eitaa logo
زهراکریمی (شفیق)
241 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2هزار ویدیو
5 فایل
باسلام خدمت اعضاء محترم با کانال مذهبی شفیق درخدمت شما بزرگواران هستیم حضور شما باعث افتخار ودلگرمی ما هست و به ما امیدمیدهد برای تلاش بیشتر پس باماباشیدو کانال خودتون را همراهی کنید ممنونم. خادم شما مدیر کانال ارتباط با مدیر کانال @zahrakarimi_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚گذر عمر را دریابیم از فرد حکیمی پرسيدند: شگفت‌انگيزترين رفتار انسان چيست؟ پاسخ داد: از كودكى خسته می‌شود، براى بزرگ شدن عجله می‌کند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود می‌شود. ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه می‌گذارد. سپس، براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج می‌کند. طورى زندگى می‌کند كه انگار هرگز نخواهد مرد و بعد طورى می‌میرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است! آنقدر به آرزوهای دور و محال فكر مى‌كند كه متوجه گذر عمر خود نيست. 🌺@shafigh_313🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 ✅قدردانی باشیم . در زمان‌های قدیم مردمی بادیه‌نشین زندگی می‌کردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و می‌خواست در طول روز پسرش کنارش باشد. اين امر مرد را آزار می‌داد و فكر می‌كرد در چشم مردم کوچک شده است. هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت: مادرم را نیاور، بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار که از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد. همسرش گفت: باشه آنچه می‌گویی انجام می‌دهم! همه آماده کوچ شدند، زن هم مادرشوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک‌ ساله خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند. آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود، مرد به پسرش علاقه فراوانی داشت، اوقات فراغت با او بازی می‌کرد و از دیدنش شاد می‌شد. وقتی مسافتی را رفتند و هنگام ظهر برای استراحت ایستادند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند، مرد به زنش گفت: پسرم را بیاور تا با او بازی کنم. زن به شوهرش گفت: او را پیش مادرت گذاشتم!! مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا این کار را کردی؟؟!! همسرش پاسخ داد: ما او را نمی‌خواهیم زیرا بعدها او من را همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی، خواهد گذاشت تا بمیرم! حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد، سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگ‌ها به سمت آنجا می‌آمدند تا از باقیمانده وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند. مرد وقتی رسید؛ دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگ‌ها دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب می‌کند و تلاش می‌کند که کودک را از گرگ‌ها حفظ کند. مرد گرگ‌ها را دور کرد و مادر و فرزندش را باز گرداند و از آن به بعد، موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر می‌کرد و خود با اسب دنبالش روان می‌شد و از مادرش مانند چشمش مواظبت می‌کرد و مقام زنش در نزدش بالا رفت. "انسان وقتی به دنیا می‌آید، بند نافش را می‌برند ولی جایش همیشه می‌ماند تا فراموش نکند که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بود ..." اگر مادری در قيد حيات داريد؛ حداقل يک تماس با محبت با او بگيريد تا صدای كودكی كه سال‌ها عاشقانه بزرگش كرده بشنود و از ته دل شاد شود ... و اگر "مادران آسمانی" داريد؛ برای شادی و آرامش روحشان فاتحه‌ای بفرستید .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍حضرت محمد (ص): هنگام آسایش خدا را بشناس، تا هنگام گرفتاری تو را بشناسد پیامبر رحمت (ص): هر کس دوست دارد خداوند هنگام سختی و گرفتاری، دعای او را اجابت کند، در هنگام آسایش زیاد دعا کند. 📚نهج الفصاحه۳۲۳ 🌺@shafigh_313🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی تاجری امین و درستکار برای سفری از شهر بیرون رفت و یکی از کارگرانش را به جای خویش گماشت تا در دکانش فروشندگی کند، روزی مردی یهودی به دکان آمد و جامه‌ای خرید که عیبی در آن بود، هنگامی که مرد تاجر از سفر بازگشت و به دکانش رفت، جامه را نیافت و سراغش را گرفت... شاگردش به او گفت: "آن را به مردی یهودی به 3 هزار درهم فروختم و از عیب آن هم خبر نداشتم" تاجر ناراحت شد و پرسید: "آن مرد کجاست؟" شاگرد پاسخ داد: "به سفر رفته است" تاجر مسلمان پول را گرفت و با شتاب از شهر خارج شد تا خود را به قافله‌ای برساند که مرد یهودی با آن سفر کرده بود. پس از سه روز به قافله رسید و سراغ مرد یهودی را گرفت، وقتی او را یافت به او گفت: "ای مرد! تو از دکان من جامه‌ای خریده‌ای که عیبی در آن پنهان بوده است، حالا درهم هایت را بگیر و جامه را به من بازگردان" مرد یهودی که دهانش از شگفتی باز مانده بود پرسید: "چرا چنین کردی؟!!" تاجر گفت: "دین من، مرا به امانت فرمان داده و از خیانت باز داشته است، رسول ما (ص)🌸 فرمودند: "کسی که فریب کاری کند از من نیست" مرد یهودی بهت زده شد و به مرد تاجر اعتراف کرد که درهمهایی را که به شاگرد او داده، ناخالص بوده است!! سپس به جای سکه‌های ناخالص، سکه های خالص به تاجر داد و گفت: "من به خداوندِ شما و به اسلام ایمان آوردم و شهادت می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و گواهی می دهم که محمد(ص) رسول خداست🌹🌹 🌺@shafigh_313🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا