eitaa logo
محفل منتظـــــ💚ـــــران ظهـــور«۱»
9هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
15 فایل
بسم رب المهدی💚 السلام علیک یااباصالح المهدی ادرکنی ولاتهلکنی کانال تبلیغــــــ👇🏻ــــــــات ارزان https://eitaa.com/joinchat/476184766C9d92be78b3 درخدمتــــــــ👇🏻ــــــــم ازسومین حرم اهل بیت علیه السلام (شاهچراغ) eitaa.com/khadam_mahdi_karbalaye
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸زندگینامه حضرت 🔸قسمت اول 💠نسب‌ حضرت ابراهیم علیه السلام به‌سام‌ فرزند نوح‌ نبى مى‌رسد . قرآن‌ كريم‌ نام‌ پدر ايشان‌ را «آزر» ذكر مى‌كند ابراهيم‌ پس‌ از آن‌ كه‌ پدرش‌ به‌ هفتاد و پنج‌ سالگى رسيد به‌ دنيا آمد . وى فرزند ارشد خانواده‌ آزربود . هنگامى كه‌ به‌ سن‌ّ جوانى رسيد با «سارا» ازدواج‌ كرد . سارا زن‌ نازايى بود كه‌ فرزندى از اومتولد نمى‌شد 💠محيطى كه‌ حضرت‌ ابراهيم‌ (ع‌) در آن‌ زندگى مى‌كرد اختلافى با محيطى كه‌ حضرت‌ نوح‌ در آن‌ مى‌زيست‌ نداشت‌ . پرستش‌ بت‌ ها در سرزمين‌ بابل‌ آن‌ روزگار نيز رواج‌ داشت‌ و ساكنان‌ آن‌ ديار بت‌ها را خدايان‌ خود قرار داده‌ بودند . هر شهر و منطقه‌اى خداى خاص‌ خود را داشت‌ ؛ آن‌ خدايان‌ زير سايه‌ يك‌ خدايى بزرگ‌تر قرار داشتند . 💠ابراهيم‌ دعوت‌ به‌ دين‌ دارى را از نزديكان‌ خود آغاز نمود . بنابر اين‌ ابتدا اقدام‌ به‌ دعوت‌ از پدر خودكه‌ از سردمداران‌ پرستش‌ بت‌ ها بود پرداخت‌ 💠پدر از پذيرش‌ پندهاى فرزند خود سرباز زد و به‌ او چنين‌ گفت‌ : «آيا تو از معبودهاى من‌ روى گردانى ؟»و او را تهديد نمود كه‌ اگر از آن‌ چه‌ كه‌ انجام‌ مى‌داد دست‌ نكشد . سنگسار خواهد شد ( آیه ۴۶ مریم ) تا این که ابراهیم... ✋ 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور «1»✨🌹 👇👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
🔸زندگینامه حضرت 🔸قسمت دوم 🔸تا این که ابراهیم با دلى گشاده‌ به‌ او چنين‌ پاسخ‌ داد : «سلام‌ بر تو باد» و به‌ پدر وعده‌ داد تا براى او نزد خداوند استغفار نمايد تا خداوند او را ببخشد و فرجام‌ ندهد وى گفت : «از پروردگارم‌ برايت‌ تقاضاى عفومى‌كنم‌ ، چرا كه‌ او همواره‌ نسبت‌ به‌ من‌ مهربان‌ بوده‌ است‌ .» 🔸ابراهیم تصمیم گرفت تا بت‌ ها را كه‌ نزد قوم‌ وى مقدس‌ بوده‌اند نابود سازد ؛ تا حجّت‌ را بر قومش‌جارى سازد و به‌ آن‌ ها بفهماند كه‌ اين‌ بت‌ ها زيان‌ يا سودى به‌ كسى نمى‌رسانند ، و اين‌ قدرت‌ راندارند كه‌ به‌ شخصى كه‌ به‌ آن‌ ها تعرض‌ كرده‌ است‌ آزارى برسانند . 🔸ابراهيم‌ (ع‌) در انتظار فرصتى مناسب‌ بود تا نيّت‌ خود را عملى سازد . تا اين‌ كه‌ روز جشن‌ و سرورآن‌ ها فرا رسيد . پدرش‌ سعى نمود او را به‌ همراه‌ خود خارج‌ سازد تا در جشن‌ شركت‌ نمايد ، شايدبا اين‌ تدبير قلب‌ او را شادمان‌ سازد . ابراهيم‌ دعوت‌ او را پذيرفت‌ ولى هنوز از شهر بيرون‌ نرفته‌ بودكه‌ بهانه‌اى براى عدم‌ مشاركت‌ به‌ ذهنش‌ خطور كرد . 🔸او به‌ ستارگان‌ نگاهى افكند و به‌ پدرش‌ خبرداد كه‌ در آستانه‌ مبتلا شدن‌ به‌ بيمارى طاعون‌ است‌ . اين‌ بهانه‌ قوم‌ را ترسناك‌ ساخت‌ ، از اين‌ رو او راترك‌ كردند و هنگامی که همه به بیرون شهر برای جشن رفتند ابراهیم به معبدی که بتها در آن بودند رفت تا این که....... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
🍃زندگینامه حضرت 🍃قسمت سوم 🔸تا این که ابراهيم‌ به‌ جايگاه‌ بت‌ ها كه‌ در مقابل‌ آن‌ ها غذا و نوشيدنى قرار داشت‌ بازگشت‌ . قوم‌ اواعتقاد داشتند كه‌ بت‌ ها مى‌خورند و مى‌آشامند. ابراهيم‌ (ع‌) هنگامى كه‌ به‌ معبد رسيد ، با بت‌ ها از روى تمسخر چنين‌ گفت‌ : «چرا از اين‌ غذاها نمى‌خوريد . اصلاً چرا سخن‌ نمى‌گوييد ؟ 🔸در آن‌ هنگام‌ ابراهيم‌ با تبر به‌ آن‌ها يورش‌ برد : «با دست‌ راست‌ بر پيكر آن‌ ها ضربه‌اى محكم‌ فرود آورد .»[صافات ۹۳]. و آن‌ ها را به‌ صورت‌ قطعه‌ هاى ريز در آورد ، و تنها بت‌ بزرگ‌ را باقى گذاشت‌ .و تبر رابر دست‌ بت‌ بزرگ‌ آويزان‌ نمود . 🔸 هنگامى كه‌ خبر تجاوز عليه‌ بت‌ ها به‌ زمامداران‌ بابل‌ رسيد فرمان‌ دادند تا ابراهيم‌ را نزد آنان‌ ببرند . هنگامى كه‌ ابراهيم‌ را حاضر كردند از او پرسيدند: «آيا تو اين‌ كار را با خدايان‌ ما كرده‌اى اى ابراهيم‌ ؟»[انبیا ۶۲] ، ابراهيم‌ با كياست‌ و زيركى واقع‌ شدن‌ اين‌ مسأله‌ را به‌ وسيله ‌خود انكار نمود ، و اين‌ كار را به‌ بت‌ بزرگ‌ نسبت‌ داد 🔸و گفت شاهد اين‌ مسأله‌ نيز بقيه‌ بت‌ ها هستند پس‌ : «از آن‌ ها بپرسيد اگر‌ سخن‌ مى‌گويند.»[انبیا ۶۳] قوم‌ ابراهيم‌ (ع‌) به‌ سادگى در شگرد كلامى او لغزيدند و سخنان‌ او را تصديق‌ نمودند . هر يك ‌شروع‌ به‌ نكوهش‌ ديگرى كرد كه‌ چرا به‌ ابراهيم‌ تهمت‌ زده‌اند ؛ و هر كس‌ را كه‌ به‌ او تهمت‌ زده‌ بودستمگر ناميدند : «آن‌ ها به‌ وجدان‌ خود بازگشتند ؛ و به‌ خود گفتند : حقّا كه‌ شما ستمگريد .»[انبیا ۶۴] 🔸تا این که... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
🔸زندگینامه حضرت 🔸قسمت چهار 🔸تا این که قوم‌ ابراهيم‌ در تنگنايى گرفتار شدند و دیدند که با این وضع آبروی آنها در خطر است و به این نتیجه رسیدند که حكم‌ به‌ قتل‌ ابراهيم‌ به‌ وسيله‌ آتش‌ دهند : «گفتند اورا بسوزانيد و خدايان‌ را يارى كنيد اگر كارى از شما ساخته‌ است‌ .» 🔸روز موعود فرا رسید، نمرود با سپاه بی‌کران خود، در جایگاه مخصوص قرار گرفتند، در کنار آن بیابان ، ساختمان بلندی برای نمرود ساخته بودند، نمرود بر فراز آن ساختمان رفت تا از همان بالا صحنه سوختن ابراهیم را بنگرد و لذت ببرد 🔸در این فکر بودند که چگونه ابراهیم را در درون آتش بیفکنند، شیطان یا شیطان صفتی به پیش آمد و منجنیقی ساخت و ابراهیم را در درون آن نهادند تا به وسیله آن او را به درون آتش پرتاب نمایند. در این هنگام ابراهیم تنها بود، حتی یک نفر از انسانها نبود که از او حمایت کند، تا آن‌جا که پدر خوانده‌اش « آزر » نزد ابراهیم آمد و سیلی محکمی به صورت او زد و با تندی گفت: «از عقیده‌ات برگرد!» 🔸تا این که ... ✋ 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور «1»✨🌹 👇👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
🔸زندگینامه حضرت 🔸قسمت پنجم 🔸هنگامی که خواستند حضرت ابراهیم را بسوزانند همه موجودات ملکوتی نگران ابراهیم بودند، فرشتگان آسمانها گروه گروه به آسمان اول آمدند و از درگاه خدا درخواست نجات ابراهیم ـ علیه‌السلام ـ را نمودند، همه موجودات نالیدند 🔸آنگاه در بین راه جبرئیل در فضا نزد ابراهیم آمد و گفت: «آیا به من نیاز داری؟» ابراهیم گفت: «به تو نیازی ندارم ولی به پروردگار جهان نیاز دارم.» 🔸آنگاه خداوند انگشتری برای او فرستاد که شش کلمه در آن نوشته بود؛ ٍ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ فَوَّضْتُ أَمْرِی إِلَی اللهِ أَسْنَدْتُ ظَهْرِی إِلَی اللهِ؛ 🔸وحی شد: «این انگشتر را در دست کن که من آتش را برای تو سرد و سلامت خواهم کرد».آنگاه آتش آن چنان خنک شد، که دندانهای ابراهیم از سرما به لرزه در آمد، و نمرود بهت زده آن صحنه عجیب را میدید تا این که.... ✋ 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇😇 ✨🌹محفل منتظران ظهور «1»✨🌹 👇👇 @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
🔸زندگینامه حضرت 🔸قسمت ششم 🔸زمانی که نمرود معجزه سرد شدن آتش از سوی خدای یکتا را دید ابراهیم را آزاد کرد و تصمیم گرفت چهار هزار گاو برای خدا قربانی کند. حضرت ابراهیم قربانی او را بدون ایمان به خدای یکتا و دست برداشتن از ادعای خدایی غیرقابل پذیرش دانست. نمرود نیز بدون آنکه یکتاپرستی را قبول کند قربانی کرد 🔸در منابع تاریخی آمده است نمرود برای پیدا کردن خدای ابراهیم و جنگ با او با استفاده از عقاب‌های پرورش داده شده و بستن صندوقی به پاهای آنان به آسمان رفت. او در اثر ترس از ارتفاع زیاد و پیدا نکردن خدا در آسمان بر زمین فرود آمد. در گزارش‌های تاریخی محل پرواز نمرود را بیت‌المقدس و محل فرودش را جبل الدخان ذکر کرده‌اند 🔸پس از ناکامی نمرود برای رفتن به آسمان و جنگ با خدا برجی بلند ساخت که ارتفاع آن به آسمان‌ها می‌رسید. این بنا که به برج بابل مشهور است پس از مدتی به فرمان خدا ویران شد. برخی مفسران، آیه ۲۶ سوره نحل را درباره این ماجرا دانسته‌اند. تا این که فرشته‌ای به صورت انسان نزد نمرود آمد، او را نصیحت و به یکتاپرستی کرد و.... ✋ 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh ____🍃🌸🍃____
🔸زندگینامه حضرت 🔸قسمت هفتم 🍃پس از ناامید شدن نمرود از یافتن خداوند در آسمان، فرشته‌ای به صورت انسان نزد نمرود آمد، او را نصیحت و به یکتاپرستی دعوت کرد. فرشته به او گفت: ...ای بنده ضعیف با خدای یکتا ستیز مکن و از خدا بترس؛ فرمانروایی و سپاه او از پادشاهی و سپاه تو بیشتر است اگر بخواهد، تو را به ضعیف‌ترین مخلوقاتش هلاک خواهد کرد. 🍃نمرود پادشاهی غیر از خودش را انکار کرد و سپاه خدا را به جنگ طلبید. فرشته به او سه روز فرصت داد تا سپاه خود را جمع کند. پس از سه روز به فرمان خدا پشه‌ها آمدند، سپاه نمرود را نیش زدند و به دنبال آن همه سپاهیان فرار کردند. پس از مدتی همان فرشته شکست سپاه نمرود را یادآور شد و دوباره ایمان به خدا را به او توصیه کرد و او را به هلاک شدن تهدید کرد. 🍃نمرود این بار نیز قبول نکرد. خداوند پشه‌ای را مأمور کرد. آن پشه از راه بینی وارد سر نمرود شد و شروع به خوردن مغز سرش کرد. شدت درد سر نمرود تا آنجا بود که برای آرام کردن درد او بر سرش می‌کوبیدند تا پشه اندکی آرام بگیرد. پس از آن هر کس که نزد نمرود می‌آمد برای احترام بیشتر به جای بوسیدن دست او چکشی گرفته و چندین بار بر سر او می‌کوبید. این وضعیت تا ۴۰ سال ادامه داشت و پس از آن نمرود از دنیا رفت.... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ⚘🌸̸🍃•.⚘.•´ 🍃🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
🔸زندگینامه حضرت علیه السلام 🔸قسمت هشتم 🍃 پس از گذشت سال ها از ازدواج حضرت ابراهیم (ع) با ساره چون بچه دار نشدند حضرت ابراهیم (ع) به اصرار ساره با حاجر که کنیزشان بود ازدواج کرد و از وی صاحب فرزند پسری به نام اسماعیل شد. ساره از حسادت به علاقه ی بیشتر ابراهیم (ع) به حاجر ، حاجر و فرزندش را از خانه بیرون کرد. 🍃آن گاه خداوند به ابراهیم فرمان داد که هاجر و اسماعیل را از ساره دور کند، ابراهیم عرض کرد: آن‌ها را به کجا ببرم؟ خداوند که می‌خواست خانه‌اش کعبه به دست ابراهیم بازسازی شود به ابراهیم وحی کرد و فرمود: «آن‌ها را به حرم و محل امن خودم و نخستین خانه‌ای که آن را برای انسان‌ها آفریدم، یعنی به مکه ببر. 🍃ابراهیم با اجرای این فرمان گرچه از بن بست مشکل خانوادگی نجات می‌یافت، ولی چنین کاری بسیار مشکل و رنج آور بود، زیرا باید عزیزانش هاجر و اسماعیل را از فلسطین آباد و خرم به دره خشک و تفتیده مکه کنار کعبه ببرد که در لابلای کوههای زمخت و خشن قرار داشت تا این که.... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ⚘🌸̸🍃•.⚘.•´ 🍃🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
🔸زندگینامه حضرت قسمت نهم هاجر در حالی که گریان و ناراحت بود صدا زد: «ای ابراهیم! چه کسی به تو دستور داده که ما را در سرزمینی بگذاری که نه گیاهی در آن وجود دارد و نه حیوان شیر دهنده و نه حتی یک قطره آب ، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟»ابراهیم گفت: «پروردگارم به من چنین دستور داده است.» وقتی که هاجر این سخن را شنید گفت: «اکنون که چنین است، خداوند هرگز ما را به حال خود ر‌ها نخواهد کرد.» 🔸در حالی که ابراهیم و هاجر، هر دو از فراق هم اشک می‌ریختند از هم جدا شدند، ابراهیم به سوی فلسطین حرکت کرد، هاجر و اسماعیل در مکه ماندند. 🔸چند ساعت از روز گذشت، ناگاه اسماعیل در آن بیابان داغ و خشک اظهار تشنگی کرد. کودک به پشت روی زمین افتاده و پاشنه‌ها هر دو پای را به زمین می‌ساید، گویی از سنگ و خاک یاری می‌طلبد. 🔸مادربه اسماعیل رنجور و تشنه می‌نگرد چه کند، اگر آب پیدا نشود میوه دلش و ثمره رنجهایش اسماعیل را از دست خواهد داد، برخاست و به اطراف رفت بلکه آبی پیدا کند، در چند قدمیش دو کوه کوچک ( کوه صفا و کوه مروه ) بود، نمایی از آب را روی کوه صفا دید باشتاب به سوی آن دوید، ولی وقتی به آن رسید دید آب نیست و سراب است، باز به سوی صفا حرکت کرد و بار دیگر به سوی مروه و این رفت و آمدهفت بار تکرار شد، در حالی که گاهی به کودک بینوایش می‌نگریست که نزدیک است از تشنگی جان بدهد تا این که... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ⚘🌸̸🍃•.⚘.•´ 🍃🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
🔸زندگینامه حضرت 🔸قسمت دهم 🔸مادر خسته شد و دید امیدش از هر سو بسته است، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود به سوی فرزندش آمد، تا در آخرین لحظات عمر او نزد کودکش باشد و عذر خود را بیان کند که هان‌ای میوه قلبم هر چه توان داشتم به جستجو پرداختم ولی آبی نیافتم، تا به کودک رسید 🔸ناگهان دید از زیر پاهای اسماعیل آب زلال و گوارا پیدا شده است. این کودک از شدت تشنگی آن قدر ناله کرده و پاهای کوچکش را به زمین ساییده که به قدرت خدا، زمین طاقت نیاورد و چشمه ای آب ایجاد شد 🔸هاجر بسیار خوشحال شد، با ریگ و سنگ اطراف آب را گرفت و گفت: «زمزم» (ای آب آهسته باش) از این رو آب چشمه، زمزم نامیده شد و هم اکنون کنار کعبه، قرار گرفته که یادآور خاطره عجیب هاجر و اسماعیل است و هنوز خشک نشده است 🔸هاجر و اسماعیل از آب نوشیدند، نشاط یافتند، طولی نکشید پرندگان از دور احساس کردند که در این بیابان آب پیدا شده، دسته دسته به طرف آن آمدند و از آن آشامیدند تا این که... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ⚘🌸̸🍃•.⚘.•´ 🍃🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
🔸زندگینامه حضرت 🔸قسمت یازدهم 🔸بعد از جاری شدن چشمه از زیر پای اسماعیل طولی نکشید پرندگان از دور احساس کردند که در این بیابان آب پیدا شده، دسته دسته به طرف آن آمدند و از آن آشامیدند 🔸حرکت غیرعادی و دست جمعی پرندگان به سوی این چشمه و حتی رفت و آمد حیوانات وحشی به طرف آن باعث شد که نخست طایفه «جْرهم» که در عرفات (نزدیک مکه) سکونت داشتند دنبال پرندگان را گرفتند و آمدند کنار آن چشمه، دیدند کودکی کنار مادرش نشسته و چشمه آبی در آن‌جا پدید آمده است، از هاجر پرسیدند تو کیستی و سرگذشت تو چیست؟ هاجر تمام ماجرا را برای آن‌ها بیان کرد. 🔸گروهی از سواران یمن که در بیابان مکه در حرکت بودند، از حرکت پرندگان احساس کردند آبی ظاهر شده، آن‌ها نیز به دنبال حرکت پرندگان خود را کنار چشمه رساندند و دیدند بانویی همراه کودکش در کنار آب خوشگواری نشسته است، تقاضای آب کردند، هاجر به آن‌ها آب داد، آن‌ها نیز از نان و غذایی که به همراه داشتند به هاجر دادند، و به این ترتیب طایفه جرهم و قبایل دیگر به مکه راه یافتند 🔸رفته رفته مکه که بیابانی سوزان، بیش نبود روز به روز رونق یافت و هر روز کاروان‌هایی به آن‌جا می‌آمدند و روز به روز بر احترام هاجر افزوده می‌شد هاجر خدا را سپاس گزارد که دعای همسرش به اجابت رسیده و قلبهای مردم به او متوجه گشته و از مواهب و روزی‌های الهی برخوردار شده است تا این که..... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃
🔸زندگینامه حضرت 🔸قسمت دوازدهم 🔸پس از آباد شدن مکه و سربلند آمدن هاجر و اسماعیل از آن امتحان سخت آنها سال ها به خوشی زندگی کردند تا این که حضرت ابراهیم خواب عجیبی دید 🔸فرزند ابراهیم 13 ساله بود که ابراهیم(علیه السلام) خواب عجیب و شگفت‌انگیزى دید که بیانگر شروع یک آزمایش بزرگ دیگر در مورد این پیامبر عظیم الشأن است، در خواب دید از سوى خداوند به او دستور داده شد: فرزند یگانه‌اش را با دست خود قربانى کند و سر ببرد. 🔸ابراهیم(علیه السلام) وحشت زده از خواب بیدار شد، مى‌دانست: خواب پیامبران واقعیت دارد و از القائات شیطانى به دور است، اما با این حال دو شب دیگر همان خواب تکرار شد که تأکیدى بود بر لزوم این امر و فوریت آن 🔸ابراهیم(علیه السلام) که بارها از کوره داغ امتحان الهى سرافراز بیرون آمده بود، این بار نیز باید دل به دریا بزند، سر بر فرمان حق بگذارد، و فرزندى را که یک عمر در انتظارش بوده و در سنین پیری اسماعیل را بدنیا آورده بود و اکنون نوجوانى برومند شده است، با دست خود سر ببرد! 🔸اندوه شدیدی پدر و مادر حضرت اسماعیل را فراگرفته بود تا این که پدر تصمیم گرفت ماجرا را به پسر بگوید.... 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ⚘🌸̸🍃•.⚘.•´ 🍃🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
🔸زندگینامه حضرت 🔸قسمت سیزدهم 🔸حضرت ابراهیم، داستان خواب و دستور الهی را به اسماعیل گفت و نظر او را جویا شد. قرآن این مشورت را چنین نقل می‌کند: «(ابراهیم) گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح می‌کنم، نظر تو چیست؟ (فرزند) گفت: پدرجان، هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!» 🔸پس از تصمیم بر انجام دستور الهی، اسماعیل گفت:‌ای پدر، روی مرا بپوشان و پای مرا ببند. ابراهیم روی فرزند را پوشاند ولی قسم یاد کرد که پای او را هنگام ذبح نبندد.زمانی که پیشانی اسماعیل بر خاک قرار گرفت، ابراهیم چاقو را بر گلوی فرزند نهاد، سر خود را به سمت آسمان کرد و سپس چاقو را کشید، اما جبرئیل مانع اثر کردن چاقو شد. چندین بار این عمل انجام شد. 🔸سپس وحی نازل شد: «یا إِبْرَاهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا؛‌ای ابراهیم، خوابت را تحقق دادی [و فرمان پروردگارت را اجرا کردی و در امتحانت پیروز شدی]».در نهایت یک قوچ بهشتی توسط ابراهیم، به جای حضرت اسماعیل ذبح شد 🔸قرآن از این امتحان چنین تعبیر می‌کند: «إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ؛ این مسلما امتحان مهم و آشکاری است» بنابر برخی نقل‌ها، شیطان تلاش بسیاری برای جلوگیری از انجام این دستور الهی انجام داد. او برای نیل به این هدف تلاش‌هایی برای گمراهی حضرت ابراهیم، همسر و فرزند او انجام داد و در هر سه مورد ناموفق بود 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ⚘🌸̸🍃•.⚘.•´ 🍃🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahchar
زندگینامه حضرت 🔸قسمت چهاردهم و اخر ‼️نحوه مرگ حضرت ابراهیم علیه السلام 🔸روزی عزرائیل نزد ابراهیم آمد تا جان او را قبض کند، ابراهیم مرگ را دوست نداشت، عزرائیل متوجه خدا شد و عرض کرد: «ابراهیم، مرگ را ناخوش دارد.» خداوند به عزرائیل وحی کرد: ابراهیم را آزاد بگذار چرا که دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت کند. 🔸مدّت‌ها از این ماجرا گذشت، تا روزی ابراهیم پیرمرد بسیار فرتوتی را دید که آن چه می‌خورد، نیروی هضم ندارد و آن غذا از دهان او بیرون می‌آید، دیدن این منظره سخت و رنج آور، موجب شد که ابراهیم ادامه زندگی را تلخ بداند، و به مرگ علاقمند شود، 🔸در همین وقت به خانه خود بازگشت، ناگاه یک شخص بسیار نورانی را که تا آن روز چنان شخص زیبایی را ندیده بود، مشاهده کرد، پرسید: «تو کیستی؟»او گفت: من فرشته مرگ (عزرائیل) هستم.» ابراهیم گفت: «سبحان الله! چه کسی است که از نزدیک شدن به تو و دیدار تو بی‌علاقه باشد، با این که دارای چنین جمالی دل آرا هستی.» 🔸عزرائیل گفت: «ای خلیل خدا! هرگاه خداوند خیر و سعادت کسی را بخواهد مرا با این صورت نزد او می‌فرستد، و اگر شر و بدبختی او را بخواهد، مرا در چهره دیگر نزد او بفرستد». آن گاه روح ابراهیم را قبض کرد 🔸به این ترتیب ابراهیم در سن ۱۷۵ سالگی با کمال دلخوشی و شادابی، به سرای آخرت شتافت 🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 ⚘🌸̸🍃•.⚘.•´ 🍃🌸 ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🎀჻ᭂ࿐✦ @shahcharagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹اسامی شهدای حادثه جگیگور اعلام شد 💔 در حمله ناکام افراد مسلح به صندوق رأی در جکیگور سرباز وظیفه انتظامی فرهاد جلیل و گروهبان‌یکم مرزبانی ابراهیم مرمزی به درجه رفیع شهادت نائل شدند. ♦️برابر اعلام مرکز اطلاع‌رسانی پليس سیستان‌و‌بلوچستان؛ شب گذشته افراد مسلح ناجوانمردانه جهت ربودن صندوق آرای منطقه جکیگور به خودروی عوامل اجرایی و انتظامی صندوق أخذ رای از چند جهت تیراندازی که در ادامه با رشادت مأموران انتظامی محافظ، صندوق آرای مردم حفاظت ولی تعداد ۵ نفر از عوامل اجرایی و انتظامی مجروح و به مرکز درمانی منتقل که متأسفانه دو نفر بنامان سرباز وظیفه انتظامی فرهاد و گروهبان‌یکم مرزبانی مرمزی به درجه رفیع شهادت نائل شدند. اسامی شهدا👈 🇮🇷🗳 http://eitaa.com/shahachragh 🖐❤️