند چنین رفقایی خلاصه تا آخر کنارش می‌ماند... برش اول داستان که طرح جلد در اقتباس شده روایت حاج باقری است... از اصفهان زحمت کشیدند و تشریف آوردند دمش گرم و سرش خوش باد...
حاج احمد عطایی پیشکسوت و بزرگتر نشر قدر ولایت است. هفته پیش با تجلیل رهبر انقلاب، مزد سالها خدمات ‌و تلاش های فرهنگی خود را گرفتند. آقا هادی معماری از سرداران و جانبازان سرافراز و فرمانده حفاظت در سال‌های دفاع مقدس بودند... با اخلاص و با صفا، به این برادر کوچکشان محبت داشتند.. الحمدلله علی کل حاله...
مادر شهید سید مصطفی موسوی جوان ترین شهید مدافع حرم هم شرف حضور داشتند شعری برای فرزند شهیدشان خواندند
سجادعزیز، نفر اول سمت چپ برادر آقا هادی طارمی است... شهید طارمی محافظ سردار دل‌ها ... همه داداش‌های شهدا داداش‌های ما هم هستند... نام کتاب را از دیالوگ آقا هادی طارمی اقتباس کردم... سید جان هم که دست بر چانه گذاشته، برادر بوشهری و عرب زبان من و مترجم عربی فرماندهان ایرانی محور مقاومت بوده... او روایتگر بخش سوم داستان میهمان حبیب است، روایتی از آزادسازی بوکمال و زحمت اهالی رسانه و عکاسی و خبرنگاری.. و خانم ظهروند بزرگوار
حاج مصطفی عرب نژاد، بخش دوم روایت داستان مهمان حبیب از خاطرات ایشان است ... رزمنده سال‌های دفاع مقدس، برادر دو شهید ... برادرانش در مسجد فائق خیابان ایران آرام گرفته اند، قصه شناسایی نام و نشان شهدای عرب نژاد را فرصت کردید بخوانید..
حضور نوجوانان عزیز...🌹🌹❤️❤️
خوش و بش حاج نادر و حاج باقری...
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن دمت گرم حاج مهدی جان❤️