eitaa logo
◗شـ‌مثڶ‌شهـ﴿ش﴾ـآدٺ◖
261 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
801 ویدیو
88 فایل
‌ ‌• سࢪنوشٺ‌مقلدان‌خمینے‌چیزے‌جز‌شهادٺ‌نیست .🥀. ‌ شرایطموݧ | @sharayetemon ‌ ‌ناشناس | https://harfeto.timefriend.net/16288409374986
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ محمد-: همین که گفتم ..... همین ال... آن .... -: عهههههه.... لب ورچیدم . قلبم داشت می اومد تو دهنم . یه جوری بودم . یه حال عجیب و خاصی داشتم. محمد-: حاال که دختر خوبی بودی و برگشتی امشب تو شروع زندگی مشترکمون ازم سه تا چیز بخوا ... -: عهه ... مگه تو غول چراغ جادویی؟ ... -: باشه قول میدی قبول کنی؟ ... محمد-: اره .. مرد مردونه ... -: اممم ... اها اولیش اینکه ازین به بعد هرچی ازت خواستم قبول کنی ... خندید . محمد-: ای وروجک ... -: قول دادیا ... محمد-: خب دومیش؟ ... -: من عاشق صداتم ... محمد تا ابد ... برای من بخون ... می خوام همیشه صدات گوشام رو پر کنه ... لبخند زد . -: و سومی ... محمد تا ابد ... برای من بمون ... محمد-: جمله های خودمو بهم می گی؟ ... -: اوهوم ... اولین بار تو استدیوت گفتی برای من بخون ... دو روز پیش که اومدی شهرمون بهم گفتی برای من بمون .... منم هر چی فکر کردم دیدم فقط همینا رو ازت می خوام ... . راه افتاد و همونطور که من تو بغلش بودم چراغا رو خاموش کرد و داخل اتاق شد دراز کشید کنارم . روی هر دومون رو با پتو کشید . میخواستم یکم سربه سرش بذارم باز . -: برو برام اب بیار ... تشنمه ... محمد-: ای به چشم ...رفت و با یه لیوان اب برگشت . سر کشیدم . -:گرم بود ... خنکشو بیار ... خندید و ی لیوان اب دیگه اورد . ایندفعه حسابی خنک بود محمد-: دیگه چی؟... -:ببر بشورش ... لیوانو دادم دستش . رفت شست . خنده ام گرفته بود .اومد تو اتاق . -: برو تلوزیونو روشن کن ببین کانال ٣ چی میده؟.... رفت و دو ثانیه بعد برگشت محمد-: فوتبال .... جدی جدی هر کاری می گفتم انجام می داد . با خنده گفتم . -: گرسنمه ... هوس قورمه سبزی کردم ... برو یکم بپز بیار بخوریم ... یه ابروش رو داد باال و اومد نشست لبه تخت. محد-: داری اذیت می کنی؟... دراز کشید و پشتس رو بهم کرد . مرده بودم از خنده . قهقهه زدم . -: مخمد قهر قهرو ... شوخی بود خب... میذارم میرم خونموناااا... چرخید طرفم محمد-: تو بیجا می کنی.... مگه من مرده باشم ..... -: عههه ... خدانکنه ... محمد-: از روز تولدم دیگه مال من نبودی ... حاال که با پای خودت اومدی عمرا بذارم بری ... -: راستی محمد ... کادوی تولدت رو دیدی؟ ... هیچوقت نفهمیدکپم که ازش خوشت اومد یا نه ؟ ... خندید. محمد-: خیلی قشنگ بود ... علی زده بود تو اتاق ضبط ... یه بار که میخواستم یه آهنگ غمگین ضبط کنم ... رفتم تو دد روم و اومدم حس غمگین بگیرم که دیدمش ... هیچی دیگه ... اونروز اصال نتونستم بخونم ... جز آهنگای قردار ... دستم رو گرفت تو دستش و بوسید . دیگه ول نکرد دستم . محکم گرفت تو دستش محمد-: االنم زدیمش بیرون اتاق ضبط ... هر کی میاد تو میبینتش ... چیزی نگفتم . محمد -: شمام که کال نویسندگی رو بیخیال شدی ... -: نه .. اتفاق داشتم داستان زندگی خودم رو می نوشتم ... نمیدونستم آخرش رو چیکار کنم ... حاال میدونم ... محمد-: تا قبل اینکه بیای مثل مرغ پرکنده اینور اونور می رفتم تو خونه ... االن آرومم ... تو آرامش مطلق ... بگیر راحت بخواب کوچولوی من ... با تعجب پرسیدم . -: بخوابیم ؟ ... زد زیر خنده . محمد-: آره دیگه ... بخوابیم ... فردا باید بریم شهرتون .. -: واسه چی؟ ... محمد-: واسه اینکه باید از پدر و مادرت عذر خواهی کنم ... تشکر کنم ... دوباره ازشون خواستگاریت کنم ... این بار از ته دل ... -: تشکرت دیگه واس چیه؟ ... محمد-: واسه اینکه تو رو مثل دسته گل بزرگت کردن و تحویل من دادن ... @shahadat_kh313