#طنزجبهه
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
خيلي از شبها آدم تو منطقه خوابش نميبرد...
وقتي هم خودمون خوابمون نميبرد دلمون نمي يومد ديگران بخوابن...
يكي از همين شبها يكي از بچه ها سردرد عجيبي داشت و خوابيده بود😴
تو همين اوضاع يكي از بچه ها رفت بالا سرشو گفت:
رسووول!رسووول! رسووول!
رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چي شده؟؟😨
گفت: هيچي...محمد مي خواست بيدارت كنه من نذاشتم!😂
رسول و ميبيني داغ كرد افتاد دنبال اون بسيجي و دور پادگان اون رو مي دواند. 😅
ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست💕
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
@shahadat_arezoomee
#طنزجبهه
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
خدا رحمت کند شهید اکبر جمهوری را.
قبل از عملیات از او پرسیدم:
در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟
پسر فوق العاده بذله گویی بود.😊 گفت: با اخلاص بگویم؟🙃 گفتم: با اخلاص.🙂
گفت: از خدا دوازده فرزند پسر👶 میخواهم تا از آنها یک دسته عملیاتی درست کنم.
خودم فرمانده دسته شان باشم. شب عملیات آنها را ببرم در میدان مینها رها کنم🚶
بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم:
آخ کمرم شکست!😅
#صلوات 😇
📚از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی
👈ما شهادت دادیم که #شهادت زیباست🌸🍃👇
@shahadat_arezoomee
#طنزجبهه
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
خدا رحمت کند شهید اکبر جمهوری را.
قبل از عملیات از او پرسیدم:
در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟
پسر فوق العاده بذله گویی بود.😊 گفت: با اخلاص بگویم؟🙃 گفتم: با اخلاص.🙂
گفت: از خدا دوازده فرزند پسر👶 میخواهم تا از آنها یک دسته عملیاتی درست کنم.
خودم فرمانده دسته شان باشم. شب عملیات آنها را ببرم در میدان مینها رها کنم🚶
بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم:
آخ کمرم شکست!😅
#صلوات 😇
📚از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی
👈ما شهادت دادیم که #شهادت زیباست🌸🍃👇
@shahadat_arezoomee
🍃🌻
#طنزجبهه\😂\
خدایا مارو بڪش🙏
آن شب یڪی از آن شبها بود؛ بنا شد از سمت راست یڪی یڪی دعا ڪنند، اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچهها مانده بودند ڪه شوخی است، جدی است؟ بقیه دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟ ڪه اضافه کرد: «آتش🔥 جهنم» و بعد همه با خنده گفتند: «الهی آمین.»😅🤗
نوبت دومی بود، همه هم سعی می ڪردند مطالب شان بڪر و نو باشد، تأملی ڪرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت🤗 و خیلی جدی گفت: «خدایا مار و بڪش…»
دوباره همه سڪوت ڪردند 😐و معطل ماندند ڪه چه ڪنند و او اضافه ڪرد: «پدر و مادر مار 🐍و هم بکش!»
بچهها بیش تر به فکر فرو رفتند، خصوصاً ڪه این بار بیش تر صبر ڪرد، بعد ڪه احساس ڪرد خوب توانسته بچهها را بدون حقوق سرڪار بگذارد، گفت: «تا ما را نیش نزند!»😂
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕
#طنزجبهه 🍃😂
ملائک دارند قلقلکش میدهند!👀
الله اکبر، سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند! 😐 به محض اینکه قامت میبستی و دستت از دنیا کوتاه میشد و نه راه پس داشتی و نه راه پیش، پچ پچ کردنها شروع میشد. مثلا میخواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد نماز اعتراض کردی، بگویند ما که با تو نبودیم! 😬
اما مگر می شد با آن تکهها که میآمدند آدم حواسش جمع نماز باشد!!😩 مثلا یکی میگفت: «واقعا این که میگویند نماز معراج مومن است این نماز ها را می گویند نه نماز من و تو را!!!!!»😉 دیگری پی حرفش را میگرفت که: «من حاضرم هرچی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم.» و سومی: «مگر میدهد پسر!!؟؟» و از این قماش حرفا.
اگر تبسمی☺️ گوشه لبمان می نشست بنا میکردند به تفسیر کردن: «ببین!ببین! الان ملائک دارند قلقلکش میدهند.» و اینجا بود که دیگر نمیتوانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده میشد، 😂 خصوصا آنجا که میگفتند: «مگر ملائکه نامحرم نیستند؟»🤔 و خودشان جواب میدادند: «خوب لابد با دستکش قلقلک می دهند!!!!»🙄😅
#صلوات
•❥•❤️🌿
↳ @shahadat_arezoomee
ما #شهادت دادیم که شهادت زیباست↑💕