eitaa logo
♥️شـهیـد احـمـد مَــشـلَــب♥️
1.2هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
3هزار ویدیو
46 فایل
بسمه‌تعالی❣️ ‌ و‌قسم‌بہ‌‌نگاه‌زیبایت! ‌ ‌شروع‌خادمی1401/4/2 _‌کپے؟! +صلوات‌برای‌ظهور‌فرج‌آقاعج‌الله‌وسلامتیِ‌ رهبری🙂💙 + روزمرگی؟ نه ‌ ‌کانال حرف ناشناس مون: @Nashanas_ahmad لفت=15صلوات بفرست😉 {این‌کانال‌زیر‌نظر‌مهدی‌فاطمه‌ست‌مومن☺️🌱}
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 💠بعد کلاس پیش استاد سبزواری رفتم و گفتم: رضا مریض شده بود امروز نتونست کلاس بیاد، عذر خواهی کرد. 🔸استاد لبخندی زد و گفت: امروز ما خدمت ایشان می‌رسیم. 🔹با بچه‌ها برای عیادت رضا پشت سر استاد به راه افتادیم، نزدیک خونشون استاد ایستاد و گفت: شما برید من یه فرصت دیگه خدمت آقا رضا میرسم. 🔸یکی از بچه ها گفت: اتفاقی افتاد که تا اینجا اومدید و حالا برمی‌گردید؟ 🔹استاد سرش رو زیر انداخت و گفت: وقتی رضا منو ببینه با خودش میگه: ملاهادی چه انسان بزرگیه که به عیادت من اومده، توی نیتم ناخالصی، خوش آمدن خلق خدا اومده. 🔸استاد چند قدمی دور شد و گفت: نیتم رو خالص می‌کنم و خودم تنها به عیادت آقا رضا میرم. 📚داستان های عارفانه، اثر عباس عزیزی. 📎 📎 ╭─✨🌸─↷ │    𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰─➛ @shahed_moshaleb
💢خنده بیجا 🔰هوا سرد بود و بخار دهان از لابه لای عبایی که روی سر کشیده بودم به هوا می‌رفت، با عجله پشت سر سید محمد حسین طباطبایی وارد کلاس شدم. 🔸مثل هر روز پای منبر جایی برای خود دست و پا کردم. 🔹استاد با لهجه شیرین اصفهانی گرم بحث شده بود و شیخ‌علی مدام حرف استاد را قطع می‌کرد تا شاید به جواب سوالش برسد. 🔸استاد مکثی کرد و گفت: وقت کلاس رو با اشکال بی اساس نگیر. 🔹همه خندیدند و من هم خنده‌ام گرفت. 🔸بعد کلاس سید محمد حسین سر را زیر انداخت و بیرون رفت، با عجله پشت سرش دویدم، از دورصدایش کردم. برگشت، چهره در هم کشیده بود، با اخم گفت: تو چرا خندیدی؟ 🔹اگر مطلبی را تو خوب و روان میفهمی باید خدا را شکر کنی نه اینکه به دیگران بخندی. 📎 📎 ╭─✨🌸─↷ │    𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰─➛ @shahed_moshaleb
💢هدفمند ساواک، امام را به تهران آوردند تا در زندان قصر نگه دارند. 🔸از پشت نرده‌های بند به او نگاه می‌کردم. همه چیز برایش عادی بود و زندگی طبیعی خودش را می‌کرد؛ انگار نه انگار که زندانی شده است. نماز می‌خواند، مطالعه می‌کرد، ورزش می‌کرد یا می‌نوشت. 🔹چند روزی گذشت که از بالا دستور آمد امام را به سلول انفرادی منتقل کنند. گفته بودند این دستور خود شاه بوده. 🔸اتاقی کوچک و تاریک تا امام را در فشار قرار دهند تا دست از کارهایش بردارد، اتاقی بدون هیچ امکاناتی. 🔹بعدها آقا روح‌الله درباره آن سلول گفته بود: طول آن اتاق چهار قدم و نیم بود و من هر روز سه تا نیم ساعت، طبق روال همیشه، در آنجا قدم می‌زدم. 🔸جالب این بود که حتی در آن سلول کوچک نیز، امام برنامه ورزش خود، که همان قدم زدن بود را مانند همیشه انجام می‌داد. 🔹شاه خوش‌خیال بود فکر می‌کرد با زندادن انداختن امام، ایشان دست از کارهایش بر می‌دارد. او دست از ورزش هم بر نداشت چه برسد به راه و هدفش. 📚 صحیفه امام، ج 18، ص 151. 📎 📎 ╭─✨🌸─↷ │    𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰─➛ @shahed_moshaleb