eitaa logo
◗شـ‌مثڶ‌شهـ﴿ش﴾ـآدٺ◖
261 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
801 ویدیو
88 فایل
‌ ‌• سࢪنوشٺ‌مقلدان‌خمینے‌چیزے‌جز‌شهادٺ‌نیست .🥀. ‌ شرایطموݧ | @sharayetemon ‌ ‌ناشناس | https://harfeto.timefriend.net/16288409374986
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱|• . . •|در ملکوت اعلا کسی جز شهدا زنده نیست|•💔 •|و اگر حیاتی هم باشد طفیلی از شهداست|• :)🌸 شهید مرتضی آوینی🙃 @shahadat_kh313
دوستان عزیزم سلام قراره یه چله سوره یاسین برگزار کنیم برای حاجت روایی عزیزان :)🌸 چله رو هرروز به نیت یک شهید برگزار میکنیم هرعزیزی که مایل هست در چله ما شرکت کنه به ما پیام بده 🌿 منتظر اسامی شما عزیزان هستیم🌷 اجرتون با شهدا🌻 @ya_zahhrraa
♥~ درفرهنگ‌″کربلا‌″جوان‌یعنے؛ آن‌کس‌که‌جلودار است‌وازهمه‌زودتر به‌سمت‌ سبقت‌میگیرد !..🌱 . . @shahadat_kh313
🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌺 صبح بخیر🌈☀️ امروز :پنجشنبه🌱 ۱۳۹۹/۹/۶ ذکر امروز : لا الاه الا الله ملک الحق المبین🌸 صد مرتبه🌿 @shahadat_kh313
••🌸🌱 مےفرمودند: اگربیقرارِ "امام‌زمان" هستیداین نشانھ‌ۍ‌سلامتی‌روحۍشماست! :) @shahadat_kh313
رحلت جانگذار😔 کریمه اهل بیت س💚 حضرت معصومه س💚 به پیشگاه منجی عالم مهدی موعود عج 💚 تسلیت عرض می کنیم 🏴 ـــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @shahadat_kh313
💎 شفیعه شیعیان در قیامت 🔻امام صادق عليه السلام: و تَدخُلُ بِشَفاعَتِها شِيعَتي الجَنَّةَ بِأجمَعِهِم ❇️ همه شيعيان من با شفاعت او (فاطمه معصومه عليهاالسلام) وارد بهشت خواهند شد. 📚 بحارالأنوار، ج ۶۰، ص ۲۲۸ ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
ﺣﺘﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺨﻮﻧﯿﻦ :« ﺩﻭ ﺯﻥ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﻭﺿﻊ ﺣﻤﻞ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﯾﮑﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﯾﮑﯽ ﭘﺴﺮ . ﺑﻪﺩﻟﯿﻞ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﺴﻮﻻﻥ ﺯﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ، ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻦ ﮐﺪﻭﻡ ﺑﭽﻪ ﻣﺎﻝ ﮐﯿﻪ ؛ﺑﻌﺪ ﺑﻪآﺯﻣﺎﯾﺶ DNA ﻣﺘﻮﺳﻞ ﻣﯿﺸﻦ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﺴﺖ ﺩﯼ ﺍﻥﺍﯼ ﻫﺮﺩﻭ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻦ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺑﺪﻥ ﮐﺪﻭﻡ ﺑﭽﻪ ﻣﺎﻝ ﮐﺪﻭﻡ ﺯﻧﻪ . ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﮔﻔﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﻓﻘﻂ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﯿﺘﻮﻧﻦ ﺣﻞﮐﻨﻦ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ ﻭ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﻦ ﺍﻭﻧﻢ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯿﺸﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﺯ ﻫﺮﺩﻭ ﺯﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺷﯿﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭﺑﺮﺭﺳﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻣﻮﺍﺩ ﻣﻌﺪﻧﯽ ﻭ ﻣﻐﺬﯼ ﺷﯿﺮ ﻫﺮﮐﺪﻭﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﻭﻥ ، ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﻭﻫﺮﮐﺪﻭﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﻣﺎﺩﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ . ﭼﻮﻥ ( ﻟﺬﮐﺮ ﻣﺜﻞ ﺣﻆﺍﻻﻧﺜﯿﯿﻦ ) ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺮ ﻣﺬﮐﺮ ﺳﻬﻢ ﺩﻭ ﻣﻮﻧﺚ ﻫﺴﺖ ﻃﺒﻖ ﻗﺮآﻥ . ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻣﻮﺍﺩﺵ ﻧﺼﻒ ﺯﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﺳﺖ.ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﯾﻨﻢ ﺍﺯ ﻗﺮآﻥ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﮑﻨﻮﻟﻮﮊﯼ روز ﺑﻪ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺭﺳﯿﺪ . ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ " ﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ و اله ﻭﺳﻠﻢ" ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ :( ﺑﻠﻐﻮا ﻋﻨﯽ ﻭﻟﻮ ﺁﯾﻪ ) ((ﺍﺯ ﻣﻦ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﮐﻨﯿﺪ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺁﯾﻪ ﺑﺎﺷﺪ )) ﭼﺮﺍ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﻮﻟﮏ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟🐋🐳🐬🐟🐠 ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ ﻭ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ تنها ﻣﺎﻫﯿﺎﻥ "ﺑﺪﻭﻥ ﻓﻠﺲ=پولک" ﺟﻬﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﻓﺸﺎﺭ ﺁﺏ ﺧﺼﻮﺻﺎ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ بسیار ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪﮐﻪ ﺍﺩﺭﺍﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺣﺒﺲ ﮐﻨﻨﺪ. ﻟﺬﺍ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺳﺒﺐ ﺳﻤﯽ ﺷﺪﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯿﻬﺎ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯿﻬﺎ ﺩر ﻃﯽ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺩﻭﺭﻩ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺳﺒﺐ ﺑﺮﻭﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﻬﺎﯼ ﮔﻮﺍﺭﺷﯽ ﻭ ...ﺧﻮﺍﻫﺪﺷﺪ .👏👏👏 به دينتان افتخار كنيد.. 🎀 آیا دلیل تاکید بر نماز صبح را میدانید ؟ 🎀 با خواب غلظت خون بالا میرود وهرچه به صبح نزدیک میشویم خون غلیظ تر میشود.📛 و درست لحظات نزدیک شدن به اذان به حداعلا می رسد 💥 حالا دانستید که چرا اکثر سکته ها ، سحر اتفاق میفتد؟ 💥 ✨👈 کسانی که بیدار میشوند با وضو گرفتن قدری خون تنظیم میشود و با خواندن نماز ، بدن کاملا بالانس شده و به حالت نرمال باز میگردد. 👏👏👏👏 👏👏 بیخود نیست میگوییم خدا از مادر هم مهربانتر است.💖💔 🌼ولله الحمد🌼 كسانيكه با يوگا و نرمش هاي آرامش بخش و انرژي درماني آشنايند ميدانند، چاكراهها ، نقاط ورود و خروج انرژي به بدن هستند. اگر دقت کرده باشید هنگام وضو گرفتن تنها جایی که از پایین به بالا شسته میشود مسح پاست .☝ شما از نقطه ی انگشت شست پا دست خود را به سمت بالا میکشید چرا ؟؟؟ ... ❓❓❓ تنها جاییکه انرژی مثبت به بدن برمیگردانید مسح پا میباشد.👣 در تمام مراحل وضو گرفتن با هفت چاکراه بدن سر و کار داریم. در تمام مراحل از تمام چاکراهها به وسیله ی آب💦💧 که منبع پاکی و قداست است، انرژ ی های منفی بدن رو به سمت خارج دفع کرده و در مرحله ی آخر وضو گرفتن انرژی مثبت رو وارد بدن ميكنيم. 🔶〰🎊🎊🎊〰🔶 💢🌿 پخش اين پيام ديني صدقه جاريه است. التماس دعا ♻ ✅کانال درسهایی از قرآن استادقرآئتی(طرح انس باقرآن) 🍃🌸🍃
🌱🌸~ گردش خون در رگهای زندگی شیرین است، اما ریختن آن در پای محبوب شیرین ‌تر است؛ و نگو شیرین ‌تر، بگو بسیار بسیار شیرین ‌تر:) شهید آوینی🌸 @shahadat_kh313  
|♨️|•🔥 ●°حالا چرا در برخی موارد وابستگی شدیدی💕 بین دختر و پسر شکل میگیره؟ آیا این وابستگی شدید به خاطر عشق بین اون دو نفر هست؟🙄 ●°برای رسیدن به جواب دقیق🧐این سوال باید یه مقدار به طبع و مزاج👤انسان‌ها پرداخت: ●°همونطور که میدونید داخل مهم،ترین ماده حیاتی انسان یعنی خون💉، 4 خلط وجود داره: ✨دم، بلغم، سودا، صفرا✨ ●°به طور کلی این 4 خلط باید با یک نسبت⚖ مشخصی داخل خون باشن و اگه کم و زیاد بشن انسان دچار غلبه های مزاجی میشه.😣ضمن اینکه هر کسی بنا به خلقت🌱خودش طبع مخصوص به خودش رو داره که خصوصیات اخلاقی اون فرد رو میسازه.👌🏻 ●°در ارتباط با مبحث🖇خودمون معمولا هر طبعی خصوصیات خودش رو خواهد داشت که سعی میکنیم به طور اجمالی بررسی کنیم.🔎 ●°مثلا کسانی که هستند به طور معمول احساسات عاشقانه♥️و عرفانی خاصی دارند و اگه خودشون رو کنترل نکنند✋🏻کمی تنوع طلب هستند. یعنی دوست دارند با چند نفر جنس مخالف ارتباط داشته باشند.🤭 ●°معمولا بین دو فرد دموی رابطه عاطفی👫 دی دی شکل خواهد گرفت که میتونه باعث استحکام✊🏻روابط بشه. ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @shahadat_kh313
◗شـ‌مثڶ‌شهـ﴿ش﴾ـآدٺ◖
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجم(ب) ✍مدتی از جستجوهای بی نتیجه مان گذشت و ناامیدی بیتوته
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 (الف) ✍و من یخ زده با صدایی از ته چاه گفتم: ( چقدر اسلام بده) سکوت عجیبی در آن خیابان سرما خورده حاکم بود و فقطـ صدای قدمهای من و عثمان سکوت را می شکست. - (اسلام بد نیست فقط) و من منفجر شدم فقط چی؟ - حرفای امروزه اون مرد را نشنیدی؟داشت با پنبه سر میبرید.در واقع داشت واسه جنگش یار جمع می کرد مثه بابام که مسلمون بود و یه عمر واسه سازمانش یار جمع کرد. شما چی میخواین از ماا..هان؟ اگه تو الان اینجا وایستادی فقط یه دلیل داره،مثه مامانم ترسویی همین!!! دانیال نترسید و شد یه مسلمون بد اخلاق یه نگاه به دنیا بنداز،هر گوشه اش که جنگه یه اسمی از شما و اسلامتون هست😡 میبینی همه تون عوضی هستین😡 بی تفاوت به شرم نگاه و سرِ به زیر انداخته اش،قدم تند کردم و رفتم. و او ماند حیران،در خیابانی تنها چند روزی گذشت. هیچ خبری از عثمان نبود.نه تماسی،نه پیامکی چند روزی که در خانه حبس بودم،نه به اجبار پدر یا غضب مادر فقط به دل خودم!! و من گفتم از تصمیمم برای وصل شدن به مسلمانهای جنگجو،از تسلیم تمام هستی ام برای داشتن برادر و مبارزه ای که برای رسیدن به دانیال؛ حاضر به قبولش بودم. اما با پرواز هر جمله از دهانم،رنگ چشمان عثمان قرمز و قرمزتر میشد. و در آخر،فقط در سکوت نگاهم کرد. بی هیچ کلامی! من عادت داشتم به چشمانِ پرحرف و زبان لال پس منتظر نشستم. تماشای باران از پشت شیشه چقدر دلچسب بود. یادم باشد وقتی دانیال را پیدا کردم، حتما او را در یک روز بارانی به اینجا بیاورم. قطرات باران مثله کودکی هایم رویِ شیشه لیز میخورد و به سرعت سقوط میکرد...چقدر بچگی باید میکردم و نشد... جیغ دلخراشِ، پایه صندلی روی زمین و سپس کشیده شدن سریع و نامهربان بازویم توسط عثمان. عثمان مگر عصبانی هم میشد؟کاپشن و کلاهم را به سمتم گرفت،پیش بندش را با عصبانیت روی میز پرت کرد و با اشاره به همکارش چیزی را فهماند ادامه دارد....... 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃
💐🍃🌿🌸🍃 🍃🌺🍂 🌿🍂. (ب) - سارا بپوش بریم و من گیج: - چی شده؟ کجا میخوای منو ببری؟ بی هیچ حرفی با کلاه و شال، سرو گردنم را پوشاند و کشان کشان به بیرون برد. کمی ترسیدم پس تقلا جایز بود اما فایده ایی نداشت،دستان عثمان مانند فولاد دور بازوم گره شده بود. و من مانند جوجه اردکی کوچک در کنارگامهای بلندش میدویدم. بعد از مقداری پیاده روی، سوار تاکسی شدیم و من با ترس پرسیدم از جایی که میرویم و عثمان در سکوت فقط به رو به رویش خیره شد. بعد از مدتی در مقابل ساختمانی زشت و مهاجر نشین ایستادیم. و من برای اولین بار به اندازه تمامِ نداشته هایم ترسیدم راستی من چقدر نداشته در کنارِ معدود داشته هایم، داشتم! از ترس تمام بدنم میلرزید. عثمان بازویم را گرفت و با پوزخندی عصبی زیر گوشم زمزمه کرد: - نیم ساعت پیش یه سوپرمن رو به روم نشسته بود،حالا چی شده؟همینجوری میخوای تو مبارزشون شرکت کنی دختره ی احمق؟ کم کم عادت میکنی این تازه اولشه یادت رفته، منم یه مسلمونم! راست میگفت و من ترسیدم... دلم میخواست در دلم خدا را صدا بزنم! ولی نه... خدا، خدای همین مسلمانهاست. پس تقلا کردم اما بی فایده بود و او کشان کشان مرا با خود همراه میکرد.اگر فریاد هم میزدم کسی به دادم نمیرسید آنجا دلها یخ زده بود از بین دندانهای قفل شده ام غریدم - شما مسلمونا همتون کثیفین؟ازتون بدم میاد و او در سکوت مرا از پله های ساختمان نیمه مسکونی بالا میبرد. چرا فکر میکردم عثمان مهربان و ترسوست؟؟نه نبود... بعد از یک طبقه و گذشتن از راهرویی تهوع آور در مقابل دری ایستاد محکمتر از قبل بازویم را فشرد و شمرده و آرام کلمات را کنار هم چید - یادمه نیم ساعته پیش تو حرفات میخواستی تمام هستی تو واسه داشتن دانیال بدی پس مثه دخترای خوب میری داخل و دهنتو میبندی! میخوام مبارزه رو نشونت بدم و بی توجه به حالم چند ضربه به در زد مبهوت به نیم رخش خیره ماندم،حالا دیگر وحشت لالم کرده بود. در باز شد. زنی با پوشیه رو به رویمان ایستاد وبه داخل دعوتمان کرد.عثمان با سلام و لبخندی عصبی،مرا به داخل خانه کشاند و با دور شدن زن از ما،مرا به طرف کاناپه ی کهنه کنار دیوار پرت کرد. صدای زن آشپزخانه بلند شد - خوش اومدین داشتم چایی درست میکردم..اگه بخواین برای شما هم میارم و من چقدر از چای متنفر بودم. عثمان عصبی قدم میزد و به صورتش دست میکشید که ناگهان صدای گریه نوزادی از تخت کوچک و کهنه کنار دیوار بلند شد. نگاهی به منِ غرق شده در ترس انداخت و به آرامی کودک را از تخت بیرون کشید. بعد از چند دقیقه زن با همان حجاب و پوشیه با سه فنجان چای نزد ما آمد و کودک را از عثمان گرفت. نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد و فقط دلم دانیال را میخواست... کودک آرام گرفتو عثمان با نرمشی ساختگی از زن خواست تا بنشیند و از مبارزه اش بگوید ⏪ ... 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃