eitaa logo
هر روز با شهدا
71.6هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
19 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Ut6.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
هـم رتـبـہ ڪنـکـورش تـک رقـمـۍ بـوده..👨‍🎓... هـم خـوش تـیـپ بـوده..👨‍💼... هـم پـــوݪ دار..💸... شهید مدافع حرم🕊🌹 🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت: 🌿 ما از دادن نمی ترسیم، ولی از این می ترسیم که خدای ناکرده روزی این خون ها به ناحق ریخته شود و تزلزلی در راهمان و مان و توان مان پیدا شود که ان‌شاءالله نباید اینطور بشود. 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠امام خامنه ای : من نمیدانم شماها این کتابهای شرح حال شهدا را میخوانید یا نه؛ من می خوانم و اشک میریزم و استفاده می کنم؛ برای من حقیقتاً استفاده دارد. من خیال می کنم شما یکی از کارهایی که میکنید حتماً همین باشد که شرح حال این شهدای عزیز را، بخصوص بعضی‌شان را که خیلی معنویّت دارند، بخوانید. ۱۴۰۲/۱/۲۹ صبحتون شهدایی❣ 🌷@shahedan_aref
مرحمت بالازاده تاریخ تولد:۱۳۴۹/۰۳/۱۷ تاریخ شهادت:۱۳۶۳/۱۲/۲۱ محل شهادت: جزیره‌ی مجنون عملیات: بدر 🍀شهید ۱۴ ساله‌ای که اجازه‌ی ورود به جبهه‌اش را مقامِ معظمِ رهبری در زمانِ ریاست جمهوری امضا کردند🍀 شهید 🕊🌹 🌷@shahedan_aref
🌷 معرفی شهید 🍃نام : 🍃تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۱۱/۱۲ 🍃محل تولد:خرمشهر 🍃 تاریخ شهادت: ۱۳۵۹/۷/۲۸ 🍃محل شهادت:خرمشهر 🍃محل مزار شهید: تکه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽زندگی نامه شهیدبهنام محمدی 🌷 یادش گرامی🌹 شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
🔰 چفیه خونی؛ عملیات بیت‌المقدس تمام شد خبر داشتم شهید شده.... به‌دنبال جنازه‌اش گشتم و پیدایش کردم. چفیه خونی دور گردنش بود. ترکش به فک و صورتش خورده بود. حرف‌هایش چند دقیقه قبل از خداحافظی یادم آمد و بی‌اختیار اشک‌هایم سرازیر شد... علی چفیه‌اش را پهن کرد. نان و غذایمان را گذاشتیم روی آن لقمه اول و دوم را برداشتیم که یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «علی! بلند شو بریم.» علی غذایش را گذاشت و سریع بلند شد. انگار دنبال چیزی بود که گفتم: «چفیه‌ات رو لازم داری؟ اشکالی نداره، بیا چفیه من رو بگیر.» راضی نشد. اصرار کردم با دلخوری گفت: « واسه چی اصرار می‌کنی؟! اگه من شهیدشم، چفیه‌ات خونی میشه، نمی‌تونم بهت پس بدم.» ازش دلگیر شدم. از پشت، سرم را گرفت و گردنم را بوسید. گفت:«خداحافظ رفیق!» در نورد اهواز ماندیم و او رفت .... شهید علی نیکوئی🌷 📎به نقل از هم‌رزم شهید، آقای علی بابایی شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت چهل و چهارم ( ادامه قسمت قبل ) چند پسر داشت. یکی از آنها راهی جبهه شد. مدتی بعد و در جریان عملیات پسرش مفقودالاثر شد. خیلی ها می گفتند که پسر او در جریان عملیات شهید شده. حتی برخی گفتند ما پیکر این شهید را دیده ایم.همه‌ی اهل محل ایشان را به عنوان پدر شهید می شناختند. ای پدر، انسان بسیار زحمت کشی بود اما اهل مسجد و نماز جماعت نبود. او یک ویژگی دیگر هم داشت و آن اینکه به احمد آقا خیلی ارادت داشت. این اواخر که حالات احمداقا خیلی عارفانه شده بود، در حضور او صحبت از پسر همین آقا شد، از همین شهید. احمداقا خیلی محکم و با صراحت گفت: پسر ایشان شهید نشده و الان در زندان‌های عراق اسیر است! بعد ادامه داد: روزی می رسد که پسرش بر می گردد. من خیلی خوشحال شدم.رفتم به آن پدر گفتم: احمداقا را قبول داری؟ گفت: بله، پاک ترین و بهترین جوان این محل احمد آقاست. با خوشحالی گفتم: احمداقا می گه پسر شما زنده است.در زندان‌های عراق اسیره و بعدها بر می گرده. خیلی خوشحال شد.گفت: خودت از احمداقا شنیدی؟ گفتم: آره، همین الان تو مسجد داشت درباره‌ی پسر شما صحبت می کرد. با من راه افتاد و آمد مسجد. نشست کنار احمداقا و شروع به صحبت کرد. پیرمرد ساده‌دل همین که از خود احمداقا شنید برایش کافی بود. دیگر دنبال سند و مدرک نمی گشت! اشک می ریخت و خدا را شکر می کرد. بعد از آن صحبت، خانواده‌ی آن ها بارها با صلیب سرخ نامه نگاری کردند. اما هیچ خبری نگرفتند. برخی این پدر را ساده می خواندند که به حرف یک جوان اعتماد کرده و می گوید پسرم زنده است. اما این پدر اعتماد کامل به حرف‌‌های احمداقا داشت. البته خوابی هم که در همان ایام دیده بود کلام احمداقا را تایید می کرد. از آن روز به بعد نماز جماعت این پدر ترک نشد.همیشه به مسجد می آمد و به بچه‌های مسجد خصوصا احمداقا ارادت بیشتری پیدا کرده بود. صدق کلام احمداقا پنج سال بعد مشخص شد.در مرداد ماه سال۱۳۶۹ اسرای ایران و عراق تبادل شدند. بعد اعلام شد که تعدادی از مفقودان ایرانی که در اردو گاه‌های مخفی رژیم صدام بودند آزاد شده‌اند. مسجد و محله‌ی امین الدوله چراغانی شد. آزاده‌ی سرافراز ابوالفضل میرزایی، که هیچ کس تا زمان آزادی از زنده بودن او مطمئن نبود، به وطن بازگشت. اما آن روز دیگر احمداقا در میان ما نبود. ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
بسیجی ‎شهید اردشیر خطیبی ، شهید امنیت که در درگیری با اشرار در شهرستان هامون، سیستان و بلوچستان به شهادت رسید. ✍ و چه زیبا گفت سید شهیدان اهل قلم که : "اگر شهید نباشد یاد خورشید حق فراموش میگردد و شیطان، جاودانه، کره ی زمین را تسخیر میکند. اگر شهید نباشد سرنوشت انسان به شب تاریک قساوت و زمستان سرد شقاوت انتها می یابد. اگر شهید نباشد انتظار صبح و امید بهار در سراب یاس گم میشود." شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
روایت از حاج بهزاد پروین قدس از فردای شهادت حسین صابری ۷۶/۳/۲۸ پای شهید حسین صابری در دستان بهزاد پروین قدس، عکاس دفاع مقدس! وقتی شنیدیم پای حسین صابری بعد از شهادتش تو فکه جا موند و بچه‌ها نتونستند پیداش کنند، به‌همراه چند تا از بچه‌ها بعد از چند ساعت مقتل حسین رو گشتیم. بالأخره پای حسین رو پیدا کردیم! پیکر تهران بود ولی پا تو فکه! من همون روز با هماهنگی با بچه‌های ستاد برای انتقال پای حسین به تهران راه افتادم. پای حسین رو گذاشتم تو ساک دستی و به فرودگاه اهواز رفتیم! در اهواز، وقتی ساکم رو گذاشتم زیر دستگاه اشعه تا وارد فرودگاه شوم، بچه‌های سپاه تعجب کردند. درِ ساک را که گشودم، همه کُپ کردند. پای قطع شده داخل ساک باعث شد تا همه بیایند بالای سرم. وقتی توضیح دادم که حسین صابری امروز در فکه به شهادت رسیده و پیکرش رو بردن تهران و حالا من می‌خوام زود برم تهران تا این پای جامانده را به پیکرش ملحق کنم، مات و مبهوت اجازه دادند تا سوار هواپیما شوم. و بهزاد پایی را که جا مانده بود، به صاحبش ملحق کرد. سالروز شهادت۷۶/۳/۲۸❣ شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و پنجم : حلال مشکلات ✔️ راوی : یکی از دوستان شهید 🔸از پيامبر سؤال شد: «کداميک از مؤمنين ايماني کاملتر دارند؟ فرمودند: آنکه در راه خدا با و خود جهاد کند » سردار محمد کوثري( فرمانده اسبق لشكر حضرت رسول ) ضمن بيان خاطراتي از ابراهيم تعريف ميكرد: 🔸در روزهاي اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهيم گفتم؛ برادر هادي، حقوق شما آماده است هر وقت صلاح ميداني بيا و بگير. در جواب خيلي آهسته گفت: شما کي ميري تهران!؟ گفتم: آخر هفته. بعدگفت: سه تا آدرس رو مينويسم، تهران رفتي حقوقم رو در اين خونه ها بده! من هم اين کار را انجام دادم. بعدها فهميدم هر سه، از خانواده هاي و آبرودار بودند. ٭٭٭ 🔸از برم يگشتم. وقتي رسيدم ميدان خراسان ديگر هيچ پولي همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فكر؛ الان برسم خانه همسرم و بچه هايم از من پول ميخواهند. تازه اجاره خانه را چه كنم!؟ سراغ کی بروم؟ به چه کسي رو بيندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبي نداشت. سر چهارراه عارف ايستاده بودم. با خودم گفتم: فقط بايد خدا کمک کند. من اصلاً نميدانم چه كنم! 🔸در همين فكر بودم که يكدفعه ديدم سوار بر موتور به سمت من آمد. خيلي خوشحال شدم. تا من را ديد از موتور پياده شد، مرا در آغوش کشيد. چند دقيقه اي صحبت كرديم. وقتي ميخواست برود اشاره کرد: حقوق گرفتي؟! گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولي مهم نيست. دست کرد توي جيب و يک دسته اسکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نميگيرم، خودت احتياج داري. گفت: اين قرض الحسنه است. هر وقت حقوق گرفتي پس ميدي. بعد هم پول را داخل جيبم گذاشت و سوار شد و رفت. 🔸آن پول خيلي داشت. خيلي از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتي مشکلي از لحاظ مالي نداشتم. خيلي دعايش کردم. آن روز خدا ابراهيم را رساند. مثل هميشه مشكلات شده بود. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
❣آشنایی با جهادگر شهید حمیدرضا طالعی حمیدرضا طالعی فرزند عزیز اله، سوم فروردین 1335، در شیراز متولد شد. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و در رشته علوم انسانی دیپلم گرفت. سال1357 برای ادامه تحصیل به کشور ایتالیا عزیمت نمود، یکسال بعد و در جریان اشغال سفارت امریکا در ایران، بواسطه فعالیتهای مذهبی از دانشگاه اخراج می شود و به کشور باز می گردند. سال1360، ازدواج کرد که ثمره آن یک پسر و دو دختر بود. علی اکبر چالیک هم رزم شهید در باره او میگوید:  حمیدرضا  در قسمت تعاون مشغول به کار بود، ولی بسیار اصرار داشت که شب ها با بچه ها به خط مقدم برود و در عملیات سهیم باشد. بلاخره در شب 29 دی 1365، در جریان عملیات کربلای5، که بنا بود قسمتی از دژ سمت کانال ماهی شکافته شود و جاده ای آنجا احداث شود، بر اثر انفجار چند خمپاره در اطراف ما و اصابت ترکش های آن، من از ناحیه دست و کمر مجروح شدم و راننده بلدوزرمان از ناحیه گوش زخمی شد و حمیدرضا هم از ناحیه شکم ترکش خورد، جراحت حمیدرضا طوری بود که قسمتی از رودهایش بیرون ریخت، ولی در عین حال مرتب یا حسین(ع) و یا مهدی(عج) می گفتند و همانجا شهید شد.  شهید در وصیتنامه خود تاکید می کند که: ... فرزندانم را تربیت قرآنی کنید، تا راه حسین(ع) و اسیری زینب (س) را بیاموزند.     ... یک سوم پس اندازم را وقف نماز برای خودم می کنم . حدود 10 سال برایم نماز بخوانید.            شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
•𓆩💟𓆪• . . •• •• 😅| به شوخی به آقا محسن می‌گفتم: «شما انگار فقط زیارت امام زمان عجل الله را نرفته‌ای!» 🥰| برخلاف آقا محسن که به زیارت همه اهل بیت مشرف شده بود، ما بجز زیارت امام رضا که آن‌هم نوعاً به واسطه مأموریت‌های او بود، جای دیگری نرفتیم. 🥺| آرزوی سفر کربلا به دلم بود. خیلی دلم می خواست با او به کربلا بروم. یک‌بار مسئول کاروان‌ محل کار او با اصرار از آقا محسن خواست که با آنها به کربلا برود. 🙂| گویا 4 نفر ظرفیت داشتند. تا شنیدم، به او گفتم: «این شاید اولین سفر غیر کاری شماست. من تنها یک خواسته از تو دارم. آن هم اینکه با هم به کربلا برویم!» 😉| گفت: «واقعاً اینقدر این موضوع برایت مهم است؟» گفتم: «آنقدر که دیگه هیچ خواسته‌ای ندارم!» شهید مدافع حرم 🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایتی از وصیت‌نامه شهدا 🔹میترسم که این درس خواندن من، که خرجی برایش شده و هزینه‌ای شده، تحمیل بر بیت‌المال بوده و این به گردن من باشد... 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 امروز تولد دختر شهید قنبری است، همون کسی که ماه منیر مولایی (مادر کیان پیرفلک) با همکاری جمعی از سلبریتی‌ها یتیمش کردن ♨️ این فیلم قسمت هایی از مستند ماجرای شهادت شهید قنبری هست که امشب ساعت ۲۰:۳۵ برای اولین بار از شبکه افق پخش میشه 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍شهید مهدی زین الدین: 🔔درزمان غیبت كبری به كسی «منتظر» گفته می‌شود وكسی می‌تواند زندگی كند كه منتظر باشد،منتظر شهادت،منتظر ظهور امام زمان (عج)خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد... صبحتون شهدایی❣ 🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
🌷 معرفی شهید 🍃نام : #شهیدبهنام_محمدی 🍃تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۱۱/۱۲ 🍃محل تولد:خرمشهر 🍃 تاریخ شهادت: ۱۳۵۹
💠خصوصیات اخلاقی شهید بهنام محمدی💠 🍃بهنام از همان اول مثل آدم بزرگ هارفتار می‌کرد. علاقه خاصی به کار کردن به خصوص کارهای فنی داشت.امام را خیلی دوست داشت وبا آنکه خیلی بچه بود تمام سخنرانی های ایشان را گوش می‌داد وهمیشه می‌گفت نباید امام را تنها بگذاریم.بهنام همیشه می‌گفت: روزی یک قهرمان ملی کشور می‌شوم وبعد ها با شهادتش قهرمان ملی کشور شد.با اینکه اندام ریزه واستخوانی بود. ولی در عین حال فرز ، زرنگ، سربه هوا وسرزبان دار بود.🌹🌹🌹 شهید 🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین عمامه بوسی 🔹زیباترین عمامه بوسی مربوط به جبهه‌های مقاومت و زمانی است که سردار سلیمانی عمامه‌ی شهید مدافع حرم شیخ مصطفی خلیلی بلوطکی را می‌بوسد. شهید 🕊🌹 🌷@shahedan_aref
🌷 شهید همت: 🌿 سفارشم به ملت، تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت از در گاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی (عج) وصل نمایند. شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فرازی از وصیت نامه شهید آجرلو 🔹شهید منصور آجرلو در قسمتی از وصیت نامه خود آورده است : پدر و مادر عزیزم الان شب شهادت من می‌باشد و من به یاد شما هستم و برای آمرزش و مغفرت شما دعا می‌کنم و از خداوند می‌خواهم که همه ی ما را در روز قیامت رو سفید محشور کند حالا که من یاد شما در آخرین شب حیات دنیوی ام بوده‌ام پس از شما هم تقاضا دارم که در مراسم شهادت خودم و یا دیگران مرا یاد کنید و از خدا برایم طلب مغفرت کنید و برایم روضه امام حسین و فاطمه زهرا را بخوانید تا شاید خداوند لطف کند و مرا ببخشد و بیامرزد. شهید 🕊🌹 🌷@shahedan_aref
کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت چهل و پنجم راوی استاد محمد شاهی یک بار به احمداقا گفتم: شما این مطالب را از کجا می دانید. قضیه‌ی شهادت جمال و زنده بودن ابوالفضل و چندین ماجرای دیگر که از شما دیده‌ام. احمداقا طبق معمول حرف از مراقبه و محاسبه زد. می گفت: تا می توانی دقت کن که گناه نکنی، تا می توانی مراقب اعمالت باش.آن وقت خواهی دید که همه‌ی زمان و مکان در خدمت تو خواهند بود. بعد نگاهی به من کرد و ادامه داد:«باید بیایید بالا تا بعضی چیزها را ببینید! باید بیایید بالاتر تا بتوانم برخی چیزها را بگویم!» بعد حرفی زد که هنوز هم فهمیدن آن برایم دشوار است. گفت: خدا به من عمر افراد را نشان داده! خدا به من فیوضاتی که به افراد می شود را نشان داده! من می بینم برخی افرادی که جمعه شب‌ها به جلسات حاج آقا حق شناس می آیند انسان‌های بزرگس هستند که باطن انسان‌ها را به خوبی می بینند.لذا به اعمالت دقت کن. ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم شهید 🕊🌹 🌷@shahedan_aref
❣یک شب چهارشنبه، جواد را شام به خانه‌ام دعوت کردم. گفت: میام، اما دعوتم کردند مرکز شهید مازندارانی برای مجروحین دعای توسل بخونم. مراسم آنجا تمام شد می‌آیم‌. مرکز مازندارنی، یک مرکز درمانی جهت جانبازان و مجروحین جنگ بود. جواد هم که صدای خوبی داشت معمولاً برای خواندن دعا دعوت می‌شد. شب جواد با تأخیر آمد. حال خاص و پریشانی داشت.‌ گفتم: چی شده کاکا، چرا انقدر دیر کردی؟ تکه پارچه‌ای به من داد و گفت: این را یادگار نگهدار. گفتم: این چیه؟ اشک توی چشمش پیچید و با بغض گفت: قبل از اینکه دعا را شروع کنم، یک قاب عکس جلو من گذاشتند و گفتند این شهید مفقودالجسد است. بی‌اختیار یاد حبیب (شهید مفقود الاثر حبیب روزی طلب) افتادم و دلم سوخت. اختیار از دستم رفت و متوسل شدم به امام زمان(عج)، نمی‌دانم در آن حال چه گفتم و چه طور امام زمان را صدا زدم، اما همه مجروحینی که برای دعا جمع شده بودند منقلب شدند. ناگهان عطر خوشی، در نمازخانه پیچید و‌ صدای صلوات و جیغ و فریاد بلند شد. یکی از مجروحین وسط ایستاده بود و می‌گفت: آقا آمد... آن جانباز از ناحیه پا مجروح بود و قرار بود مثل فردا پایش را قطع کنند. می‌گفت امام زمان(عج) دست روی زانویم کشید و فرمودند بلند شو. تمام قامت روی پایش ایستاده بود. بقیه مجروحین روی او ریختند و لباسش را به تبرک کندند، این تکه پارچه از لباسش را هم به من دادند. اشک در چشم‌هایم پیچیده بود. یقین داشتم حضور آقا امام زمان(عج) و شفای آن مجروح، جز به نَفَس و دعای خالصانه جواد نبوده است. از کتاب قلب های آرام شهید 🕊🌹 🌷@shahedan_aref