eitaa logo
دلم آسمون میخاد🔎📷
3.3هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
11.4هزار ویدیو
117 فایل
﴾﷽﴿ °. -ناشناسمون:بگوشم 👇! https://harfeto.timefriend.net/17047916426917 . -شروط‌وسفارشات↓ @asemohiha . مدیر کانال و تبادلات @Hajkomil73 . •|🌿|کانال‌وقفِ‌سیدالشهداست|🌿|• . -کپی‌‌محتوای‌کانال = آزاد✋
مشاهده در ایتا
دانلود
بهترین پیشنهاد برای شما خواندن است💖💖💖💖 روایتی خواندنی از زندگی عاشقانه و همسرش... @shahadat_arezoomee🔹🔸 🌹🌹💐💐🍃🍃💐💐
🌸🌸📚📖📚🌸🌸 برشی از کتاب #اسم_تو_مصطفاست ❣می گفتی : 《تو بچه ی شمالِ بارون دیده کجا سمیه خانم و منِ بچه ی جنوبِ آفتاب دیده کجا؟ ❣قلیه ماهی و خورشت بامیه و ماهی هَشوُ و فلافل کجا، میرزاقاسمی و فسنجون ترش و کاله کباب و ماهی شکم پر کجا؟ ❣ولی قدرتِ خدا رو ببین! تو با چه #لذتی قلیه ماهی و ماهی هشو می خوری و من میرزاقاسمی و فسنجون ترش! این نشونه ی این نیست که #روحِ ما به قواره یِ جسمِ همدیگه س ؟ نشونه ی این نیست که از روزِ اول نافِ ما رو به نام هم بریدن؟ 》 آخرین کتابِ سالِ ۹۷ 📖♥️ به شیرینی و دلنشینیِ کتابِ #یادت_باشد #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 #شهید_مدافع_حرم ←ما شهادت دادیم که #شهادت زیباست↓👌 @shahadat_arezoomee
🎈 * زبان حال مدافعان حرم ؛ "زیبایی عشق را نشان خواهم داد "دل را به نگار رایگان خواهم داد "در قلب من احساس پشیمانی نیست "گر زنده شوم دوباره جان خواهم داد 🌸 ❤️ 🌱 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌•✿❀ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ @shahadat_arezoomee ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
دلم آسمون میخاد🔎📷
🥺🥀
🌸)--شهیدی که پاییز شاهد تمام اتفاقات شیرینشان بود 🍁 درکوچه ما پیر مردی بود که اختلال حواس داشت. همیشه صندلی اش را دم در می گذاشت و می نشست داخل کوچه. هر وقت حمید به این پیر مرد می رسید، خیلی گرم با او سلام و علیک می کرد. اگر سوار موتور بود، توقف می کرد و بعد از سلام و احوال پرسی گرم حرکت می کرد. آن شب رفته بودیم هیئت. موقع برگشت ساعت از نیمه شب گذشته بود و پیر مرد هم چنان در کوچه نشسته بود. حمید طبق عادتش خیلی گرم با او سلام و علیک کرد.وقتی از او دور شدیم گفتم: حمید جان! لازم نیست حتما هر بار به ایشان سلام کنی. او به خاطر اختلال حواس اصلا متوجه نیست.حمید گفت: 🔸️ عزیزم! شاید ایشان متوجه نشود؛ اما من که متوجه می شوم. مطمئن باش یک روزی نتیجه محبت من به این پیر مرد را خواهی دید. وقتی بعد از شهادت حمید، وقتی برای همیشه از آن کوچه می رفتیم، همان پیر مرد را دیدم که برای حمید به پهنای صورت اشک می ریخت. این گریه از آن گریه های سوزناکی بود که در غم حمید دیدم•••°. راوی: همسرشهید