یٰآددٰآشْـٺ℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
دلـمگرفتـه💔😔 برای اونایی که دلتنگن.. @Shahadat1398🕊
#اندکیباخاطرات:
به #هادیغفاری گفتم :
هادی ، می تونی عربی حرف بزنی ، آخر من خیلی علاقه عجیبی به زبان عربی داشتم ، هادی با لهجهای کاملا عربی گفت : لاﯚته ، من گفتم : معنی لاوته چیه؟
بچهها از خنده روده بر شدند ، هادی هم خودش خیلی خندید . او چنان طوری { وته } را با لهجه عربی گفته بود که من گفتم لاوته کلمهی عربی است به همین دلیل فکر کردم عربی صحبت کرده ، و این داستان را برای بچه های دیگه هم تعریف کرد. بچه ها هم دیگه ول کن نبودند تا آخر اردو که چه عرض کنم هنوز هم وقتی مرا می بینند بهم می گن لاوته مخصوصا خود هادی که خیلی باهامون شوخی می کنه . [ وته به لهجه لری یعنی اصلا ]
#فکه ، خیلی بر روی من تاثیر داشت ، دیدم یک مرد دارد کاغذ راهنما پخش می میکند ، من هم رفتم یکی از راهنماها رو برداشتم و توجهی به آن نکردم و آن را انداختم ، یکی از بچهها گفت چرا آن را انداختی ، مگر نمی دانی در آن چه چیزی نوشته شده ، در آن از ناگفته هایی که فکه آرام و ساکت در سینه دارد ، نحوه شهادت اسرا و مجروحین نوشته بود.
در یادداشت یکی از شهدای گردان #حنظله آمده بود :
#عطش همه را هلاک کرده ، همه را جز شهداء که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهداء تشنه نیستند ، آنان به دست اباعبدالله (ع) سیراب شدند. فدای لب تشنهات ای پسر فاطمه (س)..💔
13.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
واقعه عاشورا باردگر در جبهه های ما تکرار شد خوشا بحال شهدا که از غافله عشق جا نماندند.
گروه فرهنگی معبر
https://eitaa.com/mabar_shohada
#شهدا #معبر #شهادت #شهید #جبهه #جنگ #دفاع_مقدس #شهیدخرازی #شهیدآوینی #شهید_علی_چیت_سازیان
#روایتگری_شهدا #تفحص_شهدا
🥀🥀بیاد همه شهدای مناطق عملیاتی🥀🥀
#فکه #بازی_دراز #سوسنگرد #بستان #فتح_المبین #کانال_کمیل #جذابه #جزیره_مجنون #خرمشهر #آبادان
#شلمچه #طلاییه #شرهانی #اروند #نهرخین #هویزه #هور #رمضان #ضرغام #دشت_عباس #معراج_شهدا #مرصاد #قراویز #دهلاویه
🦋
تفحص عجیب در #فکه؛ من میخواهم در فکه بمانم!
نزدیک غروب مرتضی داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد. با بیل خاک ها را بیرون میریخت. هر بیل خاک را كه بیرون میریخت مقدار بیشتری خاک به داخل گودال برمىگشت. نزدیک اذان مغرب بود، مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد و گفت: فردا برمیگردیم.
صبح به همراه مرتضی به فکه برگشتیم، به محض رسیدن، به سراغ بیل رفت. بعد آن را از خاک بیرون کشید و حرکت کرد!!! با تعجب گفتم: آقا مرتضی کجا میری؟! نگاهی به من کرد و گفت: دیشب جوانی به خواب من آمد و گفت: من دوست دارم در فکه بمانم! بیل را بردار و برو...
کتاب: "شهید گمنام"