🌷 #هر_روز_با_شهدا_١١١٩
#ما_از_قوم_صالح_چه_كم_داريم....؟!
🌷تابستان جبهه، در کوه های غرب، در مقایسه با دشت سوزان و شرجی جنوب، تومنی صد خروار شتری، فرق داشت، نسیم ملایم صبح کوهپایه های کردستان، خندان و شادمان، زندگی جنگی را در برهه شلیک گلوله های دو زمانه و خمپاره های سرگردان، در میان سوتی اتفاقی بعضی از رزمندگان، شادمانی بچه ها را دو صد چندان می کرد.
🌷یک روز صبح علی الطلوع، حاجی جوشن دستور داد: گردان به خط بشوند. صدا زد، تو هم بیا کمک کن.. گفتم: چه خبره حاجی، صبح به این زودی! گفت: امروز می خوام به بچه های گردان، «شیر و کلوچه» بدهم، تا حال بیان. زودی اجاق و روبراه کن، دیگ بزرگه را بگذار، هیزم و آتش بزن. دیگ را گذاشتم روی اجاق، هیزم ها را آتش زدم، الو گرفت. حاج جوشن، هنک هنک، دبه های شیر را یکی پس از دیگری، از تنگ قاطر می کشید و می آورد توی دیگ خالی می کرد. من هم مسئول الو دادن آتش بودم.
🌷بچه ها با چشم های پف کرده، کاسه بدست، از تو سنگرها بیرون می آمدند، هی من داد می زدم، آسیاب به نوبت، آنها هم چند متر دورتر منتظر می نشستند. نیم ساعتی که گذشت، شیر داشت می جوشید و از لبه دیگ شره می کرد، خوب که بو کشیدم، دیدم یک بوئی دیگر می دهد، رنگش هم یک جوری بود. چون تمام وقت حواسم به زیر دیگ و آتش بود، آن وقت که حاج جوشن، دبه های شیر را خالی می کرد، نگاه نکرده بودم.
🌷حاج جوشن که چند متر آن طرفتر، بچه ها دوره اش کرده بودند و می گفتند و می خندیدند و خوش بودند، همین که دیگ بخارش بالا زد، حاجی جوشن هم بویش را گرفت، نگاهی به من کرد، اشاره کردم که حاجی بیا که گمانم یک خبرایی هست. بلند شدم، حاجی جوشن هم رسید. خندیدم و گفتم: حاجی صداش و در نیار که بدجور سوتی دادی! گفت: چی! من و سوتی!؟ گفتم: حاجی جان، این دوغه، جای شیر داغ کردی. تو هم آره حاجی.....
🌷حاجی که فهمید حسابی اول صبحی سوتی داده، گفت: زیر دیگ و تند خاموش کن، آب بریز، آب بریز که دست مون رو نشه. بعد خندید و رو كرد به بچه ها، آهای، همه بروند توی سنگراشون، تا نیم ساعت دیگه بیان، تا سه می شمارم، یک نفر بمانه، نهار ظهرتان، بی نهار. برید توی سنگراتون.
🌷بچه ها که صحنه را اینطور قمر در عقرب دیدند، تند دویدند تو سنگراشون. حاج جوشن: گفت یخ بیار یخ بیار. تند تند یخ آوردم، چند تا قالب یخ را هی شکستیم و ریختیم توی دیگ جوش آمده. حالا نخند کی بخند، مگر سرد می شد. مدتی گذشت تا توانستیم دوغی را که جای شیر جوشانده بودیم، سرد و تگری اش کنیم. دوغه که حسابی سرد شد، بچه ها هم سرو کله شان به یک ستون پیدا شد.
🌷وقتی اعلام کردیم صحنه عوض شده و خاطرتان عزیزه و توی این گرما می خوایم، به شما بجای شير، بهتان دوغ سرد و تگری و کلوچه لاهیجان بدیم. خنده بچه ها رفت هوا و هر کدام که کاسه بدست جلو می آمد با چشمان ورقلمبیده، یک نگاهی به زیر دیگ می کرد. یک نگاهی به داخل دیگ، زیر چشمی هم به حاج جوشن، زیر لب می گفت: جلل الخالق!!! این دیگه چه دوغی است، زیرش کنده گذاشتین، دوغ اش سرد و تگری، گفتین شیر، دوغ در آوردین...
🌷....ما هم قیافه حق به جانبی می گرفتیم و یعنی این که ما این هستیم دیگه، مگه چه کم داریم از «قوم صالح» که شتر از کوه در آورد، ما از توی دیگ شیر، برای شما رزمندگان راه خدا؛ دوغ در می آوریم. طرف بسم الله بسم الله کنان، دور و برش را پف می کرد، سهم دوغش را می گرفت و دوغ را بو می کشید و زبان مى زد و می خندید و می رفت....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@shahadat_arezoomee
#سالروز_شهادت
#شهید_محمد_علی_مختار_آبادی
˙·•°❁ #معرفی_شهدا ❁°•·˙
▪️نام : محمدعلی مختارآبادی
▪️نام پدر : مختار
▪️تاریخ تولد : سوم تیر 1335
▪️محل تولد :کاظم آباد
▪️تاریخ شهادت : هشتم اسفند ماه 1364
محل شهادت : جبهه فاو
#نحوه_شهادت🌹🕊
🌷محمدعلی در سن ۲۹ سالگی ودر حالی که به عنوان آر پی جی زن لشکر۴۱ ثاراللّه در عملیات والفجر ۸شرکت نموده بود، روز هشتم اسفندماه سال ۱۳۶۴ در پاتک شدید دشمن در منطقه فاو، بعد از منهدم نمودن تانک های متعدد دشمن ، مورد اصابت گلوله سمینوف قرار گرفت و آبهای دریاچه نمک به خون فرق مطهرش لاله گون شد وروح منورش به اعلا علین وبه جوار دیگر همرزمانش پر کشید.🌹🕊
از محمدعلی ۴ فرزند به یادگار مانده است... که آقا مرتضی فرزند آخر در روز هفتم پدرش ب دنیا آمد و هرگز طعم محبت و بوسه های پدر را نچشید😔
#فرازی_از_وصیتنامه_شهید
همه کسانیکه صحبت مرا می شنوند این حقیقت را بدانند که حقیر آگاهانه و با چشمی باز و عاشقانه در این طریق حق ، قدم نهادم و در این راه مقدس همه چیز را باید فداکرد . من فروشنده هستم و خدا خریدار است. این یک وظیفه است. وظیفه تمام آنانی است که واقعاً به خدا ایمان دارند. معلم بزرگ ما سید الشهداء است که با هجرت وبا ایثار خون عزیزش و با تحمل شهادت همه عزیزانش و با دانستن اسیر شدن اهل بیتش تمام این درسها را به ماآموخته است . پیام من به همه ش
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#روحمان_بایادش_شاد
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#صـَلَـوآٺبِـفـرِښـٺمُـۏمِـڹ 📿
♥️🌿↓
@shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
🍃🌸🍃〰〰🌸〰〰🍃🌸🍃
•﷽•
بسم رب الشهدا و الصدیقین
آغاز ثبت نام خادم الشهدا
ویژه خواهران
فرصت رو از دست ندید شما هم میتونید یک خادمه باشید و عضو گروه ما بشید 😉
به زودی اتفاقات قشنگی در گروه ما رقم میخوره و کلی کارهای جهادی و فرهنگی که میخواهیم برای شهدا انجام بدیم و در این راستا قدم راسخ برداریم 😍
برای ثبت نام و عضویت فقط کافیه به آیدی زیر پیام بدید و یا با شماره درج شده در بنر تماس بگیرید 😍
#خادم_الشهدا #خالصانه_ای_برای_شهدا
#شهید_گمنام
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#کار_جهادی #شهدائنا_فخرنا #کار_فرهنگی #ثبت_نام
↬🍃🆔 @Meshkatt113
─┅─═🍃🌹🍃═─┅─
─┅─═🍃🌹🍃═─┅─
لطفا در انتشار این پیام سهیم باشید و ما را به دوستان و گروه های خود معرفی کنید 😍😍
🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♥️🌿
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست🌿🍁