eitaa logo
شهید محمد رضا تورجی زاده
269 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
10.1هزار ویدیو
158 فایل
🌟🌹ستارگان آسمان🌹🌟 ♡″یا زهرا″♡ ✿محمد رضا تورجي زاده✿ ✯🔹فرزند: حسن ✷🌺ولادت:۲۳ تیر ماه ۱۳۴۳ °❥🌹شهادت: ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ محل شهادت: بانه _ منطقه عملیاتی کربلای۱۰ 💫🌹مزار: گلستان شهدای اصفهان
مشاهده در ایتا
دانلود
امضایش این بود: من کان لله کان الله له... هرکه برای خدا باشد، خدا برای اوست... ♥️🌷♥️🌷♥️
16-kargar-azan(www.rasekhoon.net).mp3
5.12M
اذان با صدای حاج محسن حاج حسنی کارگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 4 حدود ساعت 6 عصر بود که زنگ منزل به صدا آمد. وقتی آرمان به آيفون جواب داد ، رویش را به عمه کرد و گفت: دختری به نام (نفیسه) آمده و با مژگان کار دارد. نفیسه، طبق چیزی که عمه مژگان تعریف کرد ، دختری با اندام معمولی، بسیار سر و زبان دار ، خونگرم، با مانتو و شلواری نسبتا جلف ، چسبان و صورتی رنگ که با رنگ شالش ست کرده بود ، بالا آمد و پس از سلام و علیک های متعارف، گفت: مژگان باید هنوز خواب باشه ؟ درسته؟ عمه گفت : آره هنوز خوابه، کاری باهاش داشتی؟ نفیسه جواب داد : آره ! اومدم پیشش، شنیدم دوباره تب کرده ، اومدم پیشش ! نفیسه از جریان تب مژگان خبر داشت . با خودشان فکر کردند که لابد مژگان با نفیسه تلفنی حرف زده و هماهنگ است. به همین خاطر ، وقتی نفیسه را به پذیرایی دعوت کردند نفیسه گفت: اگر اجازه بدید برم پیش مژگان میخوام برم تو اتاقش ! اینجوری شاید مژگان هم راحت تر باشد. 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 مستند داستانی 🧕 تب مژگان 🧕 نویسنده : محمدرضا حدادپور جهرمی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 5 عمه مخالفتی نکرد ،اما قبلش برای اینکه مژگان ناراحت نشود، زودتر می رود و مژگان را مثلا بیدار میکند و کمی اتاق را هم مرتب می کند. تا به پشت سرش نگاه میکند، نفیسه را می بیند که دم اتاق هست و با لبخند می گوید : راحت باشید ! خونه ما هم همین جوریه ، بالاخره آدم داره توش زندگی می کنه .شما به کارتون برسید عمه جون ! حدودا نیم ساعتی طول می کشد و عمه می بیند که هیچ خبری نیست و به همین خاطر دو تا لیوان شربت به اتاق مژگان میبرد. ادب حکم می کرد که در بزند، در می زند وقتی در را باز میکند ، میبیند که مژگان سرش را روی پاهای نفیسه گذاشته و چشمانش هم نیمه باز است ، نفیسه هم آرام آرام دارد موهای مژگان را نوازش می کند. دیدن این صحنه برای عمه خیلی خوشایند بود ؛ چون می دید که برادرزاده داغدارش چطور با دوستش آرامش پیدا کرده است و از تب و لرز بی مادری هم خبری نیست و همه چیز دارد خوب پیش می رود. آمد و رفت نفیسه به منزل مژگان روز به روز بیشتر شد و هر روز هم آرامش و حال مژگان بهتر از قبل می شد. حتی مواقعی که عمه نمیتوانست به خانه مژگان بیاید و از برادرزاده هایش مراقبت کند ، برای نفیسه زنگ میزده است. نفیسه هم طوری زود خودش را به آنها می رساند که انگار پشت در بوده و منتظر زنگ عمه خانم !! 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 مستند داستانی 🧕 تب مژگان 🧕 نویسنده : محمدرضا حدادپور جهرمی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 6 تیپ های راحتی نفیسه در خانه مژگان خیلی متفاوت بود، به گونه ای که حتی آرمان 12 ساله هم از دیدن نفیسه ( که دیگر به او آبجی نفیسه می گفت ) لذت می برد و به راحتی با هم نشست و برخاست می کردند . مژگان کم کم داشت برای ترم جدید آماده می شد که یک روز خیلی اتفاقی از کنار حمام خانه شان رد می شود . صدای خفیف و آرامی به گوشش می رسد ، خوب که دقت می کند می شنود که صدای آرمان هست ، میفهمد که آرمان 12 ساله دارد خودارضایی میکند ......با کمال تاسف . خیلی به هم میریزد و ناراحت می شود . این مسئله ، روزها فکرش را مشغول می کند و چون مادرشان فوت کرده بوده است ، به عنوان خواهر بزرگتر خیلی غصه برادرش را میخورد ؛ اما این غصه را نمی توانسته به کسی بگوید و آبروی برادرش را پیش کسی ببرد . تا اینکه یک روز که نفیسه خانه شان بود ، سر صحبت را باز می کند و شروع می کند درباره آرمان با مژگان حرف زدن و اینکه چقدر آرمان پسر گلی هست و دلش می خواسته یه برادر هم سن و سال آرمان داشته باشد و از این حرف ها. مژگان که موقعیت را مناسب دید ، شروع به صحبت کرد و گفت : یه غصه ای از آرمان توی دلمه که نمی دونم چیکار کنم دارم دیوونه می شم ، حتی جرات نکردم به بابا بگم . می دونم که بدتر می شه ، حتی نمیتونم مستقیما با خودش حرف بزنم ، اصلا فکرش نمیکردم و خیلی ناراحتم . 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 مستند داستانی 🧕 تب مژگان 🧕 نویسنده : محمدرضا حدادپور جهرمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Fanous استیکر در ایتا.mp3
5.28M
دلم تنگِ واسه همون روزایــے که زانو به زانو نفس تو نفس😭 خودت میدونی قصه‌ے اربعین روی قلب زارم چه داغـ💔ــے شده ببین خسته‌م از کار دنیا چــقدر دلم تنگِ چاے عراقی شده😭😭
❀ زیـارت عاشـورا ❀