May 11
کتاب سربلند
شهید محسن حججی
سربلند
نویسنده: محمدعلی جعفری
روایتی داستانی از کودکی تا شهادت شهید مدافع حرم، محسن حججی
محسن اسفندماه سال 1392 به استخدام سپاه درآمد و با عنوان پاسدار عازم سوریه برای مجاهدت و دفاع از حرمین شد. در سحرگاه 16مرداد1396 عناصر تکفیری-تروریستی داعش به مواضع جبهۀ مقاومت حمله کردند و در نهایت محسن توسط عناصر تروریستی به اسارت درآمد. دو روز بعد این رزمندۀ دلاور را به شهادت رساندند و این جنایت را رسانهای کردند. لازم به ذکر است این کتاب حاوی تصاویر، اسناد و دلنوشتههای محسن حججی است.
🌸🌷🌸🌷🌸
گزیدۀ کتاب سربلند
برگشتم به حاجسعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟!» خیلی به هم ریختم. رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحهاش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که «مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟» حاجسعید تندتند حرفهایم را ترجمه میکرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را بردهاند بپرسید. فهمیدم میخواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که «کجای اسلام میگوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟» نمایندۀ داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم: «به چه جرمی؟» بریدهبریده جواب میداد و حاجسعید ترجمه میکرد: «ازبس حرصمون رو درآورد، نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود...»
﴿🔶روی قلبم حک گشته این کلام🔶﴾
﴿🔶باولایت تاشهادت والسلام🔶﴾
https://eitaa.com/shahadat31312
#معرفی_کتاب ۱
کتاب خاك های نرم کوشک
شهید عبدالحسین برونسی
خاک های نرم کوشک" نوشته ی "سعید عاکف" اثری است که به عنوان پرتیراژترین کتاب دفاع مقدس شناخته می شود. این اثر که از مرز دویست بار تجدید چاپ هم عبور کرده تا کنون در بیش از شصد هزار نسخه به انتشار رسیده که در میان آثار مربوط به ادبیات دفاع مقدس و جنگ هشت ساله ایران و عراق، یک آمار بی نظیر محسوب می شود.
"خاک های نرم کوشک" به قلم "سعید عاکف"، اثری است که در حوزه ی جنگ و ادبیات مقاومت به رشته ی تحریر درآمده و خاطرات یکی از شهیدان والامقام هشت سال دفاع مقدس به نام شهید "عبدالحسین برونسی" ، فرمانده تیپ ۱۸ جواد الائمه را نقل می نماید. این خاطرات گیرا و خیره کننده توسط "سعید عاکف" به نقل از خانواده ی شهید و هم رزمان وی گردآوری و تدوین شده است و در زمره ی زندگی نامه های فردی قرار می گیرد. خاطرات صادقانه و بی آلایش این شهید بزرگوار به همت قلم توانای "سعید عاکف" و تبحر او در ثبت و چینش مطالب در "خاک های نرم کوشک"، با موفقیت گسترده و مثال زدنی و استقبال بی بدیل مخاطبان همراه بوده است.
با وجود گذشت چندین سال از نگارش این اثر، همچنان مخاطبین زیادی به خواندن خاطرات شهید "عبدالحسین برونسی" جذب شده و روایت های تکان دهنده و در عین حال صادقانه و خالصانه ی آن را برای یکدیگر بازگو می کنند. "خاک های نرم کوشک" علاوه بر موفقیت چشمگیر در ایران، با استقبال مخاطبان خارجی نیز مواجه شده و تا کنون به زبان های اردو، انگلیسی و عربی بازگردانی شده است.
﴿🔶روی قلبم حک گشته این کلام🔶﴾
﴿🔶باولایت تاشهادت والسلام🔶﴾
https://eitaa.com/shahadat31312
#معرفی_کتاب ۲
کتاب سلام بر ابراهیم ۱/۲
شهید ابراهیم هادی
کتاب «سلام بر ابراهیم 1» کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است. این کتاب زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی است. این کتاب علاوه بر زندگینامهای مختصر، ۶۹ خاطره از دوستان و اعضای خانواده این شهید بزرگوار و مفقودالاثر جمعآوری کرده است. این نوشتار حاصل بیش از پنجاه مصاحبه از خانواده، یاران و دوستان آن شهید است که همگی نگارنده را در گردآوری این مجموعه ارزشمند یاری رساندند.
شهید ابراهیم هادی در اردیبهشت سال ۳۶ متولد شد و در ۲۵ سالگی در عملیات والفجر مقدمّاتی در منطقه فکه، در ۲۲ بهمن سال۶۱ به شهادت رسید و پیکر پاکش در کربلای فکه گمنام ماند.
🌷🌷🌷🌷🌷
کتاب «سلام بر ابراهیم» تا سال ۱۳۹۵ به چاپ صدم رسید و در مجموع بیش از پانصد هزار نسخه از آن منتشر شده است. ویژگیهای خاص این شهید و خاطراتی که بعضاً خواننده را به تحیر وامیدارد از مشخصههای منحصربه فرد این کتاب است.
﴿🔶روی قلبم حک گشته این کلام🔶﴾
﴿🔶باولایت تاشهادت والسلام🔶﴾
https://eitaa.com/shahadat31312
#معرفی_کتاب ۳
کتاب حسین پسر غلامحسین
شهید محمد حسین یوسف الهی
کتاب حسین پسر غلامحسین، زندگی ضمن معرفی شهید محمدحسین یوسف الهی به رابطه سردار حاج قاسم سلیمانی با وی می پردازد.
واژه "حسین پسر غلامحسین" برگرفته از سخن سردار حاج قاسم سلیمانی در مواقع حساس نبرد به این شهید بزرگوار بوده است.
دربار شهید:
شهید محمد حسین یوسف الهی سال 1340 در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند.
علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمد حسین با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روزهای انقلاب محمد حسین دبیرستانی بود و حضوری فعال داشت و یکی از عاملان حرکتهای دانش آموزان در شهر کرمان بود.
آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر 41 ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال 1364 در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید.
﴿🔶روی قلبم حک گشته این کلام🔶﴾
﴿🔶باولایت تاشهادت والسلام🔶﴾
https://eitaa.com/shahadat31312
#معرفی_کتاب ۴
کتاب یازهرا سلام الله علیها
شهید محمدرضا تورجی زاده
یا زهراء رمز عملیات کربلای 5 ، یا زهراء رمز عملیات کربلای ده ، یا زهرا ذکر مورد علاقه ی رزمندگان در شبهای عملیات ، یا زهراء زیباترین پیشانی بند رزمندگان و محبین واقعی اهلبیت.
اما در اینجا عنوان یک کتاب است . زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده فرمانده
گردان یازهراء(سلام الله علیها) ( لشکر 14 امام حسین(علیه السلام)) مداحی دلسوخته ، رزمنده ای شجاع و
فرمانده ای مخلص و محب واقعی حضرت زهرا(س) که نحوه شهادت عجیبی داشت...
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
در قسمتی از این کتاب آمده است : « روزهای آخر ماه شعبان بود . هیئت گردان برگزار شد . مجلس
خوبی بود . برادر تورجی زاده شروع کرد به خواندن روضه ی حضرت زهراء(س) حال عجیبی بین بچه ها بود .
در آخر روضه دستش را مشت کرده بود ، می کوبید روی زمین و با گریه می گفت: آی زمین ، تو چطور شاهد این همه ظلم بودی...! »
﴿🔶روی قلبم حک گشته این کلام🔶﴾
﴿🔶باولایت تاشهادت والسلام🔶﴾
https://eitaa.com/shahadat31312
#معرفی_کتاب ۵
راوی:
مجید صالحی ، دوست شهید
تا پیامش رسید که دارم می روم نوکری حضرت زینب سلام الله علیها و حلالم کنید ، دلم خالی شد .
جواب دادم:«التماس دعا.» دلم آرام نشد.
زنگ زدم و گفتم : محسن! این پیامت رو اصلا دوست ندارم ، یه حالیه!
گفت : دعا کن روسفید بشم .
از دستش کفری شدم و گفتم : رو سفید بشی و چی چی ؟
باز حرف خودش را زد : دعا کن به خواستم برسم ، من هم هرجا برم ، به یادتم .
به زحمت جلوی بغضم را گرفتم و گفتم : «چه این ور ، چه اون ور...»
کتاب سربلند،صفحه ۱۸۳
https://eitaa.com/shahadat31312
زمانی که قدمِ اول را در این راه برداشتم
به نیتِ لقای خدا و شهادت بود
امروز بعد از گذشت این مدت راغب تر شده ام که این دنیا محلی نیست که دلی
هوایِ ماندن در آن را بنماید...
شهید محمد رضا تورجی زاده
https://eitaa.com/shahadat31312
کتاب حاج قاسمی که من می شناسم
شهید حاج قاسم سلیمانی
روایتگر کتاب حاج قاسمی که من می شناسم حجتالاسلام و المسلمین علی شیرازی، نماینده ولی فقیه در نیروی قدس سپاه، است. در این اثر فراز و فرودهای مختلف از زندگی شهید سلیمانی از نگاه راوی نقل و ثبت شده است.
کتاب حاج قاسمی که من میشناسم از ۱۲ فصل تشکیل شده است. خاطرات از دوران جنگ و حضور به عنوان یکی از نیروهای سردار شهید حاج قاسم سلیمانی آغاز میشود. آشنایی که از سال ۶۱ طی عملیات فتحالمبین آغاز می شود و تا فعالیتهای حجتالاسلام علی شیرازی در کنار شهید سلیمانی در نیروی قدس ادامه مییابد.
در واقع سال ۱۳۶۱ در حمیدیه اهواز، شروع دوستی رقم خورد. قاسم سلیمانی فرمانده تیپ ثارالله سخنران بود و علی شیرازی روحانی گردان شهید باهنر، شنونده. همانجا عشق حاج قاسم به دلش نشست.
🌷🌷🌷🌷🌷
بخشی از کتاب :
اتاق کار حاجقاسمی که با خیلی از افراد توی دنیا ارتباط داشت، در نهایت سادگی بود. مبلهای اتاقش ساده بود. میزوصندلیها تشریفاتی نبود. مبلها بیست سال عمر کرده بود! یک بار با اصرار دیگران اجازه داد رویهی مبل را عوض کنند. دنبال تشریفات و تجملات نبود
﴿🔶روی قلبم حک گشته این کلام🔶﴾
﴿🔶باولایت تا شهادت والسلام🔶﴾
https://eitaa.com/shahadat31312
#معرفی_کتاب ۶
48.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قهرمانهای کشور ما شهدا هستند؛ بالاتر از شهدا ما هیچ قهرمانی نداریم؛ اینها هستند که در دشوارترین میدانها مبارزه کردند و توانستند به عالیترین درجات برسند و توانستند دشمن را شکست بدهند؛ اینها قهرمانند. یاد قهرمانها را همهی ملّتها گرامی میدارند، مخصوص ما نیست؛ گاهی در یک ملّتی یک نفر به عنوان قهرمان شناخته میشود، خاطرات او، جزئیّات او، زندگی او برای مردم اهمّیّت پیدا میکند. شهدای ما همه قهرمانند؛ یاد اینها اهمّیّت دارد.
🌷🌷🌷🌷🌷
https://eitaa.com/shahadat31312
بخشی از وصیت نامه حاج قاسم :
خداوندا تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز- که جانم فدای او باد- قراردادهای» سردار سلیمانی در بخش پایانی وصیتنامه خطاب به علما و مراجع معظم تقلید ضمن تکریم بسیار از آنان، از موضع «سربازی از برج دیدهبانی» مینویسد: «من میدیدم که برخی خناسان سعی داشتند و دارند که مراجع و علمای موثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حق به جانبی به سکوت و ملاحظه بکشانند - در حالی که حق واضح است، جمهوری اسلامی و ارزشها و ولایت فقیه، میراث امام خمینی هستند و میبایست مورد حمایت جدی قرار بگیرند. من حضرت آیتالله العظمی خامنهای را خیلی مظلوم و تنها میبینم.
https://eitaa.com/shahadat31312
35.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدرت های استکباری امروز موافق نیستند که نام شهیدان ما ، یاد شهیدان ما بر فراز پرچم های بلند افتخار این کشور دیده بشوند .
حفظ یاد شهید ، جهاد است ...
https://eitaa.com/shahadat31312
بخشی از وصیت نامه شهید امیر حاج امینی:
سلام بر خدا و شهيدان خدا و بندگان پاک و مخلص او. بعد از مدتها کشمکش دروني که هنوز هم آزارم ميدهد، براي رهايي از اين زجر، به اين نتيجه رسيدهام و آن در اين جمله خلاصه ميشود: خدايا! عاشقم کن. از اين که بنده بد و گنه کار خدايم، سخت شرمنده ام و وقتي ياد گناهانم مي افتم، آرزوي مرگ مي کنم؛ ولي باز چاره ام نمي شود. به راستي که (ان الانسان لفي خسر) هيچ برگ برنده اي ندارم که رو کنم؛ جز اين که دلم را به دو چيز خوش کرده ام؛ يکي اين که با اين همه گناه، دوباره مرا به سرزمين پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم مي گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمي بينم و احساسش نمي کنم؛ اگر چنين نبود، پس چرا مرا به اين جا آورد؟ دوم اين که قلبي رئوف و مهربان دارم و با همه بدي هايم، بسيار دلسوزم. لحظه اي حاضر به تحمل هر گونه رنجي مي شوم؛ بله به اين دو چيز دلم را خوش کرده ام. پس اي پروردگار من! اگر دوستم داري که مرا به اين جا آورده اي، پس مرا به آرزويم که... برسان و يا به اين خاطر که نمي توانم باعث رنجش کسي شوم، پس بيا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت... . دنيا براي ضعيف نفسان، يک گرداب هلاکت است. اگر لحظه اي به خودمان واگذارده شويم، واي بر ما که ديگر نابوديمان حتمي است. خوشا آن کس که به ياري او، در اين گرداب هلاک گردد. اي حسين! اي مظلوم کربلا! اي شفيع لبيک گويان! نداي هل من ناصرت را من نيز لبيک گفتم.
🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahadat31312
شهید عبدالحسین برونسی
داستان از زبان سرکار خانم سبك خیز (همسر شهید):
یک بار خاطره ای از جبهه برایم تعریف میکرد . می گفت : کنار یکی از زاغه مهماتها سخت مشغول بودیم ؛ تو جعبه های مخصوص مهمات می گذاشتیم و درشان را می بستیم .
گرم کار یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه ، با چادری مشکی ! داشت پایه پای ما مهمات می گذاشت توی جعبه ها .
با خودم گفتم حتما این از خانم هایی هست که میان جبهه .
اصلا حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمی گذارند وارد آن منطقه بشود .
به بچه ها نگاه کردم ، مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند . انگار آن خانم را نمی دیدند . قضیه عجیب برایم سؤال شده بود . موضوع عادی به نظر نمی رسید . کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست .
رفتم نزدیکتر تا رعایت ادب شده باشد ، سینه ام را صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم : خانم ! جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشین .
رویش طرف من نبود ، به تمام قد ایستاد و فرمود : مگر شما در راه برادر من زحمت نمیکشید ؟
یک آن یاد امام حسین علیه السلام افتادم و اشک توی چشمام حلقه زد .
خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست.
بی اختیار شده بودم و نمیدانستم چه بگویم .
خانم همانطور که رویشان آن طرف بود ، فرمودند : هرکس که یاور ما باشد ، البته ماهم یاری اش می کنیم .
کتاب خاک های نرم کوشک ، صفحه ۱۶۶ (مکاشفه)
https://eitaa.com/shahadat31312
شهیدحسین معز غلامی :
هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از حضرت علی اکبر علیه السلام و یا حضرت زهرا سلام الله علیها بخوانید و هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آن را به هیئت های مذهبی بدهید
🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahadat31312
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ
شهید حاج قاسم سلیمانی:
من قدرت او را
محبت مادری او را در هور دیدم.
در قلب کانال ماهی دیدم.
در وسط میدان مین دیدم...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahadat31312
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
کتاب اسم تو مصطفاست
شهید مصطفی صدر زاده
بخشی از کتاب اسم تو مصطفاست:
اینجا بر لبهٔ سنگ سرد نشستهام و زیر چادر، تیکتیک میلرزم. آن گل آفتابی که در چشمان تو افتاده، یک ذره هم گرما به تن من نمیبخشد. انگار با موذیگری میخواهد دو خط ابروی تو را به هم نزدیکتر کند و دل مرا بیشتر بلرزاند. میدانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده. تا اینجا پای پیاده آمدم. از خانهمان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است، اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم و داد زدم: «آقامصطفی!» نه یک بار که سه بار. دیدم که از میان باد آمدی، با چشمهایی سرخ و موهایی آشفته. با همان پیراهنی که جایجایش لکههای خون بود و شلوار سبز لجنی ششجیبه. آمدی و گفتی: «جانم سمیه!»
گفتم: «مگه نه اینکه هروقت میخواستم جایی برم، همراهیم میکردی؟ حالا میخوام بیام سر مزارت، با من بیا!» شانهبهشانهام آمدی.
به مامان که گفتم فاطمه و محمدعلی پیش شما باشند تا برم بهشت رضوان و برگردم، با نگرانی پرسید: «تنها؟!»
ـ چرا فکر میکنی تنها؟
ـ پس با کی؟
ـ آقامصطفی!
پلک چپش پرید: «بسم الله الرحمن الرحیم.» چشمهایش پر از اشک شد. زیر لب دعایی خواند و بهسمتم فوت کرد. لابد خیال کرد مُخَم تاب برداشته..
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴿🔶روی قلبم حک گشته این کلام🔶﴾
﴿🔶با ولایت تا شهادت والسلام🔶﴾
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahadat31312
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
#معرفی_کتاب ۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما از این مصطفی های صدر زاده
در سراسر کشور بسیار داریم...
🔶 شهیدصدرزاده
🔶 لبیک یا خامنه ای
https://eitaa.com/shahadat31312