10.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای بسا هندو و ترک همزبان...... ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست..... همدلی از همزبانی بهترست
مولانا
برای اینکه کمی ، مست رنگ و بوت شوند.
تمام انس و ملک ، دست بر قنوت شوند.
تو شرط و ضامن عشقی ، غلط نمی افتد.
اگر که قافیه هایم ، من الشروط شوند.
تو ابر رحمتی آقا ، غزل نمی خواهد .
ببار تا که خلائق ، کویر لوت شوند .
به احترام تو باید ، غزل که میگویند .
تمام قافیه هایش ، فقط سکوت شوند .
به روی صورت خورشید ، لک نمی افتد.
اگر چه دست به دامان عنکبوت شوند .
#شهاب_مرادی
@shahab12moradi
#امام_رضا
#امام _رئوف
#شعر_امام_رضا
#شعر_رضوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این موج دشمن خیز اگرچه سرد و طوفانیست
تا ناخدائی هست ، پایانش پشیمانیست
#شهاب_مرادی
@shahab12moradi
هدایت شده از 🌐🔥FETNEH🔥🌐
🛑 امیرالمومنان علیه السلام: ای مردم! در راه راست، به دلیل شمار اندک رهروان آن، احساس تنهایی نکنید؛ زیرا مردم بر سفره ای گرد آمده اند که سیری آن ، کوتاه مدّت و گرسنگی اش طولانی است
میزان الحکمه ج۱
@fetneh1🔥
دوستان و همراهان عزیزم سلام ،
راستش را بخواهید ، چند وقتی است ، موضوعی را میخواهم اینجا بازگو کنم ، خیلی هم در نوشتن یا ننوشتن و حتی چگونه نوشتن آن مردد هستم ، اما تحولات اخیر که رایحه دل انگیز حضور وظهور حضرت حجه ابن الحسن (عج) را بیشتر بر مشام مشتاقان حضرتش می پراکند و دنیا در حال تحولی غیر قابل انکار است و صف موافقین و مخالفین بیش از پیش آشکار شده ، مرا مصمم کرد که اتفاقی را که امسال برای یکی از آشنایان ، در مسیر پیاده روی اربعین ، اتفاق افتاده ، در اینجا بازگو کنم:
«پدر خانم بنده ، چندین سال است که پس از بازنشستگی ، افتخار موکب داری امام حسین(ع) را در ایام اربعین و در مسیر پیاده روی دارند ، و در تمام این سالها یکی از دوستان گرمابه و گلستانشان که همیشه و همه جا با همدیگر هستند ، او را همراهی میکند .
دوست پدر خانم من ، امسال به همراه خود ،پسر و نوه ی ۱۲ ساله شان را هم ، راهی پیاده روی و زیارت میکنند .
پس از بازگشت ، همگی مبتلا به آنفلونزا و بیماری میشوند که در بین خیلی از زائران اربعین مرسوم است ، اما پس از طی دوره ی درمان ، بیماری آن پسربچه ی ۱۲ ساله نه تنها بهبود پیدا نمیکند که تشدید میشود ، پس از مراجعه به متخصص و انجام سی تی اسکن ریه مشخص میشود که ریه ی ایشان حدود ۹۰ درصد ، درگیر عفونت است و او را در یکی از بیمارستانها بستری میکنند ، اما روز به روز بیماری شدیدتر شده و پزشکان از بهبود او قطع امید میکنند ، خانواده ی ایشان متوسل به اهل بیت (ع) میشوند ، و در همین بین ، دوست پدر خانم بنده ، خاطرات پیاده روی اربعین شان را مرور میکنند و یکباره به یاد می آورند که در یکی از روزها ، و هنگامی که در مسیر پیاده روی اربعین ، کمی از پسر و نوه اشان عقب تر می افتند ، فردی با لباس عربی ، به او نزدیک شده و با زبان فارسی او را صدا زده و مشغول به صحبت با او میشود و از پسرش به خوبی یاد میکند و قبل از خداحافظی ، یک ظرف کوچک عسل ، به او میدهند ، ... و او که این خاطره ی به ظاهر بی اهمیت را فراموش کرده بود ، یکباره برایش سوال میشود که این شخص چه کسی بود ؟! او و پسرش را از کجا میشناخت ؟! ... فورا به خانواده اطلاع میدهد و ظرف عسل را که هنوز بعد از چند روز داخل کوله پشتی اربعینش مانده بود ، بیرون می آورد و علیرغم مخالفت پزشکان معالج و قبول تمامی عواقب و مسئولیت ها ، مقداری از آن عسل را به نوه اش میخوراند ، و او به یکباره شفا پیدا کرده و مداوا میشود ، ...دوستان و آشنایان و همسایگان ، به محض اطلاع از موضوع ، هر کدام مقداری از عسل را برای تبرک میگیرند و حتی پس از اتمام محتویات آن ، با مقداری آب متبرک میشوند.»
من با یک واسطه این موضوع را نقل میکنم و این موضوع برای من اثبات شده و غیر قابل تردید است ، اما تمامی اسناد ، مدارک و شواهد ، موجود و قابل استناد است . دلائل اهمال بنده در نقل موضوع را خودتان میتوانید حدس بزنید ، از انکار و تهمت ، و خودبزرگ بینی گرفته تا .........
دوستان عزیزم ، طنین سلام یا مهدیهای این روزها ، اتفاقی نیست ، انشاالله ، ما نیز توفیق زیارت رخسار محبوبمان را پیدا کنیم ، که دنیایمان خیلی سخت به بن بست خورده است.
اللهم عجل لولیک الفرج
#شهاب_مرادی
@shahab12moradi
ذرٓه نگاهش به آفتاب بیفتد.
دست نگهدار تا نقاب بیفتد.
راه حرم ، از نگاه حرمله پیداست،
هر که گذارش به انتخاب بیفتد.
وقت «من المجرمین منتقمون »است،
اسب نباید که از رکاب بیفتد .
دور سقیفه گذشته است و بنا نیست ،
دست کسی بسته در طناب بیفتد.
مرد طلب میکند همیشه اباالفضل(ع)،
زخم نباید به مشک آب بیفتد .
قال بعیدا ، ولی نراهُ قریبا ،
حوصله کن آب از آسیاب بیفتد.
#شهاب_مرادی
@shahab12moradi
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
تا قافله افتاد کمی از هیجانش
بر صدر نشاندند و نبی داد نشانش.
گفتند غدیر است و شنیدند امیر است
چیزی که عیان بود ، نبی کرد بیانش .
المنت لله که در میکده وا شد
المنت لله که شدم واقعه خوانش.
آنها که در آن معرکه خواندند امینش
افسوس ، بریدند و ندادند امانش .
یک بغض نهان مانده و یک قافله سالار
ای کاش به زودی برسد ، وقت و زمانش.
#شهاب_مرادی
@shahab12moradi
شهاب مرادی
تا قافله افتاد کمی از هیجانش بر صدر نشاندند و نبی داد نشانش. گفتند غدیر است و شنیدند امیر است چیزی
چند وقتی است که نه به محفل شعری رفته ام و نه شعری خوانده ام ، ابیات بالا را که خیلی بیشتر از این بود ، در خواب بعد از نماز صبح ، در محفلی میخواندم، انشالله آب حیاتی باشد که وقت سحر به من داده اند.
سه سال پیش بود ، همین موقع ، شب اول محرم ، ساعت یازده شب ، دکتر ccu اجازه داد پدرم را ببینم و بیرون بیایم تا استراحت کند ، صدایش زد که با پسرت خداحافظی کن ... چشمهایش را باز کرد و بست ، از اتاق بیرون آمدم ، انگشتر پدرم کف دستانم بود ، درب آسانسور بیمارستان را که باز کردم ، از دستم افتاد، ته دلم لرزید ، نمیدانم چرا ... ولی نشانه ی خوبی نبود..
روز بعد ، پشت اتاق ccu به پرستاری که شیفتش را تازه تحویل گرفته بود ، گفتم : مُرادی ، تخت یک ، لیست پشت درب را دید و گفت : اینجا نیست ... رفت و با یک پرستار دیگر آمد و گفت : متاسفم ، همین یک ساعت پیش ، قلبش از تپش افتاد و خط ممتد شد و هرچه احیا کردیم نشد و تسلیت و ... و این بار من بودم که کف آسانسور افتادم ...
گیج و مبهوت ... برگشتم به دوران کودکی ام ، چهل سال پیش و دهه ی اول محرم ... و صدای پدرم را شنیدم که نوحه میخواند:
شد چو زینب وارد شهر مدینه گاه بر سر می زند و گاهی به سینه
ای خدا از غم کبابم نیست بر دل صبر و تابم
هر که آید از سفر سوغات آرد زینب غم دیده هم سوغات دارد
دور و بر دورش یتیمان جمله زنهای پریشان
یک همی گوید به صغرای پریشان عمه ات آمد برو سوغات و بستان
کاکل پر خون اکبر زلف مشکین برادر
خواهر ، خوش به حالت که با ما نبودی سر برهنه به صحرا نبودی
کشتن ِ اکبرم را ندیدی حنجر اصغرم را ندیدی
طفل ها را در بیابان می دواندند خیل زنها بر شتر ها می نشاندند
داد و بیدادش بسوزد نسل و بنیادش بسوزد
با برادر رفته بودم بی برادر آمدم من تاج وبرسررفته سرآمدم
بودم خاک برسر آمدم
داد و بیدادش بسوزد
نسل و بنیادش بسوزد
...
چهلم پدرم را نزدیک اربعین گرفتیم و سالگردش را نزدیک عاشورای سال بعد ...
یک شب ، یکی از اقوام یک فایل تصویری برایم فرستاد ، بازش کردم ، فیلمی بود که از یک ضبط صوت قدیمی گرفته بودند که داشت صدای آشنای دوران کودکی ام و نوحه خواندن پدرم را پخش میکرد، داخل مسجد دوران کودکی ام ، مسجدی که بنّایش پدرم بود ، مسجد امام سجاد (ع) این فیلم: