eitaa logo
.......
4 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
103 فایل
.....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙! _ خواهش میکنم منو و تنها نزار ، من از این وحشیا میترسمم + نگران نباشید بر میگردمم با حالتی که سعی میکردم صدای گریه مو خفه کنم گفتم : _ التماست میکنم نروو + نترسید فقط توکل کنید ___ کتابو محکم بستم - اَی حوصله این چرت و پرتا رو ندارمم بین کتابهای تو قفسه یکجایی باز کردم و کتابو گذاشتم .. رفتم سمت ستایش - من خسته شدم بریم دیگه همینجوری که کلش تو کتاب توی دستش بود ، کتابو از دستش کشیدم . + اه چته _ کجایی تو ستایش .؟ میگم بریم کتابو از دستم گرفت بازش کرد و شروع کرد به ورق زدن. +کجا بریم؟ بگرد یه کتاب بردار برای خودت _ نمی خوام موضوعاش همه چرت و پرته یا جنگه یا خاطره س یا چمیدونم از این حرفای صد سال پیش +جنگ مال صد سال پیش بوده؟ رفتم سمت صندلی و روش نشستم . آروم گفتم : ستایش من حال و حوصله جنگ و خونریزی ندارم اصن بدم میاد حالا زود کتابتو بردار بریم چپ چپ نگام کرد و گفت : غر غرو دستمو زیر چونم گذاشتم و نگاهمو به اطراف دادم . روی بنر دم در غرفه نوشته بود به مناسبت روز بزرگداشت شهدا کتاب های این غرفه با پنجاه درصد تخفیف به فروش میرسد. چشمم به چند تا پسر جوانی خورد که لباس بسیجی تنشون بود و انگار داشتن دنبال یه کتاب میگشتن. بعد از کمی رصد کردن از جام بلند شدم و دم گوش ستایش گفتم : من دیگه رفتم همینجوری که ازش دور شدم گفت : وایسا ماهور اومدم ... 🔗⃟🌸|⇢ب قلمـ حنین♪٭
.......
ماهور🌙! #پارت_۲ خودشو که بهم رسوند یه تنه بهم زد . _اخ چته؟؟ + کجا کلتو انداختی میری؟ خندیدم .
🌙! _وای عمو بدبخت شدمم دویدم و مسافت حیاط به اون بزرگی رو یه نفسه طی کردم .. در عمارتو که باز کردم سر و گوشی آب دادم . وقتی دیدم کسی این اطراف نیست درو آهسته پشت سرم بستم و سمت اتاقم رفتم که صدایی متوقفم کرد. + چه عجب تشیف آوردی میگفتی گاوی گوسفندی پیش پات قربونی میکردیم .. وای باورم نمیشد احترام گیرم انداخته بود. برگشتم سمتش و درحالی که سرمو پایین انداخته بودم سلام کردم . صداشو بالابرد. +مگه نگفتی فقط دوساعت مرخصی می‌خوام ؟ها؟ و مگه من نگفتم فردا قرارع پسرم بیاد و رأس ساعت اینجا باش؟؟؟ _شرمنده م خانم معطل اتوبوس شدم +جواب منو نده یالا برو سرکارت چشم آرومی گفتم و رفتم سمت اتاقم. پشت در اتاق نشستم و نفس بیرون دادم... _ خدا بگم چیکارت کنه احتراممم خیلییی صدای خنده ای اومد. + خیلی چی؟؟ سیخ شدم و از جام پریدم. _ یاسمین تویی؟ از زیر تخت بیرون اومد . + پس کی باشه خانم دردسر _دردسر؟؟ + نمیدونی احترام بانو دنبال بهونه س برا بحث و جدل؟؟ توهم همش بهونه بده دستش خب؟ خندیدم. _ اینو خوب گفتی ولی باور کن همش یه ربع دیر کردمم +از دست تو ماهور عوض کن لباساتو بریم سراغ ناهار شکوه خانم دست تنهایس نگاهی به لباسم انداختم.. _لباسم چشه مگه؟ +احترام خانم وسواسی رو نمیشناسی مگه باز گیر میده بهت که با لباس بیرون غذا پختی _ چقد دلم میخواد ... لا اله الا الله خندید و در اتاقو باز کرد. + حالا که به شیطون غلبه کردی زود بیا که کلی کار داریمم .. ‌🔗⃟🌸|⇢ب قلمـ حنین♪٭
.......
#ماهور🌙! #پارت_۳ _وای عمو بدبخت شدمم دویدم و مسافت حیاط به اون بزرگی رو یه نفسه طی کردم .. در عما
ماهور🌙! پیازایی که توی سبد کنار ظرفشویی بود و برداشتم و ریز خورد کردم .. بعد از طلایی شدن از روی گاز برداشتم . شکوه خانم دستی به کتفم زد. + بدو دخترجون گوشت هایی که آقا رحمان گرفته رو چرخ کن سالاد امروزم با توعه چشمام خیلی می‌سوخت و درحالی که می مالوندم گفتم : چشم + اینقد چشاتم نمالون برو یکم آب بزن بهش سرمو زیر شیر آب کردم و چشمامو با آب خنک شستم . _ آخیش یاسمین که داشت برنج رو دم میکرد نگاهشو به اطراف داد و وقتی از رفتن شکوه خانم مطمئن شد رو کرد به من . +‌میگم ماهور _بله +شنیدی قراره شازده احترام خانم بیاد؟ _ احترام خودش چه آش دهن سوزیه که حالا پسرش چی باشه .. + هیسس نگو اینجوری شکوه خانم میشنوه کاهو ها رو از کیسه برداشتم و مشغول شستن شدم. _ دروغ که نمیگم اصلا این پسرش این همه مدت کجا بوده ؟ +منم نمی‌دونستم احترام خانم پسر داره ولی شنیدم که خارج بوده _ تنها نگرانیم اینکه این اخلاقش از مامانش گند تر باشه + چقدم که تو از کسی حساب میری با خنده گفت : دیگه هروز باید شاهد جر و بحثای ماهور خانم با جناب شازده باشیم. چشم غره ای بهش رفتم که صدای خندش بالاتر رفت. +چتونه؟ یالا کلی کار مونده هنوز با صدای شکوه خانم یاسمین خنده شو و خورد و مشغول کار شد . +ماهور برگشتم سمت شکوه خانم _ بله + احترام بانو فرمودن اتاق بزرگه بالا رو برای شازده آماده کنی. _بعد ناهار سرم خلوت بشه میرم +بجنب پس .. ‌🔗⃟🌸|⇢ب قلمـ حنین♪٭