🍃👌
#سخن_بزرگان
💠 #آیت_حق_شناس_ره
بالاترین تنبیه↓
✅نماز مے خوانے ولذت نماز رانمے چشے...
@shahadat_arezoomee
🍃🎈〰
خوابش را دیدم، گفتم:
_چگونه توفیق
شهادت پیدا کردی؟!
+گفت: از آنچه
دلم میخواست، گذشتم!
نگذارید حب دنیا شما را فریب دهد..
| #شهید_مهدی_زینالدین
@shahadat_arezoomee
🍃❤️
#آیه_گرافے 👌
🔸قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ...
🔹به راستے ڪه مؤمنان رستگار شدند
🔸وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ"
🔹و ڪسانے ڪه بر #نماز هاے خویش مواظبت دارند.
📙سوره مومنون،آیه 9
@shahadat_arezoomee
🍃❤️〰
شهادت_حضرت_صدیقه_طاهره،_فاطمه_زهرا_سلام_الل.mp3
7.25M
قسم به صبر زینب ...
قسم به نام زهرا چادرخاکی او😔❤️
#میثم_مطیعی
@shahadat_arezoomee
🍃✨🍃✨🍃
🕗 ساعت دوباره هشت
دلم می تپد عجیب ❤️
مثل کسی که گم شده درغربتی غریب 💚
🌹 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌹
🌹 علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌹
🌹 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌹
🌹 و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌹
🌹 و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌹
🌹 الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌹
🌹 صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌹
🌹 زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌹
🌹 کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ 🌹
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@shahadat_arezoomee
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
سـرگردانـم!
مثل عقربہ های ساعٺ
خـودٺ بگـو !
بہ ڪدام سو بـایسٺـم بـراے سلام دادن بہ ٺـو ؟!
اللهم عجل لولیڪ الفرج
صبحتون مهدوی💫🌼
@Shahadat_arezoomee
‼️توجه‼️ ‼️توجه‼️ ‼️توجه‼️
ضمن سلام و خسته نباشید خدمت دوستان عزیز و گرامی ..
باید به عرض شما بزرگواران برسانم که:
بنده خدایی به دلیل مشکل مالی (به مقدار دو میلیون تومان) راهیه زندان هستن تا آخر این هفته.😔
از عزیزان و خیرین گرامی خواهشی عاجزانه دارم هرکسی هر چقدر توان دارد از کمک کردن دریغ نکند🙏
به امید خدا که گره از کار این بنده خدا باز شود
عزیزان هرچه قدر توان داشتید به عنوان صدقه یا خیرات اموات خودتون کمک کنید و به آیدی زیر مراجعه فرمایید👇
@Z11018
‼️توجه‼️ ‼️توجه‼️ ‼️توجه‼️
✘اگه مانتوی تنگ و کوتاه بپوشی و چادرتو چارتاق باز بذاری!
✘اگه چادر سرت کنی و دستت تا آرنج معلوم باشه!
✘اگه چادر سر کنی و ولو یه نمه موهاتو بیرون بریزی!
✘اگه چادر سر کنی و رژ قررررمز بزنی و یه کیلو آرایش رو خودت خالی کنی!
✘اگه چادر سر کنی و کفش هایلایت بپوشی!
✘اگه چادر سر کنی و ساپورت بپوشی و چادرو کلا جمع کنی ببری بالا!
✘اگه چادر سر کنی و زل بزنی تو چشم نامحرم!
✘اگه چادر سرکنی و قهقهه بزنی جلو چشم نامحرم!
✘اگه چادر سر کنی و انگشتر به چه گندگی دستت کنی!
✘اگه چادر سر کنی و برق النگوهات تا دو فرسخ اونورترو بگیره!
✘اگه چادر سر کنی و لاک رنگوارنگ بزنی!
خلاصه اینکه اگه چــــادر سرکنی ولی عفــــیــــف نباشی ↶حضرت زهـــرا شـــفاعتت که نمی کنه هیــــــچ
شــــکایت هم می کنه!
اونوقته که میشی مصداق خســـرالدنیـا و الاخــره!ببیــن دختـــر خوب!
✘ارزش نداره به قیمت خلـق خدا پا بذاری رو دستـورات خـدا✘
نگـاه کـن ببین خـدا ازت چـی خواسته!
یـادت باشه
✔اون موهایی که بیرون میریزی
✔خنده های از ته دلت
✔زینت های ظاهریت
همـه و همـه اول ←امانت→ خداست
بعد هم فقـط برای ←یک نفـره→!
کسی که قراره تمام زندگیتو باهاش به شـراکت بذاری!
از همیـن حالا عهـد ببند با خودت که امانتدار خـوبی باشی
و اینـو بدون که هـرچقـدر بیشتـر از الان متعهـد باشـی
خـدا هم کسیـو برات میفرسته که به همون اندازه متعهـد باشه!
✘چادری ها اگه پهلوشون درد دیـن نداشته باشه زهـرایی نیستن✘
اینـو یـادت نـره
@shahadat_arezoomee
⚘﷽⚘🍃❤️
│ فرازی از وصیّت نامہ ✍│
#شهید_مدافع_حرم
#حسین_معزغلامے
"امر به معروف و نهی از منکر"
را فراموش نڪنید
و نگذارید
"خون شهدا"
پایمال شود...
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
@shahadat_arezoomee
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃📹
بہ ڪجا داریم میریم 😔
این بودحرمتـ #زهرا ؟
@shahadat_arezoomee
🍃💔〰
❤️ #دو_مدافع ❤️
قسمت۶۳
واسہ دیدنش روز شمارے میکردمهر روز کہ میگذشت ذوق و شوقم بیشتر میشد هم براےدیدݧ علے عزیزم هم براے عروسیموݧ.
احساس میکردم هیچ کسے تو دنیا عاشق تر از منو علے نیست اصلا عشق ما زمینے نبود.بہ قول علے خدا عشق مارو از قبل تو آسمونا نوشتہ بود همیشہ میگفت:اسماء ما اوݧ دنیا هم باهمیم مـݧ بهت قول میدم همیشہ وقتے باهاش شوخے میکردم و میگفتم:آهاݧ ینے تو از حورے هاے بهشتے میگذرے بخاطر مـݧ؟؟از دستم ناراحت میشد و اخم میکرد اخم کردناشم دوست داشتم واے کہ چقدر دلتنگش بودم با خودم میگفتم :ایندفعہ کہ بیاد دیگہ نمیزارم بره مـݧ دیگہ طاقت دوریشو ندارم چند وقتے کہ نبود خیلے کسل و بے حوصلہ شده بودم دست و دلم بہ غذا نمیرفت کلے هم از درسام عقب افتاده بودمحالا کہ داشت میومد سرحال ترشده بودم میدونستم کہ اگہ بیاد و بفهمہ از درسام عقب افتادم ناراحت میشہ شروع کردم بہ درس خوندݧ و بہ خورد و خوراکم هم خیلے اهمیت میدادم تو ایـݧ مدت چند بار زنگ زد یک هفتہ بہ اومدنش مونده بود قسمم داده بود کہ بہ هیچ وجہ اخبار نگاه نکنم و شایعاتے رو کہ میگـݧ هم باور نکنم از دانشگاه برگشتم خونہ بدوݧ اینکہ لباس هامو عوض کنم نشستم رو مبل کنار بابا چادرمو در آوردم و بہ لبہ ے مبل آویزوݧ کردم بابا داشت اخبار نگاه میکرد بے توجہ بہ اخبار سرم رو بہ مبل تکیہ دادم و چشمامو بستم خستگے رو تو تمام تنم احساس میکردبا شنیدݧ صداے مجرے اخبار چشمامو باز کردم: تکفیرے هاے داعش در مرز حلب..یاد حرف علے افتادم و سعے کردم خودمو با چیز دیگہ اے سر گرم کنم اما نمیشد کہ نمیشد قلبم بہ تپش افتاده بود ایـݧ اخبار لعنتے هم قصد تموم شدݧ نداشت یہ سرے کلمات مثل محاصره و نیروهاے تکفیرے شنیدم اما درست متوجہ نشدم چادرمو برداشتم رفتم تو اتاق بہ علے قول داده بودم تا قبل از ایـݧ کہ بیاد تصویر هموݧ روزے کہ داشت میرفت با هموݧ لباس هاے نظامیش و بکشم ایـݧ یہ هفتہ رو میتونستم با ایـݧ کار خودمو مشغول کنم هر روز علاوه بر بقیہ کارهام با ذوق شوق تصویر علے رو هم میکشیدمیک روز بہ اومدنش مونده بود اخریـݧ بارے کہ زنگ زد ۶روز پیش بود تاحالا سابقہ نداشت ایـݧ همہ مدت ازش بے خبر بمونم نگراݧ شده بودم اما سعے میکردم بهش فکر نکنماتاقم تمیز و مرتب کردم و با مریم رفتم خرید دوست داشتم حالا کہ داره میاد با یہ لباس جدید بہ استقبالش برمخریدام رو کردم و یہ دستہ ے بزرگ گل یاس خریدموقتے رسیدم خونہ هوا تقریبا تاریک شده بود گل هارو گذاشتم داخل گلدوݧ روے میزمفضاے اتاقو بوے گل یاس برداشتہ بود پنجره ے اتاقو باز کردم نسیم خنکے وارد اتاق شدو عطر گلهارو بیشتر تو فضا پخش کرد .یاد حرف علے موقع رفتـݧ افتادم گل یاس داخل کاسہ ے آب و بو کردو گفت:اسماء بوے تورو میدهلبخند عمیقے روے لبام نشست ساعت ۱۰بود و دیدار آخر مـݧ ماه و آخریـݧ شب نبودݧ علےروبروے پنجره نشستم هوا ابرے بود هرچقدر تلاش کردم نتونستم ماه رو ببینم.باوخودم گفتم:عیبے نداره فردا کہ اومد بهش میگمباروݧ نم نم شروع کرد بہ باریدݧ نفس عمیقے کشیدم بوے خاک هایے کہ باروݧ خیسشوݧ کرده بود استشمام کردم پنجره رو بستم و رو تختم دراز کشیدم تو ایـݧ یک هفتہ هر شب خوابهاے آشفتہ میدیدم نفس راحتے کشیدمو با خودم گفتم امشب دیگہ راحت میخوابمتو فکر فرداو اومدݧ علے و اینکہ وقتے دیدمش میخوام چیکار کنم چے بگم.بودم کہ چشمام گرم شد و خوابم بردنزدیک اذاݧ صبح با صداے جیغ بلندے از خواب بیدار شدم.تمام تنم عرق کرده بود و صورتم خیس خیس بود معلوم بود تو خواب گریہ کردم نمیدونستم چہ خوابے دیدم ولے دائم اسم علے و صدا میکردم ماماݧ و بابا با سرعت اومدݧ تو اتاق ماماݧ تکونم میدادو صدام میکرد نمیتونستم جواب بدم فقط اسم علے رو میبردمبابا یہ لیواݧ آب آورد و میپاشید رو صورتم یدفعہ بہ خودم اومدم ماماݧ از نگرانے رو صورتش قطرات اشک بود و بابا هم کلے عرق کرده بودماماݧ دستم رو گرفت :اسماء مادر باز هم خواب دیدی؟سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم و نفس عمیقے کشیدم صداے اذاݧ تو خونہ پخش شدبلند شدم آبے بہ دست و صورتم زدم و وضو گرفتم چادر نمازم رو سر کردم و نمازم و خوندم بعد از نماز مثل علے تسبیحات حضرت زهرا رو بادست گفتم دستم و بردم سمت گردنم و گردنبندے کہ علے برام گرفتہ بود گرفتم دستم و نگاهش کردم یکدفعہ بغضم گرفت و شروع کردم بہ گریہ کردݧ گوشیم زنگ خورد اشکهامو پاک کردم و گوشیمو برداشتم ینے کے میتونست باشہ ایـݧ موقع صب؟؟؟حتما علےگوشے و سریع جواب دادم....
❤️ #دو_مدافع ❤️
@shahadat_arezoomee
🍃❤️❤️🍃❤️❤️🍃