امشب هرچقدر خدا را صدا کنی خسته نمیشوی.
پس صدایش کن، او منتظر توست.
منتظر شنیدن آرزوهایت، خندههایت،
گریههایت، استغفارهایت، ندبههایت،
ابراز عشق و ایمان و اظهار بندگی توست…
✨التماس دعای خیر دارم از تک تک عزیزان
#لیلهالرغائب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب ز خدا فقط تـورا میخواهم❤️✨
#التماسدعایفــرج
#اللهمعجـــــللولیڪالفرج
#اللهمارزقناکربلا
ೋೋ
یٰآددٰآشْـٺ℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
امشب ز خدا فقط تـورا میخواهم❤️✨ #التماسدعایفــرج #اللهمعجـــــللولیڪالفرج #اللهمارزقناکربلا
sibsorkhi-ey-tamame-arezoyam(128).mp3
4.37M
ای تمام آرزویم غم تو شد آبرویم
آقا درد و دل زیاده از کجا برات بگویم..؟
یا مهدی چی میشه کربلا؟ من هنوز منتظرم باهم بریم زیارت💔
#اللهمعجللولیکالفرج
hossein.sibsorkhi-avval.besmellah(128).mp3
5.5M
اول بسم الله سلام علیک
یا اباعبدالله سلام علیک✿
دو سه خط درد دل دارم
یا حبیبی قلبی لدیک
یٰآددٰآشْـٺ℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
اول بسم الله سلام علیک یا اباعبدالله سلام علیک✿ دو سه خط درد دل دارم یا حبیبی قلبی لدیک
ممنونم تو بهم اجازه دادی که برات گریونم ای سر و سامونم
من دارم رو به حرم سلام میدم میخونم آقا جونم
سلام ای سلطان کربلا
سلام ای آقای سرجدا
سلام سلام سلام بر حسین
25.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مدافعانحرم مردانه وار می جنگند. گویی که آنها #خستگی را احساس نمی کنند! گویی که آنها آماده شده اند؛ آماده ی #شهادت. اما با اینکه #شهادت را دوست دارند، #خون_دشمن را در شیشه می کنند و نمی گذارند که او #نفس راحت بکشد. به راستی #مدافعان_حرم چه موجوداتی هستند که هم عاشق #شهادت اند و هم نمی گذارند که دشمن آنها را به #شهادت برساند؟ مگر می شود آنها آرزوی #شهادت را به نابودی دشمن اولویت دهند؟ هرگز! #شهادت آرزوی آنهاست. اما #هدفشان را هیچوقت فراموش نخواهند کرد. #هدفشان به زانو درآوردن #دشمن است.مانند#شهیدمحمدرضادهقانامیری💔🥀
مابه شهدا مدیونیم
#راهشانجاویدباد
#یادشهداباصلوات🌹
یٰآددٰآشْـٺ℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
#شهیـدامنیت #پاسدارشهیدعلـینظــری شهادت: ۴ آبان ۱۴۰۱
°•🌱
اینداستان: #آلبومخاطرات
راوی: همسروالامقام #پاسدارشهیدعلینظری
🍃🌺
|• سلام #علــیِمن!
ندیدنت، نبودنت، نبوییدنت و صدانکردنت از یکسال هم گذشت.. چه کسی فکرش را میکرد که به این زودی خانهات را از من و دخترکمان جدا کنی؟
علـیجان، علـیِمن! گاه میان خاطراتمان دنبال تـــو میگردم. میان تلخ و شیرینهای زندگیمان. نه، زندگی با تـــو تلخی نداشت، حتی تلخهایش هم باتو شیرین بود و احساس نمیکردم.
شبیه آلبوم همه را ورق ورق کردهام و گاه که دلم برایت خیلی تنگ میشود میآورمشان و مرورشان میکنم، از صبحوشب بخیر گفتنهایت گرفته تا خندهوگریههایمان..
از حالت کمی خبر بده، از رازونیازهایت در بهشت برایم بگو. دلتنگ مناجات و سوزصدایت در دعاخواندنها و نمازت شدهام.
یادم میآید دعای "#نادعلـی"، مانوس جانت شده بود و روحِ بلندت آنقدر عاشقِ این دعا شده بود که همیشه آن را میخواندی ولی شبهایِجمعه بیشتر. شاید بخاطر اهلبیت(ع) بود که تا شبهایجمعه میشد چهارده بار تکرارش میکردی، و بعد از آن صد شاخهگل صلوات میفرستادی.
بااین دعا انس داشتی و آرامش میگرفتی.
علـیِمن، یادت هست تازه عقد کرده بودیم و غروب پنجشنبهها که آمدی سراغم پشتفرمان هم این دعا را میخواندی و تمام که میشد به من میگفتی تسبیح نداری؟
چقدر آن لحظه نورانیتر میشدی. مگر میشد بخاطر تـــو تَسبیح همراهِ خودم نداشته باشم..!؟ تـــو حتی بعداز هر نمازت هم این دعا را میخواندی.
چه سِری داشتی بااین دعا نمیدانم اما هر چه بود آخر تــورا حاجتروا کرد.💔
علـیجانم! آنروز که این دعا تورا به آرزویت رساند و مرا به صَبر بیتـــو بودن دعوت کرد، پنجشنبه اول بود، که به خانه پدرم رفتم، هانیهمان یک برگه آورد و بااینکه نمیتوانست کامل حرف بزند اما با زبان شیرینِ کودکانه خودش گفت: "الله الله". کاشانهی حالم بخاطر نداشتنت ویران شده بود و میان گریهها و سوز سینهام لحظهای نگاه به برگه انداختم و دیدم دعای نادعلـی است، آه و آتش دلم شعلهورتر شد و دلم فریاد میزد: "علـی، علـی، علـی..." آنشب کسی ندانست چرا صدای گریهام بلند شد، اما تـــو خوب میدانستی چرا. تـــو آنجا بودی و مرا میدیدی و حتم دارم خواستی بگویی: " من هم اینجا هستم."
بودی، میان آن شلوغی و غم حِست میکردم اما چشمهایم تـــو را در هیچکجای خانه نمیدید و این برایم سخت بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نگارش: ف.ص
https://eitaa.com/Shahadat_1398
.روزی که #مصطفی به خواستگاری من آمد.💐
مادرم به او گفت《این دختر صبحها که از خواب پا می شود، در فاصلهای که دستش را شسته و مسواک میزند، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کردهاند. شما میتوانید با این دختر ازدواج کنید؟💍
.
مصطفی که خیلی آرام گوش میکرد گفت:
+《من نمیتوانم برایش مستخدم بگیرم، ولی قول میدهم تا زندهام، وقتی بیدار شد، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت!
.
تا وقتی #شهید شد این کار را میکرد، خودش قهوه نمیخورد
اما چون میدانست ما لبنانیها عادت داریم؛ درست میکرد و وقتی منعش میکردم، میگفت:
《من به مادرتان قول دادهام تا زندهام این کار را برای شما بکنم.》♥️