♡﷽♡
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#18
علی ای حال بنی اسرائیل از مصر خارج میشن راه می افتن طرف اورشلیم(فلسطین)
طبعا توی راه باید از بیابون بگذرن
چون در عهد با خدا هستن خدا کاملا مراقبشونه با حداکثر امکاناتی که میشه توی بیابون بهشون رسوند
با وجود اینهمه معجزه بارها نافرمانی میکنن و طرد میشن
باز توبه میکنن و پذیرفته میشه و به هر نحوی که هست می رسن به عرض موعودشون
اابته کلی اتفاقات تو این مسیر میفته که توی قرآن هم اومده من دیگه توضیح نمیدم
خلاصه وقتی رسیدن موسی گفت من باید یکماه به میعاد برم
سی شب میرم به کوه طور که تورات رو بگیرم از خدا و برگردم
قوم رو سپرد دست برادرش هارون که اون هم پیامبر بود
به قومش گفت هارون جانشین منه تحت فرمانش باشید به حرفش گوش بدید*
به هارون هم سفارش کرد بیش از هر چیز دیگه وحدت قوم رو حفظ کن نگذار جنگ و جدلی پیش بیاد
موسی که رفت مردم منتظرش شدن اما خدا سی روز میقات رو به چهل روز بدل کرد
و روز سی و یکم یه فرد تاثیر گذار توی قوم موسی "سامری" قد علم کرد
این آدم نواده چهارم یوسفه
بنی اسرائیل دوازده سبط بودن یعنی دوازده قبیله که هر کدوم از نسل یکی از فرزندان یعقوب(ع) بودن
موسی و هارون از بنی لاوی بودن ولی سامری از بنی یوسف بود
یوسف هم برای بنی اسرائیل خیلی عزیز بود چون از بیابانگردی آوردشون به مصر در زمان خودش کلی بنی اسرائیل شوکت پیدا کردن مایه اقتخارشون هم بود یکی از ماها عزیز مصر بوده
برای همین این فرد خیلی در بین مردم اعتبار داشت
سرمایه اجتماعی بود
اومد بین مردم سخنرانی کرد
گفت موسی گفته بود سی روزه برمیگردم درسته؟ امروز روز سی و یکمه...
ما باید تکلیفمون روشن شه
یا موسی دروغگوست. که نیست پیغمبر ماست
یا هم اینکه مُرده!
پس باید یه فکری به حال آینده بکنیم
فوری خودش رو به عنوان جانشین موسی معرفی کرد با اینکه موسی قبل از رفتن هارون رو معرفی کرده بود
این سامری از اولم به فکر بود که کی این موسی سرش رو میذاره زمین من بشم جانشینش یعنی این طرح رو داشت حالا برای اینکه بتونه این جایگاه رو به دست بیاره مدتها وقت گذاشته بود تحقیقات میدانی کرده بود که این قوم چه علایقی دارن چطور میشه راحت و بی دردسر جذبشون کرد؟
و اونم از شواهد و قرائن این نتیجه رو گرفته بود که اینا به شدت دلبسته ی فرهنگ مصرن
سبک زندگی مصری رو دوست دارن حتی خدایان مصری رو هم دوست دارن!
چون دوست دارن شبیه اونا رفتار کنن اونارو باکلاس و متمدن میبینن
اون شبی که موسی و قومش از دریا بیرون اومدن به خشکی رسیدن راه افتادن سمت فلسطین تو همون خشکی به یه قوم بت پرستی برخوردن به موسی گفتن نمیشه ماهم مثل اینا یه خدایی داشته باشیم ببینیمش و بپرستیم؟!
موسی تعجب میکنه میگه همین الان پاتونو از دریا گذاشتید بیرون!
شما که پیروزی خدای نادیدنی به خدایان مصری رو دیدید دیگه چی میخواید؟
اونقدر گارد موسی محکم بود که عقب نشینی کردن ولی سامری این تمایل رو دید و یادداشت کرد برای وقتش
وقتش هم دقیقا همینجا بود که موسایی نیست که گارد بگیره
خیلی راحت یه خاطره دروغ از موسی نقل کرد که موسی راضی شده بود به ساختن بت ولی اجل مهلتش نداد!*
تمام طلاهایی که مردم داشتن رو جمع کرد ریخته گری کرد یه گوساله طلایی ساخت
حالا چرا طلایی؟ چون خدای آپیس مصری یه گاو زرد رنگ بود
توی مصر اصلا گاوهای زرد رنگ رو مقدس میدونستن اینا هیچ وقت کار نمیکردن براشون خوراکی نذر میکردن کلا خوش بحالشون بود کسی ضبحشون نمیکرد گوشتشون رو نمیخورد اونقدر میموندن تا میمردن بعدم جسمشون رو برای تبرک مینداختن توی نیل که نیل برکت پیدا کنه...
گوساله سامری یه چیز دیگه هم داشت
صدا تولید میکرد
قرآن بهش میگه خوار
یعنی صدا بدون کلام...
یعنی حرف نمیزد فقط صدا داشت صدای بی معنی!
آیه قرآن میفرماید *آیا نمیدیدند که کلامی نمیگوید و هدایتشان نمیکند؟*
یعنی به یه صدا دلبسته بودن بهش ایمان آوردن در حالی که موسی رفته بود تورات رو بیاره که کلام خدا بود
خدایی که حرف میزنه منطق داره هدایت میکنه رو میذارن زمین مجسمه ای که صدای نامفهوم تولید میکنه رو برمیدارن...
ژانت با تعجب گفت: یعنی چی که صدا درمیاره چطوری؟!
_ احتمالا با یه حالتی اونو ساخته و حفره هایی ایجاد کرده و در جهتی نصب کرده که باد طوری توش بپیچه که صدا تولید کنه
یکمم خاک توش ریخته بود که حرکتش تولید صدا میکرد...
خلاصه با همون صدای نامفهوم با شور و شوق بهش ایمان آوردن و مشغول پرستیدنش شدن و دقیقا همون تعالیم بت ها رو پیاده کردن به طوری که وقتی موسی برگشت و اونا رو دید واقعا موند!
یه وضعیتی که نگو و نپرس
موسی با دیدن اون وضعیت قوم اولین کاری که کرد این بود که الواحی که گرفته بود رو به زمین زد...
خب خیلی عجیبه دیگه چهل شبه رفتی اینو بیاری این الواح خیلی ارزشمنده کلام خداست!
این چکاریه؟
موسی میخواد بگه وقتی شما #ولی جامعه رو رها میکنید دنبال هر ام قمری راه
پرسید:🌱
اگرالان #آقاامامزمان راملاقات کنی،چهمیکنی؟!
گفتم:بهدستوپایشمیافتم،
چونپروانهبهدورشمیگردمو....|🦋
گفتاگرپرسید:درراهِماچهکردیچه؟
چهبارهاییبرداشتی؟
باشیعیانودوستانِگرفتارِماچهکردی؟
چهجوابیداری؟!🤷🏻
بهچشمانمنگاهیسرشارازمحبتنمودوادامهداد: خودتباریبردوشِ #مولا نباشی؟!🥲
اینراگفتورفت؛
بهدنبالشدویدم؛ پسچهکنیم؟
فرمود: مالکاشتربهدنبال #علی نبودند
کهفقطرویشراببینند؛🌸
بلکهعهدهدارِ اُموریمیشدندکهرضایت
#علی(ع)درآنبود،ولوفرسنگهاازاو دور بودند
و زبیرها درکنارِعلی(ع)بودند
ولیطاقتِامرِاورانداشتند
ودرمقابلِاولشگر کشیکردند!
#ولاییبودن،فقط اشکو آهو...نیست!
بلکهکسبنمودنِرضایتِ #ولی شرط است،
و راهیافتنبهصراطوازسَیبلهاگذشتن
و بهصراطرسیدن....
گفتم: عاجزم!!💔
گفت: اگرسالکیوبهعجز و اضطراررسیدی ،
بهاعتصامواستعانتاز #ولی
بهصراطمیرسیونجاتمییابی..
مواظبباشدرسَیبلهانمانی..!
[خاطرهایازاستادعلیصفائی♥️]
••
🔹🔸🔹😭
چرا
مجید رضا رهنورد که
بچه مذهبی بود
#قاتل شد😭
مراقب خود، اطرافیان و #فرزندان مان باشیم.
👇👇👇
امروز صبح که خبر اعدام #مجیدرهنورد را همراه عکسش دیدم یک حس عجیبی بهم دست داد
#خوشحال نشدم به چهره اش که نگاه کردم افسوس خوردم که چرا عاقبت این جوان باید این جوری بشه
تا این که بعدازظهر به جلسه ای دعوت شدم، سخنرانش فردی بودکه از زندگی او #مستندی تهیه کرده بود و در جریان باز جویی وی بود این مطلب از زبان ایشان است.
مادرش به #عشق امام رضا علیه السلام
نامش را مجیدرضا گذاشت
از کودکی #مسجدی و هیئتی بود
همیشه تلاش میکرد
صف اول #نمازجماعت
خودش را جاکند حتی برای ثواب بیشتر نماز،
عبا بر شانه می انداخت
#ولی از 15 سالگی که وارد #فضای_مجازی شد
کم کم تحت تاثیر قرار گرفت
آنچنان شست و شوی #مغزی شد که نماز را #ترک می کند و اعتقادات مذهبی و عشق به امام حسین ع و حضرت فاطمه س را کنار گذاشته و حتی #مسخره می کند😳
خودش میگوید ۸ سال رسانه #مغز من را تبدیل کرد به یک اتاق گاز که هر لحظه ممکن بود با یک جرقه منفجر شود،
روز حادثه با دیدن آن گروه #صدنفره اغتشاش در خیابان آن جرقه زده شد
اول در خانه #وصیت نامه اش را می نویسد که
برای من #گریه نکنید
سر قبرم #قرآن نخوانید،
هر #چاقویی که زده به خاطر کینه ای بوده که از حزب اللهی ها داشته،
او میگوید با خودش فکر می کرده بعد از قتل اگر او را بگیرند حتما #زجرکش و تکه تکه اش میکنند
برای همین موقع دستگیری میگوید مرا #زود اعدام کنید
اما بعد از چند روز که رفتار ماموران اطلاعاتی را می بیند که با #رفتار دینی با او تعامل می کنند
تمام #معادلات ذهنی اش به هم می ریزد
بچه های اطلاعاتی به جای این که او را بزنند و شکنجه اش بدهند،
با او #صحبت می کنند
از زندگیش می پرسند
برای اینکه متوجه شود اعتقاداتش اشتباه است به او #کتاب می دهند بخواند
و خلاصه مجرم و بازجو باهم #گریه میکنند.
آخر تازه فهمیده که این ۸سال چه قدر فضای مجازی مغزش را شستشو داده تا دست به این #جنایت برند،
به مادرش می گوید،
با مادران #شهدا صحبت کن،
طلب #عفو نکن
فقط طلب #حلالیت کن
من مثل یک #حیوان برادرم را کشتم،
مجید رضا میگوید چند #حسرت به دلم مانده،
یک بار دیگر دست #مادرم را ببوسم به مادرم کادو بدهم😭
بعداز ۸ سال دوباره پایم به حرم امام رضا علیه السلام برسد(این حرف را با گریه و زجه میزند و باز جو هم همراهش گریه و زجه میزند)😭
او بسیار پشیمان و شکسته شده بود.
در حقیقت می شود گفت
#دشمن دوتا جوان ما را شهید نکرد
بلکه دوتا جوان را شهید کرد
ویک جوان را #کشت،
دشمن یک جوان را که می توانست سرباز امام زمان عج باشد را تبدیل به یک #قاتل کرد.
مراقب خود، اطرافیان و #فرزندان مان در فضای مجازی باشیم.
دکتر اصغری نکاح
روانشناس و دانشیار
دانشگاه فردوسی مشهد