وصال توست اگر دل را مُرادی هست و مطلوبی
کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی
#سالروزشهادتتمبارک
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم🌹
یٰآددٰآشْـٺ℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
...در حال آماده سازی نیروها برای عملیات بزرگ والفجر۸ بودیم. نیروهایمان برای آموزش و تمرین غواصی در آبهای گتوند، هر روز و شب آموزش داشتند. چون لباس غواصی به اندازه نیروها نداشتیم مجبور به سهمیه بندی شده بودیم. عدهای روز و عدهای شبها تمرین غواصی داشتند، آن هم در دی ماه که سرما تا مغز و استخوان نفوذ میکرد.
نفوذ سرما زمانی آشکارتر میشد که باید در آبهای بسیار سرد سدگتوند چند ساعت آموزش و تمرین داشته باشی. بعضی از نیروها از شدت سرما فکشان قفل میکرد و قادر به باز و بسته کردن دهانشان نبودند.
#شهیدابراهیم بابائیتوسکی جزء معدود نیروهای آموزش دیده غواصی در گردان ۱۵۵ حضرت علی اصغر (علیهالسلام) از لشکر انصارالحسین (علیه السلام) همدان بود و مسئول دسته این گردان را عهدهدار بود. ایشان بسیار کمحرف و در عوض بسیار پرکاروسختکوش بود. دعای توسل و زیارت عاشورای را در حالت سجده و با حالتی عرفانی میخواند. صدای گریهای از او شنیده نمیشد، حتی اشک ریختنش هم متین و آرام بود. نیمه شبهای زیادی را بین نخلستانهای جنوب به دعا و عبادت میگذراند.
در یکی از همین شبهایی که گردان تمرین غواصی داشتند ابراهیم هم با نیروهایش داخل آب شده بود. همیشه برای من سؤال بود که ابراهیم بعد از تمرین و آموزش غواصی کجا غیبش میزند!؟
تصمیم گرفتم دنبالش بروم و بفهمم نیمه شبش را چطور میگذراند؟
زمانی که از آب خارج شد مثل بید از سرما میلرزد. آن موقع به هر نفر سهمیه سه پتو میدادند که گرما بخش تن بیرمقشان شود.
دیدم ابراهیم پتو به دست رفت به محل استراحتگاه گردان، اما بجای دراز کشیدن در گوشهای و استراحت کردن، بین نیروهایی که خواب بودند میچرخد و بالای سر هر کدام از آنها که بیشتر مچاله شده بود میرسید و سهمیه پتوی خود را روی آن میکشید، تا آخر پتویی برا خود باقی نگذاشت.
بعد آرام از محل استراحتگاه خارج شد و من هم دنبال او خارج شدم. وارد حسینیه محل استقرار گردان شد گوشهای مچاله شد و خوابید. شاید چهل دقیقه بیشتر طول نکشید که بیدار شد، وضو گرفت و نماز شب خواند. آرام آرام با متانت خاص خودش اشک ریخت و من در حیرت منش و روحیه خستگیناپذیر او مانده بودم.
ابراهیم عاقبت در عملیات والفجر۸ در محور کارخانه نمک برای همیشه تن بیجانش آرام گرفت و سر به دامن اباعبدالله (علیهالسلام)، به کاروان عاشوراییان پیوست...🌹
- راوی: امیر اسماعیل فرجام و شکرخدا بابایی
تمامهفتهگناه!
جمعههادعـــــا..
کمـی خجالت از این
انتظار هم خوب اسـت...💔
اَلّٰهُـمَّعَجِّݪلِوَلیڪَالفَرَج
امامغࢪیبـم
980_62583604256928.mp3
11.33M
دل و روح ما، سر و جان ما،
"لِتُرابِ مَقْدَمِكَ الفِدا"
"عَظُمَ الْبَلاء، بَرِحَ الْخَفَا"،
"فرج" است راه نجات ما
همه ناتوان ، همه رو سیاه،
همه در کشاکش راه و چاه
همه تا کمر به گِل گناه،
خِجِلیم،"وَانْکشَفَ الْغِطَا"
#العجل_مولا ...💚
کربلایی #حسینطاهری
بی رنج عشق، گنج تو ای چرخ روزگار
چندان بها نداشت که طاقت بیارمت
#یااباصالحالمهدی
یٰآددٰآشْـٺ℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
بی رنج عشق، گنج تو ای چرخ روزگار چندان بها نداشت که طاقت بیارمت #یااباصالحالمهدی
🦋
تو خوب مطلقی
من خوبها را با تو میسنجم
بدین سان بعد از این
خوبی عیار تازه خواهد یافت:))
السَّلامُعَلَیکیاخَلیفَةَاللهِفےارضِهـ...
🦋
تفحص عجیب در #فکه؛ من میخواهم در فکه بمانم!
نزدیک غروب مرتضی داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد. با بیل خاک ها را بیرون میریخت. هر بیل خاک را كه بیرون میریخت مقدار بیشتری خاک به داخل گودال برمىگشت. نزدیک اذان مغرب بود، مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد و گفت: فردا برمیگردیم.
صبح به همراه مرتضی به فکه برگشتیم، به محض رسیدن، به سراغ بیل رفت. بعد آن را از خاک بیرون کشید و حرکت کرد!!! با تعجب گفتم: آقا مرتضی کجا میری؟! نگاهی به من کرد و گفت: دیشب جوانی به خواب من آمد و گفت: من دوست دارم در فکه بمانم! بیل را بردار و برو...
کتاب: "شهید گمنام"