eitaa logo
◗شـ‌مثڶ‌شهـ﴿ش﴾ـآدٺ◖
261 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
801 ویدیو
88 فایل
‌ ‌• سࢪنوشٺ‌مقلدان‌خمینے‌چیزے‌جز‌شهادٺ‌نیست .🥀. ‌ شرایطموݧ | @sharayetemon ‌ ‌ناشناس | https://harfeto.timefriend.net/16288409374986
مشاهده در ایتا
دانلود
•—»ღ.· ™·ღبـــــــرایــــــــ مــــــــنــــــــ بـــــــخؤنــــــــ بـــــــرایــــــــ مــــــــنــــــــ بـــــــمــــــــؤنــــــــ ღ.· ™ღ«—• هـــــاؤیـــــنـــــ امــــــیـــــریـــــانـــــ فامیالی من و محمد و مرتضی و چند تا از دوستای من که انقدر گفتن که روم نشد دعوت نکنمشون . از تونلی که درست کرده بودن رد شدیم . متفرق شدن . مامان محمد اومد طرفم و با لذت پیشونیمو بوسید . مامان -: سالن که امشب مال ماست ... برید تو جایگاه عروس و داماد بشینید ... رفتیم و نشستیم . با لذت به مهمونا خیره شدم . دخترایی که نگاهشون مات مونده بود رو علی . وااای خدا داشتم ذوقمرگ می شدم . دلم می خواست بلند بلند قهقهه بزنم . واااای مخصوصا ژیال که معلوم بود هزار تا نقشه ریخته برا تور کردن علی واسه دوستی . دوستای خودمم که داشتن می ترکیدن از حسودی خدایا می دونم خیلی خبیث شدم ولی دمت گررررم .... خیلی حال دادی بهم امشب ... خیلی باحالی ... در حال همین مناجاتهای عارفانه بودم که ژیال با دوربین اومد سمتون . بلند به همه گفت ژیال -: هر کی می خواد عکس بگیره بدوعه ... تقریبا همه اومدن . من سریع به شیدا چشمک زدم و اونم ماجرا رو گرفت . محمد نگران نگام کرد . شیدا دوربین خوشگل 22 مگاپیکسلیم رو که بهش داده بودم اورد . دوربین ژیال رو از دستش با عذرخواهی گرفت و گذاشت روی میز مقابل ما . شیدا –: هر کسی می خواد عکسا رو بگیره با این دوربین لطفا ... خواهشا دوربین دیگه درنیارین ... خخخخ نقشه های ژیال نقش بر آب شد . وای خدا مردم از خوشی ... :(((( شیدا خودش شد عکاس و شروع کرد کارش رو . مهمونای زیادی نداشتیم ولی اونقدر دوتایی و سه تایی و تکی و غیره و ذلک عکس انداختن باهامون که داشتم روانی می شدم . شام رو که اوردن مشتریهای من و محمد کم شد الحمدهلل . دیگه کسی نموند که بخواد عکس بگیره . مرتضی با هزار تا ادب و احترام دوربینم رو از شیدا گرفت و اومد سمت ما . مرتضی -: خب اقا محمد نوبت عکس دوستانه اس .... علی هم اومد جلو و دست محمد رو کشید تابلند شه . محمد دست علی رو اروم پس زد و از جاش تکون نخورد . علی -: واا ... پاشو دیگه ... محمد با بی حوصلگی جواب داد . محمد –: بچه ها تورو خدا بیخیال شین شما دیگه چرا ؟ ... مرتضی -: عاطفه خانم شما یه چیزی بهش بگین .... وااای خدایا این دوتا پاک خل شدن . .. اینا که میدونن همه چی نقشه اس چرا اینطوری می کنن ؟ ... به مرتضی نگاه کردم . داشت چشم و ابرو باال می انداخت . از حرکاتش خنده ام گرفته بود اقا مرتضی ایشاال عکس هاتون رو بذارین واسه عروسی اصلیه آقای خواننده و ناهید خانم ... رنگ از روی علی و مرتضی پرید . وااا اینا چشونه ؟ ... ادامه دادم . -: ایشاال به زودی ... با شنیدن صدایی درست از پشت سرم پریدم هوا . -: با منم عکس نمیندازی محمد ؟... تازه دلیل حرکات مرتضی رو فهمیدم .بد سوتی داده بودیم . برگشتم . خدااایاااا ... اینا تا امشب منو سکته ندن اروم نمی گیرن . دهنم اندازه غار باز مونده بود . چقد شک اخه باید بهم وارد بشه ؟.... -: خانم رادمهر ... اصال انتظار نداشتم شما رو جای عروس پسر داییم ببینم... این اینجا چیکار می کرد؟ ... -: سالم اقای موحد ... پسر دایی؟؟؟ لبخند خوشگلی تحویلم داد. -: بله .. معرفی می کنم ... بنده امین موحد هستم و ایشون محمد نصر پسر داییه بنده ... به محمد نگاه کردم . نگران بود و همینطور علی و مرتضی . تازه یاد سوتی ام افتادم . نکنه شنیده باشه؟ ... نه اگه شنیده بود یه چیز می گفت یا می پرسید ... امین-: اقا مرتضی مثل اینکه شماها زودتر نوبت عکس گرفته بودین ... اول شما بندازین بعد من ... محمد ناچارا بلند شد . منم بلند شدم برم پیش شیدا و شیده که امین روبروم ایستاد . امین-: نمیگم چرا اینکارو کردی چون حق انتخاب داری ... خودت واسه زندگیت تصمیم می گیری ... حق بازخواستتم ندارم چون بهت نگفته بودم که تو دلم داره یه حسایی نسبت بهت به وجود میاد .... ولی االن که ازدواج کردی باید جلو احساسمو بگیرم .. فقط می خواستم بدونی ... و ازت تشکر می کنم که زود با کسی که بهش عالقه مند بودی ازدواج کردی چون االن میتونم جلوی پیشرفت حسمو بگیرم ... اگه سال بعد با محمد ازدواج می کردی دیگه نمی تونستم عالقم بهت رو از بین ببرم ... خوشبخت باشی ...با نهایت غم نگاهش می کردم . حدس می زدم یه چیزیش باشه . خیره شد بهم و منم خیره به اون . بدون اینکه متوجه باشم . چشمام پر شد. امین-: خوشبخت بشی ... خواستم ترک کنم اون محیطو تا گریه نکنم. با محمد چشم تو چشم شدم . داشت من و امین رو نگاه می کرد . با بی تفاوتی نگاهشو برگردوند سمت دوستاش °•| @shahadat_kh313 |•°