دوماهدربستر...
اخبمیرم
دخترطلحهامدهبودعیادت.....
گفتفاطمهجانحالتچطوره؟!
آیدخترطلحه،شباازدرپهلوخوابمنمیبره
میگن مادر دو بخشه...
ما و در...
حکایت یتیم شدن منو شما هم از در شروع شد😔💔
بین در و دیوار...
چقدر جان داشت مگر مادر ما؟
که درد دنده های شکسته رو تحمل کنه و خم به ابرو نیاره😭
میگن علی شیر بود...
شیر خدا
شاه عرب
میگن پشتش به خاک نمیخورد
ولی وقتی شنید فاطمه شهید شد...
از در تا اتاق چندبار به زمین افتاد😔🖤
غسلها ،
کفنها ،
ثم جلس وحیداً یبکیها ...
بعدها همس فی لحدها :
یازهـراء !
کلّمینی ،
أنا علی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو...
به آرزوت رسیدی
تو...
امام حسین(ع) رو دیدی😔🖤
#بهوقتپرواز
01:20
★🖤★ 🌻 . ↓ . 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•📿√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
انگشتر و دست آمد و سردار نیامد
#بهوقتپرواز
01:20
★🖤★ 🌻 . ↓ . 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•📿√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
❝♥️❞
-انگار ڪه یڪ ڪوھ ،
-سفر ڪردھ از این دشت ؛
-اینقـــدر ڪه خالے شدھ ؛
-بعد از تـُو جَهـانمـ🥀'-
-"فاضلنظرے🌿"-
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
●•|#شهیدانھ|•●
#حـاجمحمــودکــریمی؛
شخصی آمد و از من درخواست کرد
که با #زنانبدحجابی که در روضــــھ ها
شرکت میکنند برخورد کنم!
حاجقاســــم هم آنجا نشستھ بود؛
گفت:حـاجقاسم شما یک چیزی بگویید
#حــاجقاســم گفت:↯
مگر اینجا خانھ ی شماست؟
خانھ ی شما آمدند برخــورد کن!
درِ خانھ ی #مادرشــان آمدھ اند...!
#مکتب_حاج_قاســـم🥀
________________________
★🖤★ 🌻 . ↓ . 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•📿√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
دلم آسمون میخاد🔎📷
•💜🌂• #انگیزشے
•|💖🦋|•
بافڪرکردن به گذشته وآینده روزت رو خراب نڪن!
گذشته،رفته ودیگه برنمیگرده..
آینده هم هنوزنیومده!
پس ب چیزی ک رفته فڪرنڪن وبرای الآنت برنامه بریزوتلاش کن تاآینده ی قشنگے داشته باشے🖐🏻😎
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
#زیارت
#مزار_حاج_قاسم
📌 با توجه به شرایط کرونایی کشور،
زیارت مجــــازی ۳۶۰ درجه از مزار مطهر
شهید سپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی ، فراهم شد.😭😍
📽 از اینجا وارد شوید 👇🏻
http://soleimany.ir/tour
💛کپی با سه صلوات جهت شادی دل مادر سادات
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
ابهتش نہ فقط رو در رو
ڪہ از پشت تلفن هم دشمن رو مۍ ترسوند
#مرد_میدان
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
★🖤★ 🌻 . ↓ . 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•📿√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
•🦋💙•
#تلنگر
پیامبراڪرمﷺ
﴿آدم حسود؛کمترین لذت وخوشے رااززندگے میبرد"!﴾
#حسودنباشیم!
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•😌√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
دلم آسمون میخاد🔎📷
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🍃 #نسل_سوخته #پارت_شصت_سوم بی اختیار،اشک از چشمام
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂
🍃
#نسل_سوخته
#پارت_شصت_چهارم
نگاه عبوس
همون طور که با بغض بهم نگاه می کرد گفت
_می دونم...اما وقتی بسم الله گفتی،موندم چرا...اومدم جلو ببینم توی کابینت دعا می خونی؟
ناخودآگاه زدم زیر خنده...
_آخه تو کابینت که جای دعا خوندن نیست
به زحمت خنده ام رو کنترل کردم و با محبت بهش نگاه کردم...
_هر کار خوبی رو که با اسم و یاد خدا و برای خدا شروع کنی،میشه عبادت...حتی کاری که وظیفه ات باشه...مثل این میمونه که وسط یه دشت پر جواهر،ولت کنن بگن اینقدر فرصت داری...هر چی دلت میخاد جمع کنی...
اشک هاش رو پاک کرد و تند تر از من دست به کار شد...هر چی که بر می داشت ،بسم الله می گفت...حتی قاشق ها رر که می چید...
دیگه نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم...خم شدم پیشونیش رو بوسیدم...
_فدای خواهر گلم...یه بسم الله بگی به نیت انداختن کل سفره ،کفایت می کنه...ملائک بقیه اش رو برات می نویسن...
مامان برگشت توی آشپزخونه و متحیر که چه اتفاق خنده داری افتاده...پشت سرش هم...
چشمم که به پدر افتاد خنده ام کور شد و سرم رو انداختم پایین...
با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشست سر میز...صداش رو بلند کرد
_سعید بابا...بیا سر میز ...می خوایم غذا بکشیم پسرم
و سعید با ژست خاصی از اتاق اومد بیرون ...خیلی دلم سوخت،سوزوندن دل من برنامه هر روز بود...چیزی که بهش عادت نمی کردم...نفس عمیقی کشیدم ...
_خدایا به امید تو...
هنوز غذا رو نکشیده بودیم که تلفن زنگ زد...الهام یه بسم الله بلند گفت و دوید سمت تلفن...وسط حال جگر سوزم...ناخودآگاه خنده ام گرفت...و باز نگاه تلخ پدرم...
_بابا...یه آقایی زنگ زده با شما کار داره گفت اسمش صمدیه...
با شنیدن فامیل آقا محمد مهدی،اخم های پدر دوباره رفت توی هم...اومدم پاشم که با همون غیض بهم نگاه کرد
_لازم نکرده تو پاشی...بتمرگ سر جات... و رفت پای تلفن...دیگه دل تو دلم نبود...نه فقط اینکه دلم می خواست باهاشون برم...
از این بهم ریخته بودم که با این شر جدید چی کار کنم؟یه شر تازه به همه مشکلاتم اضافه شده بود و حالا...
_خدایا به دادم برس
دلم می لرزید و با چشم های ملتهب،منتظر عواقب بعد از تلفن بودم...هر ثانیه به چشمم هزار سال می اومد...به حدی حالم منقلب شده بود که مادرم هم از دیدن من نگران شد...
گوشی رو که قطع کرد دلم ریخت...
_یا حسین
دیگه نفسم در نمی اومد...
#نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی
#ادامه_دارد
★🖤★ 🌻 . ↓ . 🌿
ʝσɨŋ»https://eitaa.com/joinchat/958332942Cbe70f94293
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 🍃•📿√
#فدائیان_رهبریم🇮🇷✌️
🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃