به گفته مادرش، « مراقبهها درموردهادی پیش از تولدش آغاز شد.
از همان کودکی راهش مشخص بود. نمازشب میخواند در قنوتش شهدا را دعا میکرد».
خانوادهاش میگویند کسی که همهاش زمزمه یا حسین(علیه السلام) روی لب دارد عشقش به اهل بیت مشخص میشود. به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موجالحسین بود.
کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دینشعاری و ابراهیم هادی.
میگفتند: بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود. و آخر عشقش به طلبگی ختم شد. نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید .
شهید مدافع حرم🕊🌹
#محمد_هادی_ذوالفقاری
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت هفتاد و یکم
پاییز ۱۳۶۴بود.
تغییر در رفتار و اعمال احمدآقا بیشتر حس می شد .نماز های ایشان همگی معراج بود.یادم هست یک باربعد از نماز به ایشان گفتم:علت اینهمه لرزش شما در نماز چیست ؟
میخواهید برویم دکتر ؟گفت:نه چیزی نیست.
اما من می دانستم چرا اینگونه است.در روایات خواندیم که ائمه اطهار در موقع نماز خواندن اینگونه بر خود میلرزیدند.
این حالت برای کسی که درک کند وجود بی مقدارش ،اجازه یافته با خالق صحبت کند طبیعی است ،این ما هستیم که در نماز و عبادات معرفت لازم را نداریم.
خلاصه روال برنامه های ما ادامه داشت تا اینکه یک شب به مسجد آمد و بعد از نماز همه ی ما را جمع کرد.
بعد از بچه ها خداحافظی کرد و گفت:ان شاالله فردا راهی جبهه هستم.احمدآقا از ما حلالیت طلبید و از اهل مسجد خداحافظی کرد.
بعد هم به ما چند نفری که بیشتر از بقیه با ایشان بودیم گفت:این آخرین دیدار ماو شماست.من دیگر از جبهه برنمیگردم!
دست آخر هم به من نگاهی کرد و گفت:خواب شما عین واقعیت بود.
نمی دانم چرا ،اما من وآن بچه ها خیلی عادی بودیم.فکر میکردیم حتما به مرخصی خواهد آمد.فکر می کردیم اگر احمدآقا هم برود یکی مثل ایشان پیدا میشود.
روز بعد احمدآقا با سپاه تسویه کرد و به صورت بسیجی راهی جبهه شد .همه ی کارهای مسجد را تحویل داد.دیگر هیچ کاری در تهران نداشت .
ادمه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
📚#معرفی_کتاب
✨پاوه_سرخ✨
🖋اثر:داوودبختیاری_دانشور
📖انتشارات:سوره_مهر
📚💠📚💠📚💠📚💠📚
زندگی نامه داستانی شهید دکتر مصطفی چمران
کم حجم ولی بسیار موثر👌🧐
ابتدای کتاب به زندگینامۀ مختصر این شهید بزرگوار،
فعالیتهای سیاسی در کشورهای آمریکا و لبنان، بازگشت به وطن پس از 21 سال،
قبول منصب وزارت دفاع، نمایندگی مردم تهران در اولین دوره انتخابات مجلس
شورای اسلامی و... پرداخته است.
❤️گزیده کتاب پاوه سرخ
وقتی که به دنیا آمد، مادرش دست هایش را به سوی آسمان بلند کرد و با صدای لرزان گفت:«الهی، شکرت!» صورت زیبایی داشت، اسمش را «مصطفی» گذاشتند. او به سال 1311 در تهران، خیابان «پانزده خرداد» فعلی بازار «آهنگران» کوچه «سرپولک» متولد شد. تحصیلات خود را در مدرسه «انصاریه»، نزدیک «پامنار» آغاز کرد و در «دارالفنون» و«البرز» دوران متوسطه را گذراند.
از 15 سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت الله « طالقانی»، در مسجد «هدایت» و درس فلسفه و منطق استاد شهید «مرتضی مطهری» شرکت کرد و مهندسی الکترومکانیک را در دانشگاه فنّی تهران گذراند. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی دانشجویان ممتاز، به امریکا اعزام شد. در امریکا با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایه ریزی کرد؛ به همین دلیل، بورس تحصیلی اش از سوی رژیم شاه قطع شد.
🌷@shahedan_aref
🏴
▪️داستانهایی کمتر شنیده شده از یاران امام حسین علیهالسلام
🥀شهید ۹ سالهای که ظهر عاشورا مدافع حرم شد ...
#محرم
#امام_حسین
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت شصت وچهارم: مجلس حضرت زهرا (سلام الله علیها)
✔️راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸به جلسه مجمع الذاكرين رفته بوديم، در مسجد حاج ابوالفتح. در جلسه اشعاري در فضايل حضرت زهرا (سلام الله علیها) خوانده شد كه ابراهيم آنها را مينوشت. آخر جلسه حاج علي انساني شروع به روضه خواني كرد.
ابراهيم از خود بيخود شده بود! دفترچه شعرش را بست و با صدايي بلند گريه ميكرد.
من از اين رفتار ابراهيم بسيار تعجب كردم. جلسه که تمام شد به سمت خانه راه افتاديم.
در بين راه گفت: «آدم وقتي به جلسه حضرت زهرا (سلام الله علیها) وارد ميشه بايد حضور ايشان را حس كنه، چون جلسه متعلق به حضرت است.»
🔸يك شب به اصرار من به جلسه عيدالزهرا (سلام الله علیها) رفتيم. فكر میكردم ابراهيم كه عاشق حضرت صديقه است خيلي خوشحال میشود.
مداح جلسه، مثلاً براي شادي حضرت زهرا (سلام الله علیها) حرف هاي زشتي را به زبان آورد! اواسط جلسه ابراهيم به من اشاره كرد و با هم از جلسه بيرون رفتيم.
🔸در راه گفتم: فكر ميكنم ناراحت شديد درسته؟!
ابراهيم در حالي كه آرامش هميشگي را نداشت رو به من كرد و در حالي كه دستش را با عصبانيت تكان ميداد گفت: توي اين مجالس خدا پيدا نميشه، هميشه جايي برو كه حرف از خدا و اهل بيت باشه. چند بار هم اين جمله را تكرار كرد. بعدها وقتي نظر علما را در مورد اين مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمين مشاهده كردم به دقت نظر ابراهيم بيشتر پي بردم.
در فتح المبين وقتي ابراهيم مجروح شد، سريع او را به دزفول منتقل كرديم و در سالني كه مربوط به بهداري ارتش بود قرار داديم. مجروحين زيادي در آنجا بستری بودند.
سالن بسيار شلوغ بود.
🔸مجروحين آه و ناله میكردند، هيچ كس آرامش نداشت. بالاخره يک گوش هاي را پيدا كرديم و ابراهيم را روي زمين خوابانديم.
پرستارها زخم گردن و پاي ابراهيم را پانسمان كردند. در آن شرايط اعصاب همه به هم ريخته بود، سر و صداي مجروحين بسيار زياد بود. ناگهان ابراهيم با صدایي رسا شروع به خواندن كرد!
🔸شعر زيبايي در وصف حضرت زهرا (سلام الله علیها) خواند كه رمز عمليات هم نام مقدس ايشان بود! براي چند دقيقه سكوت عجيبي سالن را فرا گرفت! هيچ مجروحي ناله نم يكرد! گویی همه چيز رديف و مرتب شده بود.
به هر طرف كه نگاه ميكردي آرامش موج ميزد! قطرات اشك بود كه از چشمان مجروحين و پرستارها جاري ميشد، همه آرام شده بودند!
خواندن ابراهيم تمام شد. يكي از خانم دكترها كه مُسن تر از بقيه بود و حجاب درستي هم نداشت جلو آمد. خيلي تحت تأثير قرار گرفته بود.
آهسته گفت: تو هم مثل پسرمي! فداي شما جوون ها! بعد نشست و سر ابراهيم را بوسيد!
قيافه ابراهيم ديدني بود. گوش هايش سرخ شد. بعد هم از خجالت ملافه را روي صورتش انداخت. ابراهيم هميشه ميگفت: بعد از توكل به خدا، توسل به حضرات معصومين مخصوصاً حضرت زهرا (سلام الله علیها) حلال مشكلات است.
***
🔸براي ملاقات ابراهيم رفته بوديم بيمارستان نجميه. دور هم نشسته بوديم.
ابراهيم اجازه گرفت و شروع به خواندن روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) نمود. دو نفر از پزشكان آمدند و از دور نگاهش ميكردند. باتعجب پرسيدم: چيزي شده؟!
گفتند: نه، ما در هواپيما همراه ايشان بوديم. مرتب از هوش ميرفت و به هوش مي آمد.
اما درآن حال هم با صدايي زيبا در وصف حضرت مداحي میکرد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
خاطرات_شهدا 🌷
همین لحظات و ساعات⏰ بود، غروب اول مهرماه و شب سوم محرم سال ۹۶ که باهم سوریه بودیم و این عکس 📷رو ازش گرفتم.
صبح ها🌤 می رفتیم زیارت حرم عمه جان زینب (س) و عصرها زیارت حرم سه ساله ارباب، خانم رقیه جان (س).
با دیدن بچه های در حال بازی داخل حیاط می گفت:
ببین اگه دقت کرده باشی تو هیچ حرمی به اندازه اینجا، اینطوری بچه ها راحت بازی نمی کنند.
می گفت انگار بی بی هم دوست داره بچه ها تو حرمش بازی کنند و خودش میاد بینشون.
بعد از دور زدن داخل صحن های حرم و خواندن کتیبه های روضه مانند داخل حرم(عکس دوم و..)،
تکیه داد به یکی از ستونها و رفت تو حس و حال خودش.✨
اینطور وقتا بدون اینکه حواسش پرت بشه ازش عکس می گرفتم و معمولا غبطه می خوردم به حالِ خوبِ منقطع شده از دنیایش. 🌍
به نجواهای درونیش با اهل بیت، با بی بی جان رقیه (س). برای رزق شهادتش، خیلی به خانم متوسل شد، خیلی دختر سه ساله را پیش پدر واسطه کرد تا برسد به آنچه بی تابانه مشتاق رسیدنش بود.
ارادتش به نازدانه ارباب را با یک خاطره و جمله نمی توان گفت.
فقط می دانم امشب که شهادت بی بی جان (س) است، فرصت خوبی برا واسطه کردنش هست.🍃
ان شاﺀالله امشب خدمت خانم که رسیدند، سلاممون رو برسونند و یاد کنند از ما و دعاگوی همه باشند.✨
🌷گر دخترکی پیش پدر ناز کند…
🌱اللّهم عجِّل لولیک الفرج🌱
🔹به نیابت از شهدا، هدیه به روح مطهر بی بی سه ساله صلوات🌷
شهید مدافع حرم
#نوید_صفری✨
#حضرت_رقیه #محرم
🌷@shahedan_aref
❤️ شهید دوران، حقیقتی شبیه افسانهها
✏️رهبر انقلاب: ما در سابقهى اين پايگاه [پایگاه هوایی شهید نوژه همدان] كسى مثل شهيد عباس دوران را داريم، كه بهخاطر ايمان جان خودش را آشكار و صريح بر سر يك هدف گذاشت. اگر ماجراى #شهيد_دوران را در كتابها خوانده بوديم يا امروز هر كس مىخواند، احتمال مىداد كه افسانه باشد؛ اما ما آن را با چشم خودمان ديديم، كه اگر نديده بوديم، مىگفتيم افسانه است. اينها شوخى نيست؛ اينها عظمت دارد؛ همت انسانها اينجور است و ما بايستى در هر بخشى همت كنيم. ۱۳۸۳/۴/۱۸
🌷 سالروز شهادت۱۳۶۱/۴/۳۰
شهید #عباس_دوران
🌷@shahedan_aref
#شعر
🖤از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟
🖤بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟
🖤اشهد ان لا…شهادت اشهد ان لا …شهید
محشر الله الله است می دانی چرا؟
🖤یک بغل باران الله الصمد آورده ام
نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟
🖤راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف
راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟
🖤از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست
فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟
🖤از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید
انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟
🖤از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد
باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟
🌹علیرضا _قزوه
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺صحبتهای تکان دهنده همسر شهید مدافع حرم وقولی که به شهید داد❣
🌷@shahedan_aref
کار خاصی نیاز نیست بکنیم
کافیه کارهای روزمره مون رو
به خاطر خدا انجام بدیم
اگه تو این کار زرنگ باشی
شک نکن شهید بعدی تویی ...
#شهیدابراهیمهمت
صبحتون شهدایی......❣
🌷@shahedan_aref
سی و سومین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref
🟤 سخن بزرگان
سخن امام خمینی «ره» در مورد منزلت شهید
🛑 خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند. خوشا به حال آنان که در این قافله نور، جان و سر باختند. خوشا به حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروارندند.
⚫ حضرت امام خمینی «ره»
#شهیدانه🕊🌹
🌷@shahedan_aref
هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! و یا به هر طریق بحث را عوض می کرد.
🌷 شهید #ابراهیم_هادی
🌷@shahedan_aref
کتاب #عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت هفتاد و دوم
پاییز سال 1364 بود.به همراه دوستان به منطقه اعزام شدیم.وقتی وارد پادگان دوکوهه شدیم ما را تقسیم بندی کرده و به گردان سلمان فارسی فرستادند.
گردان سلمان از گردان های دائمی نبود.بلکه هر زمان نیروی اعزامی زیاد بود تشکیل میشد و زمانی که نیرو کم بود این گردان منحل میشد.
فرمانده گردان ما برادر میر کیانی و جانشین ایشان شهید مظفری بود.من به همراه سی نفر دیگر به دسته دوم از گروهان سوم این گردان رفتیم.
مسئول دسته ما شهید طباطبایی بود.چند جوان خیلی خوب از منطقه شمال تهران نظیر برادران میرزایی و طلایی با ما بودند.
جمع خوبی داشتیم.ما همگی در دو اتاق از طبقه اول ساختمان گردان سلمان در دوکوهه مستقر شدیم.
در همان روزهای اول متوجه شدم که یکی از جوانان دسته ما حالت خاصی دارد!به او برادر نیّری میگفتند.
آن روزها همه رفقا اهل معنویت بودند اما حالات او فرق میکرد!وقتی فهمیدیم که از شاگردان آیت الله حق شناس بوده از او خواستیم که امام جماعت دسته ما شود....
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید#احمدعلی_نیری🕊🌹
🌷@shahedan_aref
📚#معرفی_کتاب
✨از_چیزی_نمیترسم✨
📗📗📗📗📗
♦️اگر دنبال یک کتاب پر محتوا و در عین حال جذاب برای نوجوانان و جوانان هستید، این کتاب را از دست ندهید.
♦️کتاب تمام مصور و رنگی «از چیزی نمی ترسیدم» همان کتاب خاطرات خودنوشت سردار حاج قاسم سلیمانی است که در اقدامی مبتکرانه توسط بنیاد حفظ و نشر آثار شهید سپهبد قاسم سلیمانی به بازار عرضه شده است.
♦️در واقع محتوای این کتاب همان دست نوشته های حاج قاسم از زندگی اش تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی است که در این کتاب به صورت مصور و داستانی به تصویر کشیده شده است.
🔸لینک دسترسی مستقیم به کتاب👇
✔️https://b2n.ir/w25480
🌷@shahedan_aref
✍سربازی شهید حاج قاسم سلیمانی برای حضرت زهرا سلام الله و عنایت و توجه حضرت صدیقه طاهره سلام الله به ایشان در نامه رزمنده مدافع حرم که حاج قاسم به دنبال آن می گشت...
▪️در عملیات محرم سال ۹۴ به عنوان گروه مقاومت نظامی در مجموعهای همراه شهید حاج قاسم سلیمانی بودیم و به نوعی کمک میکردیم.
◾️ایشان در پادگان بحوث حلب در میان رزمندگان سخنرانی کردند.
▪️یکی از رزمندگان مدافع حرم متنی برای حاج قاسم خواند.
◾️در آن متن رزمنده مدافع حرم نوشته بود که حاج قاسم مورد توجه حضرت زهرا سلام الله است.
▪️حاجی دنبال این متن بود که به دستش برسد متن را پیدا کردم.
◾️در قرارگاه نصر ۱ که مقر فرماندهی سردار سلیمانی برای عملیات محرم بود نامه را به ایشان دادم حاج قاسم گفت این چیست؟
▪️گفتم این همان متنی است که رزمنده مدافع حرم پس از سخنرانی شما در پادگان بحوث قرائت کرد.
◾️ایشان با خوشحالی وصف ناپذیری کاغذ را از دستم قاپید بدون مطالعه کاغذ را در جیبش گذاشت.
▪️بعداً فهمیدم محتوای این متن گویای رابطههای معنوی حاجی با حضرت صدیقه طاهره است برای همین این متن برایش خیلی مهم بود.
◾️در متن خطاب شده بود که سردار سلیمانی عزیز شما مورد توجه و سرباز حضرت فاطمه الزهرا سلام الله هستید.
▪️آن رزمنده اظهار کرده بود که برای همین خوشحالیم که در رکاب شما هستیم.
☑️راوی سردار حاج کمیل کهنسال از فرماندهان دفاع مقدس و محور مقاومت...
#حاج_قاسم
🌷@shahedan_aref
🕊محمدرضا کشاورزیکی از شهدای دانشآموز حادثه تروریستی حرم مطهر حضرت شاهچراغ(ع) است که در تاریخ ۴ آبانماه ۱۴۰۱ هنگام اذان مغرب و عشاء در این حادثه به فوز عظیم شهادت دست یافت.
این دانشآموز شیرازی ۱۵ ساله و در مقطع پایه دهم دبیرستان رشته علوم انسانی شاهد سید احمد خمینی تحصیل میکرد و در عرصه فعالیتهای مذهبی به خصوص اذانگویی سرآمد بود و در مسجد محلهشان (کوزهگری) به عنوان مکبر فعالیت میکرد.
وی علاقه و ارادت زیادی به امام مهدی(عج) داشت و همیشه درباره ایشان کنجکاوی و تحقیق می کرد و یکی از آرزوهایش نزدیک شدن به امام زمان(عج) بود، که با شهادتش به آرزوی قلبی خود رسید.
به گفته دوستان و خانواده این شهید والامقام، محمدرضا همواره در امور دینی و مذهبی سرآمد بوده است. وی از ۲ هفته قبل از شهادت نیت کرده بوده که شامگاه هر چهارشنبه ضمن تشرف به حرم مطهر حضرت احمدبن موسی(ع) و برپا داشتن نماز مغرب و عشاء، در برنامه های مذهبی آستان مقدس شرکت کند.
شهید#محمدرضا_کشاورز🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه بگی کیو دوست داری؟😍
#حاج_قاسم
🌷@shahedan_aref
🎥 فیلم صدا و سیما
🔹برنامه تلویزیونی فصل ایستادگی
ویژه برنامه سفیر محرم در خصوص زندگینامه پاسدار شهید مدافع حرم اصغر الیاسی
گوشه ای از زندگی پاسدار شهید مدافع حرم ، اصغر الیاسی از رزمندگان لشگر عملیاتی ده حضرت سیدالشهدا علیهالسلام استان البرز
کاری از گروه تلویزیونی روابط عمومی سپاه امام حسن مجتبی علیه السلام استان البرز
جهت دیدن فیلم در خبرگزاری بسیج البرز بر روی لینک زیر کلیلک نمایید 👇👇🙏
basijnews.ir/00dyph
جهت دیدن فیلم با کیفیت در آپارات کانال فصل ایستادگی بر روی لینک زیر کلیلک نمایید 👇👇
https://www.aparat.com/v/1jMYQ
شهید مدافع حرم🕊🌹
#اصغر_الیاسی
🌷@shahedan_aref
#عقیق_شعر
گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت
بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت
بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید
در عسل خواستن آری به برادر می رفت
تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد
با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت
دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت
مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت
دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و
پنجه ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت
رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه
یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله
دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده
تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده
دید راضی است به معراجِ شهادت برسد
مطمئن است و به خون كرده وضو آماده
آه، با كُندهی زانو به رویِ سینـه نشست
چنگ انـداختـه در طرّهی مو، آمـاده
هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد
ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده
ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند
خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده
بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه
یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله
زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت
درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت
استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست
آه از این صحنه ی جانسوز دلِ سنگ گرفت
گوهـرش را وسـطِ معـركه ی تاخت و تاز
به رویِ سینه ی پا خوردهی خود تنگ گرفت
با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو
مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت
بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن
باز هم چهره ی خورشید ز خون رنگ گرفت
#شب_پنجم_محرم
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیه_السلام
#علیرضا_شریف
🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت شصت و پنجم : تابستان شصت و یک
✔️راوی : مرتضی پارسائیان
🔸ابراهيم در تابستان 1361 که به خاطر مجروح شدن تهران بود، پيگير مسائل آموزش و پرورش شد.
در دوره هاي تكميلي ضمن خدمت شركت كرد. همچنين چندين برنامه و فعاليت فرهنگي را در همان دوران كوتاه انجام داد.
***
🔸با عصاي زير بغل از پله هاي اداره كل آموزش و پرورش بالا و پايين میرفت. آمدم جلو و سلام كردم.
گفتم: آقا ابرام چي شده؟! اگه كاري داري بگو من انجام ميدم.
گفت: نُه،كار خودمه.
بعد به چند اتاق رفت و امضاءگرفت. كارش تمام شد. ميخواست از ساختمان خارج شود.
پرسيدم: اين برگه چي بود. چرا اينقدر خودت را اذيت كردي؟!
گفت: یك بنده خدا دو سال معلم بوده، اما هنوز مشكل استخدام داره، كار او را انجام دادم.
پرسيدم: از بچه هاي جبهه است؟!
گفت: فكر نميكنم، اما از من خواست برايش اين كار را انجام دهم. من هم ديدم اين كار از من ساخته است، براي همين آمدم.
🔸بعد ادامه داد: آدم هر كاري كه میتواند بايد براي بنده هاي خدا انجام دهد.
مخصوصاً اين مردم خوبي كه داريم.
هر كاري كه از ما ساخته است. بايد برايشان انجام دهيم. نشنيدي كه حضرت امام فرمودند: «مردم ولي نعمت ما هستند.»
*
🔸ابراهيم را در محل همه ميشناختند. هركسي با اولين برخورد عاشق مرام و رفتارش ميشد.
هميشه خانه ابراهيم پر از رفقا بود. بچه هايي كه از جبهه مي آمدند، قبل از اينكه به خانه خودشان بروند به ابراهيم سر ميزدند.
يك روز صبح امام جماعت مسجد محمديه (شهدا) نيامده بود.
مردم به اصرار، ابراهيم را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند.
وقتي حاج آقا مطلع شد خيلي خوشحال شد و گفت: بنده هم اگر بودم افتخار ميكردم كه پشت سر آقاي هادي نماز بخوانم.
*
🔸ابراهيم را ديدم كه با عصاي زير بغل در كوچه راه میرفت، چند دفعه اي به آسمان نگاه كرد و سرش را پايين انداخت.
رفتم جلو و پرسيدم: آقا ابرام چي شده؟!
اول جواب نميداد، اما با اصرار من گفت: هر روز تا اين موقع حداقل يكي از بندگان خدا به ما مراجعه ميكرد و هر طور شده مشكلش را حل ميكرديم.
اما امروز از صبح تا حالا كسي به من مراجعه نكرده! ميترسم كاري كرده باشم كه خدا توفيق خدمت را از من گرفته باشد!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
🌷 همت به روایت همسر:
🌿 با اون حال بد و سر دردی که داشت، حاضر نبود نماز اول وقت رو رها کنه.
یادم میاد آنقدر حالش بد بود که وقتی نمازشو شروع کرد، کنارش ایستادم تا اگه وسط نماز خواست زمین بخوره، بتونم بگیرمش.
صبحتون شهدایی....❣
🌷@shahedan_aref
سی و چهارمین روز #چله به نیت
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
❤️ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ❤️
❤️ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ❤️
برای همه گرفتارا دعا کنید🙏
🌷@shahedan_aref