eitaa logo
شهیدانه
550 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
8.7هزار ویدیو
63 فایل
#شهیدانه محفلی برای آشنایی بیشتر با زندگی و خاطرات و وصیتنامه شهدای عزیزمان ارتباط با ما: @Goodarzi_z20 @mahlouj ┄┅┅┅┅❀====💠====❀┅┅┅┅┄ مدیریت کانال توسط خانواده شهید عباس گودرزی و شهید محمدحسین محلوج می‌باشد .
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ بچه ها باید باشند...‼️ مسجد امام حسن مجتبی -علیه السلام- کوچک بود و شلوغ. پیرمردها از شیطنت و سر و صدای هر روزه‌ی بچه‌ها شاکی و کلافه بودند و می‌گفتند "بچه‌ها را به مسجد نیاورید، اذیت می‌کنند." خبر به آیت‌الله خوشوقت رسید. حاج آقا گفتند "هرکس اذیت می‌شود، نیاید، بچه‌ها باید باشند..." @shaheadaneh
🌸 یک روز صبح در محوطه پادگان دوکوهه در حال قدم زدن بودم، سبز پوشِ با وقاری را دیدم که به گردان ها سر می زد. معطل نکردم.دویدم و هن و هن کنان گفتم:سلام حاج آقا.😊 جواب سلامم را که داد، ذوق زده پرسیدم:مرا که میشناسید حاج آقا؟! جاده‌ی راه خون، یادتان که می آید؟! هستم، همان که برایم از بلدچی خوب بودن گفتید. یادتان که نرفته؟!🙄 خندید.😄 آغوش باز کرد و بوسه‌ای بر پیشانی‌ام زد که گرمی اش را هنوز حس میکنم. با این کار با احساس صمیمیت بیشتری کردم. بچه های گردان نگاه می کردند و من گفتم: حاج آقا روز آخر در مریوان گفتید برو و زود برگرد.آمده ام برای عملیات.🙂 _حتما...ان شاءالله در عملیات بعد شرکت خواهی کرد.اما بگو ببینم چرا توی این گرما ژاکت زمستانی پوشیده ای؟!🤔 سرم را پایین انداختم و گفتم:خب باید معلوم شود بچه‌ی همدانم.😅 📃خاطره‌ی با @shaheadaneh
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹ببینید | امام خمینی(ره) از شجاعت آیت‌الله هنگام تهدید نظامی دشمن 🗓 ۱۰ آذر، سالروز شهادت آیت الله 🕊شادی روح بلندش صلوات ♦️برای دریافت کاملترین خبر همراه موج رسانه شوید؛ 🌹 @mojeresaneh @mojeresaneh ┄┅┅┅┅❀====💠====❀┅┅┅┅┄
خاطرات یک سرباز عراقی یه پسربچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم . آوردنش سنگر من. خیلی سن و سال بود. بهش گفتم: « مگه سن توی ایران سال تمام نیست؟ سرش را تکان داد . گفتم: « تو که هنوز سالت نشده! بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما شده و سن رو کم کرده؟ » جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن گفت: « سن پایین نیومده ، سن پایین اومده.» 🌷 را به دیگران معرفی کنید @shaheadaneh ┄┅┅┅┅❀====💠====❀┅┅┅┅┄
هدایت شده از شهیدانه
خاطرات یک سرباز عراقی یه پسربچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم . آوردنش سنگر من. خیلی سن و سال بود. بهش گفتم: « مگه سن توی ایران سال تمام نیست؟ سرش را تکان داد . گفتم: « تو که هنوز سالت نشده! بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما شده و سن رو کم کرده؟ » جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن گفت: « سن پایین نیومده ، سن پایین اومده.» 🌷 را به دیگران معرفی کنید @shaheadaneh ┄┅┅┅┅❀====💠====❀┅┅┅┅┄