eitaa logo
یٰآددٰآشْـٺ‌‌℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
387 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
726 ویدیو
62 فایل
ـ﷽ - بیـٰادمَردان‌عآشـق‌و‌بی‌اِدعـآ•• - وَ روایَت‌هایی‌به‌قلـم‌دِل‌•• - هِدیه‌به‌پیشگاه‌ِ مولاٰوصـٰاحِبمـآن‌حَضرت‌مَھـدی‌ِفآطِمـہ (عَجل‌الله‌تعالی‌فَرجه‌الشَریٖف)••|❤ . #کپی‌باذکرصلوات‌برای‌ظھورآقاامام‌زمان‌عج‌آزاد ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب هرچقدر خدا را صدا کنی خسته نمیشوی. پس صدایش کن، او منتظر توست. منتظر شنیدن آرزوهایت، خنده‌هایت، گریه‌هایت، استغفار‌هایت، ندبه‌هایت، ابراز عشق و ایمان و اظهار بندگی توست…التماس دعای خیر دارم از تک تک عزیزان
یا مهدی چی میشه کربلا؟ من هنوز منتظرم باهم بریم زیارت💔
hossein.sibsorkhi-avval.besmellah(128).mp3
5.5M
اول بسم الله سلام علیک یا اباعبدالله سلام علیک✿ دو سه خط درد دل دارم یا حبیبی قلبی لدیک
یٰآددٰآشْـٺ‌‌℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
اول بسم الله سلام علیک یا اباعبدالله سلام علیک✿ دو سه خط درد دل دارم یا حبیبی قلبی لدیک
ممنونم تو بهم اجازه دادی که برات گریونم ای سر و سامونم من دارم رو به حرم سلام میدم میخونم آقا جونم سلام ای سلطان کربلا سلام ای آقای سرجدا سلام سلام سلام بر حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردانه وار می جنگند. گویی که آنها را احساس نمی کنند! گویی که آنها آماده شده اند؛ آماده ی . اما با اینکه را دوست دارند، را در شیشه می کنند و نمی گذارند که او راحت بکشد. به راستی چه موجوداتی هستند که هم عاشق اند و هم نمی گذارند که دشمن آنها را به برساند؟ مگر می شود آنها آرزوی را به نابودی دشمن اولویت دهند؟ هرگز! آرزوی آنهاست. اما را هیچوقت فراموش نخواهند کرد. به زانو درآوردن است.مانند💔🥀 مابه شهدا مدیونیم 🌹
یٰآددٰآشْـٺ‌‌℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
#شهیـدامنیت #پاسدارشهیدعلـی‌نظــری شهادت: ۴ آبان ۱۴۰۱
°•🌱 این‌داستان: راوی: همسروالامقام 🍃🌺 |• سلام ! ندیدنت، نبودنت، نبوییدنت و صدانکردنت از یکسال هم گذشت.. چه کسی فکرش را می‌کرد که به این زودی خانه‌ات را از من و دخترکمان جدا کنی؟ علـی‌جان، علـی‌ِ‌من! گاه میان خاطراتمان دنبال تـــو می‌گردم. میان تلخ و شیرین‌های زندگیمان. نه، زندگی با تـــو تلخی نداشت، حتی تلخ‌هایش هم باتو شیرین بود و احساس نمی‌کردم. شبیه آلبوم همه را ورق ورق کرده‌ام و گاه که دلم برایت خیلی تنگ می‌شود می‌آورمشان و مرورشان می‌کنم، از صبح‌‌وشب‌ بخیر گفتن‌هایت گرفته تا خنده‌وگریه‌هایمان.. از حالت کمی خبر بده، از رازونیازهایت در بهشت برایم بگو. دلتنگ مناجات و سوزصدایت در دعاخواندن‌ها و نمازت شده‌ام. یادم می‌آید دعای ""، مانوس جانت شده بود و روحِ بلندت آنقدر عاشقِ این دعا شده بود که همیشه آن را میخواندی ولی شبهایِ‌جمعه بیشتر. شاید بخاطر اهل‌بیت(ع) بود که تا شبهای‌جمعه می‌شد چهارده بار تکرارش میکردی، و بعد از آن صد شاخه‌گل صلوات می‌فرستادی. بااین دعا انس داشتی و آرامش می‌گرفتی. علـیِ‌من، یادت هست تازه عقد کرده بودیم و غروب پنجشنبه‌ها که آمدی سراغم پشت‌فرمان هم این دعا را میخواندی و تمام که می‌شد به من میگفتی تسبیح نداری؟ چقدر آن لحظه نورانی‌تر می‌شدی. مگر می‌شد بخاطر تـــو تَسبیح همراهِ خودم نداشته باشم..!؟ تـــو حتی بعداز هر نمازت هم این دعا را می‌خواندی. چه سِری داشتی بااین دعا نمیدانم اما هر چه بود آخر تــورا حاجت‌روا کرد.💔 علـی‌جانم! آن‌روز که این دعا تورا به آرزویت رساند و مرا به صَبر بی‌تـــو بودن دعوت کرد، پنجشنبه اول بود، که به خانه پدرم رفتم، هانیه‌مان یک برگه آورد و بااینکه نمی‌توانست کامل حرف بزند اما با زبان شیرینِ کودکانه خودش گفت: "الله الله". کاشانه‌ی حالم بخاطر نداشتنت ویران شده بود و میان گریه‌ها و سوز سینه‌ام لحظه‌ای نگاه به برگه انداختم و دیدم دعای ناد‌علـی است، آه و آتش دلم شعله‌ورتر شد و دلم فریاد میزد: "علـی، علـی، علـی..." آن‌شب کسی ندانست چرا صدای گریه‌ام بلند شد، اما تـــو خوب می‌دانستی چرا. تـــو آنجا بودی و مرا می‌دیدی و حتم دارم خواستی بگویی: " من هم اینجا هستم." بودی، میان آن شلوغی و غم حِست می‌کردم اما چشم‌هایم تـــو را در هیچ‌کجای خانه نمیدید و این برایم سخت بود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نگارش: ف.ص https://eitaa.com/Shahadat_1398
.‌روزی که به خواستگاری من آمد.💐‌ مادرم به او گفت《این دختر صبح‌ها که از خواب پا می شود، در فاصله‌ای که دستش را شسته و مسواک می‌زند، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده‌اند. شما می‌توانید با این دختر ازدواج کنید؟💍‌ .‌ مصطفی که خیلی آرام گوش می‌کرد گفت: +《من نمی‌توانم برایش مستخدم بگیرم، ولی قول می‌دهم تا زنده‌ام، وقتی بیدار شد، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت! .‌ تا وقتی شد این کار را می‌کرد، خودش قهوه نمی‌خورد اما چون می‌دانست ما لبنانی‌ها عادت داریم؛ درست می‌کرد و وقتی منعش می‌کردم، می‌گفت: 《من به مادرتان قول داده‌ام تا زنده‌ام این کار را برای شما بکنم.》♥️