🌹 #عیادت
💠بعد کلاس پیش استاد سبزواری رفتم و گفتم: رضا مریض شده بود امروز نتونست کلاس بیاد، عذر خواهی کرد.
🔸استاد لبخندی زد و گفت: امروز ما خدمت ایشان میرسیم.
🔹با بچهها برای عیادت رضا پشت سر استاد به راه افتادیم، نزدیک خونشون استاد ایستاد و گفت: شما برید من یه فرصت دیگه خدمت آقا رضا میرسم.
🔸یکی از بچه ها گفت: اتفاقی افتاد که تا اینجا اومدید و حالا برمیگردید؟
🔹استاد سرش رو زیر انداخت و گفت: وقتی رضا منو ببینه با خودش میگه: ملاهادی چه انسان بزرگیه که به عیادت من اومده، توی نیتم ناخالصی، خوش آمدن خلق خدا اومده.
🔸استاد چند قدمی دور شد و گفت: نیتم رو خالص میکنم و خودم تنها به عیادت آقا رضا میرم.
📚داستان های عارفانه، اثر عباس عزیزی.
📎 #کودک_نوجوان
📎 #سیره_علما
╭─✨🌸─↷
│ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴
╰─➛ @shahed_moshaleb
💢خنده بیجا
🔰هوا سرد بود و بخار دهان از لابه لای عبایی که روی سر کشیده بودم به هوا میرفت، با عجله پشت سر سید محمد حسین طباطبایی وارد کلاس شدم.
🔸مثل هر روز پای منبر جایی برای خود دست و پا کردم.
🔹استاد با لهجه شیرین اصفهانی گرم بحث شده بود و شیخعلی مدام حرف استاد را قطع میکرد تا شاید به جواب سوالش برسد.
🔸استاد مکثی کرد و گفت: وقت کلاس رو با اشکال بی اساس نگیر.
🔹همه خندیدند و من هم خندهام گرفت.
🔸بعد کلاس سید محمد حسین سر را زیر انداخت و بیرون رفت، با عجله پشت سرش دویدم، از دورصدایش کردم. برگشت، چهره در هم کشیده بود، با اخم گفت: تو چرا خندیدی؟
🔹اگر مطلبی را تو خوب و روان میفهمی باید خدا را شکر کنی نه اینکه به دیگران بخندی.
📎 #کودک_نوجوان
📎 #سیره_علما
╭─✨🌸─↷
│ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴
╰─➛ @shahed_moshaleb
💢هدفمند
#ماموران ساواک، امام را به تهران آوردند تا در زندان قصر نگه دارند.
🔸از پشت نردههای بند به او نگاه میکردم. همه چیز برایش عادی بود و زندگی طبیعی خودش را میکرد؛ انگار نه انگار که زندانی شده است. نماز میخواند، مطالعه میکرد، ورزش میکرد یا مینوشت.
🔹چند روزی گذشت که از بالا دستور آمد امام را به سلول انفرادی منتقل کنند. گفته بودند این دستور خود شاه بوده.
🔸اتاقی کوچک و تاریک تا امام را در فشار قرار دهند تا دست از کارهایش بردارد، اتاقی بدون هیچ امکاناتی.
🔹بعدها آقا روحالله درباره آن سلول گفته بود: طول آن اتاق چهار قدم و نیم بود و من هر روز سه تا نیم ساعت، طبق روال همیشه، در آنجا قدم میزدم.
🔸جالب این بود که حتی در آن سلول کوچک نیز، امام برنامه ورزش خود، که همان قدم زدن بود را مانند همیشه انجام میداد.
🔹شاه خوشخیال بود فکر میکرد با زندادن انداختن امام، ایشان دست از کارهایش بر میدارد. او دست از ورزش هم بر نداشت چه برسد به راه و هدفش.
📚 صحیفه امام، ج 18، ص 151.
📎 #کودک_نوجوان
📎 #سیره_علما
╭─✨🌸─↷
│ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴
╰─➛ @shahed_moshaleb