چون هیچکس علم غیب نداره
آدما صبر میکنن ، صبر میکنن ، صبر میکنن ، یهو طاقتشون تموم میشه !
یهو به اندازهی تموم حرفایی که شما باید بهشون میزدید و نزدید ، به اندازهی همهی اون حرفا غم میشینه توی دلشون
یهو جای خالیِ اون حرفا روی دلشون سنگینی میکنه و یهو به خودتون میاید و میبینید خیلی وقته اون آدمو نداریدش . .🚶🏻♀💔
حرف دل هرچقدرم که گفتنش سخت باشه ، بازم حرف دله !
رسم دنیاست ، دست ماهم نیست
حرف دل ، به دل میشینه
- آن سخن کز دل برآید لا جرم بر دل نشیند . . !
امام به شاهک گفتند: «غلام را بیاور تا به او بگویم چه کند.»
جواب داد: «شما نگران نباشید، اجازه بدهید من از مال خودم برایتان کفن و قبر تهیه کنم.»
امام گفتند: «نمیدانی ما اهلبیت، مهریه زنهایمان، هزینه حجمان و کفن مردههایمان از پاکیزهترین مالهاست؟ کفن من حاضر است. فقط غلامم را خبر کن!»
نگاه غلام که افتاد به امام شروع کرد به گریه کردن. امام کاظم(ع) آرامَش کرد، لبخند زد و گفت: «گريه میکنی چرا؟ من میروم، پسرم رضا که هست. او هم مثل من امام تو. گوش کن به حرفهایم؛ شاهک فکر میکند غسل و کفن و دفن مرا خودش انجام میدهد. به خدا نمیدهد. رضا پسرم، برای کارهایم میآید. مراقب باش چیزی نگویی که فعلاً کسی او را نشناسد.
نگذار هیچکس از خاک قبرم برای تبرک بردارد. خاک هر قبری غیر از خاک جدّم حسین(ع)، حرام است. شفای هر دردی، تربت حسین(ع) است.»
حرفهایش که تمام شد، چشمهایش را بست. لبخند مانده بود روی لبهایش. صورتش سفید بود و نورانی. غلام یادش افتاده بود به قرآن خواندن امام: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً»