eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.7هزار ویدیو
118 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17341201133437 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
#طنـــزجبـــهه👌❤️ به سبــــڪ #مدافـــعاݩ‌حــــرم😂👇 #رفیق‌خآص ببیـن‌رفیـ♡ـق ^•^یــه‌بـاردیگـه‌بـگـۍ↷ من‌زودٺرازٺـوشهیــدمیشم؛ 🙌ـخـودم‌میـزنـم‌نـفلـه‌ٺ‌میڪنما:/ .😂😂 #رفاقـٺ‌تاشهـادٺ✌️💔 🕊 @shahadat_arezoomee 🕊
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 خيلي از شبها آدم تو منطقه خوابش نميبرد... وقتي هم خودمون خوابمون نميبرد دلمون نمي يومد ديگران بخوابن... يكي از همين شبها يكي از بچه ها سردرد عجيبي داشت و خوابيده بود😴 تو همين اوضاع يكي از بچه ها رفت بالا سرشو گفت:  رسووول!رسووول! رسووول! رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چي شده؟؟😨 گفت: هيچي...محمد مي خواست بيدارت كنه من نذاشتم!😂 رسول و مي‌بيني داغ كرد افتاد دنبال اون بسيجي و دور پادگان اون رو مي دواند. 😅 ماشهادت دادیم که زیباست💕 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 @shahadat_arezoomee
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 خدا رحمت کند شهید اکبر  جمهوری را. قبل از عملیات از او پرسیدم: در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟ پسر فوق العاده بذله گویی بود.😊 گفت: با اخلاص بگویم؟🙃 گفتم: با اخلاص.🙂 گفت: از خدا دوازده فرزند پسر👶 می‌خواهم تا از آنها یک دسته عملیاتی درست کنم. خودم فرمانده دسته شان باشم. شب عملیات آنها را ببرم در میدان مین‌ها رها کنم🚶 بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم: آخ کمرم شکست!😅 😇   📚از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی 👈ما شهادت دادیم که زیباست🌸🍃👇 @shahadat_arezoomee
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 خدا رحمت کند شهید اکبر  جمهوری را. قبل از عملیات از او پرسیدم: در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟ پسر فوق العاده بذله گویی بود.😊 گفت: با اخلاص بگویم؟🙃 گفتم: با اخلاص.🙂 گفت: از خدا دوازده فرزند پسر👶 می‌خواهم تا از آنها یک دسته عملیاتی درست کنم. خودم فرمانده دسته شان باشم. شب عملیات آنها را ببرم در میدان مین‌ها رها کنم🚶 بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم: آخ کمرم شکست!😅 😇   📚از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی 👈ما شهادت دادیم که زیباست🌸🍃👇 @shahadat_arezoomee
🍃🌻 \😂\ خدایا مارو بڪش🙏 آن شب یڪی از آن شب‌ها بود؛ بنا شد از سمت راست یڪی یڪی دعا ڪنند، اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچه‌ها مانده بودند ڪه شوخی است، جدی است؟ بقیه دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟ ڪه اضافه کرد: «آتش🔥 جهنم» و بعد همه با خنده گفتند: «الهی آمین.»😅🤗 نوبت دومی بود، همه هم سعی می ڪردند مطالب شان بڪر و نو باشد، تأملی ڪرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت🤗 و خیلی جدی گفت: «خدایا مار و بڪش…» دوباره همه سڪوت ڪردند 😐و معطل ماندند ڪه چه ڪنند و او اضافه ڪرد: «پدر و مادر مار 🐍و هم بکش!» بچه‌ها بیش تر به فکر فرو رفتند، خصوصاً ڪه این بار بیش تر صبر ڪرد، بعد ڪه احساس ڪرد خوب توانسته بچه‌ها را بدون حقوق سرڪار بگذارد، گفت: «تا ما را نیش نزند!»😂 •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕
🍃😂 ملائک دارند قلقلکش می‌دهند!👀 الله اکبر، سر نماز هم بعضی دست بردار نبودند! 😐 به محض اینکه قامت می‌بستی و دستت از دنیا کوتاه می‌شد و نه راه پس داشتی و نه راه پیش، پچ پچ کردنها شروع می‌شد. مثلا می‌خواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد نماز اعتراض کردی، بگویند ما که با تو نبودیم! 😬 اما مگر می شد با آن تکه‌ها که می‌آمدند آدم حواسش جمع نماز باشد!!😩 مثلا یکی می‌گفت: «واقعا این که می‌گویند نماز معراج مومن است این نماز ها را می گویند نه نماز من و تو را!!!!!»😉 دیگری پی حرفش را می‌گرفت که: «من حاضرم هرچی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم.» و سومی: «مگر می‌دهد پسر!!؟؟» و از این قماش حرفا. اگر تبسمی☺️ گوشه لبمان می نشست بنا می‌کردند به تفسیر کردن: «ببین!ببین! الان ملائک دارند قلقلکش می‌دهند.» و اینجا بود که دیگر نمی‌توانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده می‌شد، 😂 خصوصا آنجا که می‌گفتند: «مگر ملائکه نامحرم نیستند؟»🤔 و خودشان جواب می‌دادند: «خوب لابد با دستکش قلقلک می دهند!!!!»🙄😅     •❥•❤️🌿 ↳ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑💕