🌼کـوچـه شــهـدا🌼
از رفاقتشون با شهید صدرزاده میگید برامون.😍
در اولین اعزام به سوریه با هم دوست شدن و همان سری اول جانشین فرمانده که شهید صدر زاده بودن شد
خیلی عاشق ایشون بود
بعد از شهادت آقا مصطفی تاب نداشت و یکسره اشک میریخت
🌼کـوچـه شــهـدا🌼
چه حجابی رو برا خانم ها مناسب میدیدن؟
از اول زندگی چیزی برای حجاب به من نگفت یک بار از ایشون پرسیدم گفت همین طور که هستی خوبه
🌼کـوچـه شــهـدا🌼
از اول زندگی چیزی برای حجاب به من نگفت یک بار از ایشون پرسیدم گفت همین طور که هستی خوبه
از اینکه وقتی میرفتیم مهمانی و خانمها جلو مردان بدون جوراب بودن
وقتی به خونه میامدیم میگفت خوبه که من جلو نامحرم همیشه جوراب دارم
🌼کـوچـه شــهـدا🌼
ببخشید حجاب شما چطور بود که مورد تایید شهید بود؟
تو خانواده من همیشه وقتی مرد نامحرمی میآمد حتما چادر جوراب و روسری و باید آستین بلند داشتیم والا آستین بدست میکردیم
هیچ گاه یادم نمیاد روسری را گره زده باشم
یا مقنعه داشتم یا روسری را با گیره محکم میکنم
🌼کـوچـه شــهـدا🌼
حدش را رعایت میکرد
البته اگر امکانش بود سفره خانم و آقا را جدا پهن میکردیم والا نصف سفره خانمها و نصف دیگر آقایون
البته منزل پدر آقا مرتضی چون پدرشون همیشه کنار خانمش مینشست ما هم جفت جفت کنا هم مینشستیم
چی شده تصمیم گرفتن برن به سوریه.
وقتی شما متوجه شدید عکس العملتون چی بود؟
اولین بار 13 فروردین 93 گفت دوست داره به سوریه بره
اون موقع اصلا حرفی از جنگ در سوریه نبود
سری اول هم که اعزام شدن اصلا نگفتن و رفتن
🌼کـوچـه شــهـدا🌼
اولین بار 13 فروردین 93 گفت دوست داره به سوریه بره اون موقع اصلا حرفی از جنگ در سوریه نبود سری اول ه
یعنی جز یک بار باقی دفعات یکبار نیست میشد
اون مواقعی که یک بار نیست میشد هر دفعه در وضعیت خاصی بودیم
یک بار وسط اسباب کشی و...
تمام فکرش فقط سوریه بود و دیگه ما را نمیدید