eitaa logo
هر روز با شهدا
70.5هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
19 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/Ut6.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
❣تا شهید نشوم از پای نمی نشینم. با چند صد تومان پس‌اندازم، برای بچه‌ها لباس بخرید. کتاب‌هایم را به برادران و دوستانم بدهید. هر کسی که از من طلب دارد بگیرد. به کسی که بدهکارم بدهید. «قسمتی از وصیت‌نامه» 🌷شهید: ابراهیم آبروشن تاریخ ولادت: ۱۳۴۶/۴/۱۱ تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۲/۲۰ محل شهادت: خرمشهر نام عملیات: بیت المقدس شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥توصیف حاج قاسم از حالات بُکا شهید مغنیه در زمان مشاهده فیلم امام رضا(ع) 🌷@shahedan_aref
🕊امروز سالروز ولادت و شهادت مدافع حرم " " است ، این شهید عزیز را بیشتر بشناسیم... شهید مدافع حرم🕊🌹 🌷@shahedan_aref
40.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پنجره فولاد رضا برات کربلا میده...... هرکی میره کرببلا از حرم رضا میره....😭 ماهرموقع، گره به کارمون میافته.... هر موقع دلمون برا کربلا تنگ میشه، میریم پنجره فولاد رضا.....💔😭😭 🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🕊🌹 🌷@shahedan_aref
‏دعایی که در هنگام شهادت در جیب شهید ابومهدی المهندس بود: یامَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَیَعفُو عَن الكَثیر، اِقبَل مِنّى الیَسیرَ وَ اعفُوعَنى الكَثیر، اِنّكَ اَنتَ الغَفورُ الرّحیم 📌اى خداوندى كه عمل اندک را مى‌پذیرى و ازگناه بسیار مى‌گذرى، عمل نیک اندكم را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا كه تو آمرزنده مهربان هستی... شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت هشتاد و نهم : اوج مظلومیت ( بخش چهارم) 👤 راوی: مهدی رمضانی ساعتي ب
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود : اسارت( بخش دوم) 👤 راوی: امير منجر از خبر مفقود شــدن ابراهيم يك هفته گذشــت. قبــل از ظهر آمدم جلوي مسجد، جعفر جنگروي هم آنجا بود. خيلي ناراحت و به هم ريخته. هيچكس اين خبر را باور نميكرد. مصطفي هم آمد و داشــتيم در مورد ابراهيم صحبــت ميكرديم. يكدفعه محمد آقا تراشكار جلو آمد. بيخبر از همه جا گفت: بچه ها شما كسي رو به اسم ابراهيم هادي ميشناسيد!؟ يكدفعه همه ما ساكت شديم با تعجب به همديگر نگاه كرديم. آمديم جلو و گفتيم: چي شده؟! چه ميگي؟! بنده خدا خيلي هول شــد. گفت: هيچي بابا، بــرادر خانم من چند ماهه كه مفقود شــده، من هر شب ساعت دوازده راديو بغداد رو گوش ميكنم. عراق اسم اسيرها رو آخر شبها اعلام ميكنه! ديشــب داشــتم گــوش ميكــردم، يكدفعــه مجــري راديــو عــراق كه فارســي حــرف مــيزد برنامــه اش را قطــع كــرد و موزيك پخــش كرد. بعد هم با خوشحالي اعلام كرد: در اين عمليات ابراهيم هادي از فرماندهان ايراني در جبهه غرب، به اسارت نيروهاي ما درآمده. داشتيم بال درميآورديم! همه ما از اينكه ابراهيم زنده است خيلي خوشحال شديم. 📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻 شهید 🌹🕊 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 🌱آنچه تلخ و اسفبار است این است که شیعه چه بد با غیبت مولایش خو کرده است ؛ چه ناجوانمردانه بریدن از مولا برایش عادت شده است. چه بی‌معرفتیم ما که اصل کل خیر برایمان فرعی شده است. شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘ 💥 قسمت نود : اسارت( بخش دوم) 👤 راوی : امير منجر نميدانستيم چه كار كنيم. دست و پايمان را گم كرديم. سريع رفتيم سراغ ديگر بچه ها، حاج علي صادقي با صليب سرخ نامه نگاري كرد. رضا هوريار رفت خانه آقا ابراهيم و به برادرش خبر داد. همه بچه ها از زنده بودن ابراهيم خوشحال شدند. ٭٭٭ مدتي بعد از طريق صليب سرخ جواب نامه رسيد. در جــواب نامه آمده بــود كه: من ابراهيــم هادي پانزده ســاله اعزامي از نجف‌‌آباد اصفهان هستم. فکر کنم شما هم مثل عراقيها مرا با يكي از فرماندهان غرب كشور اشتباه گرفته ايد! هر چند جواب نامه آمد، ولي بســياري از رفقا تا هنگام آزادي اســرا منتظر بازگشت ابراهيم بودند. بچه ها در هيئت هر وقت اســم ابراهيم ميآمــد روضه حضرت زهرا سلام‌اللّه‌علیها را ميخواندند و صداي گريه ها بلند ميشد. 📚 منبع: کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻 شهید 🌹🕊 🌷@shahedan_aref
💥برادران و خواهران! اگر می‌خواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود و از مصائب آخر‌الزمان در امان باشید و دینتان حفظ بماند و عاقبت به خیر شوید، بصیرتتان را افزایش دهید، اطاعت از ولایت مطلقه فقیه را بر خود واجب بدانید و اگر می‌خواهید در این دوران پر آشوب گمراه نشوید، گوشتان به سخنان ولایت مطلقه فقیه و چشمتان به اعمال این بزرگوار و تمام وجودتان صرف عمل به خواسته‌ها و اوامر ایشان باشد! ✍فرازی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 و اینم عاقبت جوانی پر از معنویت...✨ تشییع باشکوهی که حتی برای علما و فرماندهان هم کم سابقه بود... شهید مدافع حرم🕊🌹 🌷@shahedan_aref
نمازهایت را عاشـقانـه بخوان. حتی اگـر خستـه ای یا حـوصله نداری، قبلش فکر کـن چـرا داری نمـاز میخوانی و با چـه کسی قـرارِ ملاقات داری. آن وقت کم کم لذت میبری از کلماتی که در تمـامِ عمـر داری تـکرارشـان می کنی. تکـرار هیـچ چیز جز نمـاز در ایـن دنیـا قـشنگ نیست... شهید🕊🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷@shahedan_aref
فصل اول : خداحافظ بهار! قسمت سوم آدرس خانه ی برادرم را به مأمور پشت فرمان دادم. حرکت کردیم. از گذشت هام پرسیدند، از شهادت بچه ها، و رجب. صدای باران شدیدی که به سقف ماشین می خورد، مرا به خاطرات خانه ی دایی و کودکیام برد. چشمانم را بستم و دیگر صدایی نشنیدم. اوایل تابستان سال 1326 در بهار همدان به دنیا آمدم. دو خواهرم صغری و خانم، و برادرم محمدحسین از من بزر گتر بودند. مادرم، کلثوم خانم، قالی میبافت و پدرم، حسین آقا، کشاورز بود. صبح تا شب زحمت میکشیدند، اما دخل و خرجشان جور درنمی آمد. سه چهار ساله بودم که به ناچار برای فرار از فقر و نداری در یکی از روزهای بهار برای همیشه همدان را ترک کردیم و به تهران آمدیم. صندوقچه ی قدیمی لباس، چراغ خوراک پزی و یکی دو جفت پشتی، همه ی دار و ندار پدر و مادرم بود که بار یک وانت قدیمی کردیم و به تهران آوردیم. ساختمانها هنوز آ نقدر بالا نرفته بودند که نتوانم سرخی غروب خورشید را ببینم. بابا با یک دست قالیچه و با دست دیگرش مرا بغل کرد و به داخل حیاط خانه ی دایی برد. خانه ی دایی محمد نزدیک میدان آزادی در محله ی هاشمی بود. طبقه ی اول، خانواده ی دایی زندگی میکردند، نیم طبقه ی دوم را هم به ما دادند؛ اتاقی کوچک که بسختی یک فرش شش متری در آن جا میشد و گوشه هایش بر میگشت. شش نفر کنار هم میخوابیدیم، اما باز جا کم میآوردیم و روی سروکله ی هم میافتادیم. گوشه ی حیاط یک حوض مستطیلی شکل بود و کمی آن طرف تر اتاقکی برای پدربزرگم، بابا حیدر ساخته بودند. پیرمرد صبح تا شب سرش توی قرآن بود و صدایش درنمی آمد. بعد از نماز صبح سوره یس میخواند، شب هم قبل از اینکه به رختخواب برود، دوباره آن سوره را میخواند. می گفت: «هرکی صبح و شب با سوره یس مأنوس باشه، مرگ راحتی داره. » روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 🌷@shahedan_aref
🌱شهیدبهشتی از منظر مقام معظم رهبری: بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد، به خاطراین که دردوران زندگی اش کسی به عمق ووالایی شخصیت این مرد پی نبرد.شهیدبهشتی واقعایک انسان برجسته ای بود درهمه ابعاد 🌷@shahedan_aref
🥀 می‌گفت: اگر انسان‌ سرش‌ را به‌ سمت‌ آسمان‌ بالا‌ بیاورد‌ و کارهایش‌ را فقط‌ برای‌ رضای‌ خدا، انجام دهد، مطمئن‌ باشید زندگی اش‌ عوض‌ میشود و تازه‌ معنای زندگی کردن‌ را میفهمد... شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
🔸خیلی به پاک بودن و حلال بودن متعلقاتش اهمیت می‌داد. از مهمترین ویژگی‌های اخلاقی‌اش چشم پاکی‌اش بود. گاهی اوقات من و مادرم تو خیابان از کنارش رد می‌شدیم و اصلاً متوجه ما نمی‌شد. برای ازدواج یکی از مشاور‌های اصلی‌اش بودم. به اخلاق هم آشنا بودیم و ملاک‌های هم را می‌شناختیم. خیلی به حجاب اهمیت می‌داد، به نجابت و اخلاق هم همینطور. شهید مدافع حرم🕊🌹 🔴@sarbazanzeynab🔴
💬 | متن پیام: کانال شما رو عاشقانه دوست دارم و بهم آرامش عجیبی میده تورو خدا برای دخترم دعا کنید که دوماهه سخت مریضه هر مطلبی از هر شهید وامقامی که میخونم براشون صلوات میفرستم اجرتون با سید الشهدا ✍️ضمن آرزوی سلامتی برای فرزند شما در کانال ذیل با هشتگهای ارائه شده، راهکار شفای بیماری وجود دارد. 🌹@kavasayat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰اخلاق نیکو 🔹علی یک اخلاق قشنگی داشت. اگر متوجه می شد غریبه ای هم مشکل دارد، قلبا افسوس می خورد. انگار که رفیق خودش است. می گفت: ای خدا کاش می شد برایش یک کاری کنیم. اگر خودش نمی توانست کمکی کند، با اطرافیان صحبت می کرد... شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref
فصل اول : خداحافظ بهار! قسمت چهارم وضع مالی دایی خیلی خوب بود؛ درست برعکس ما که وضعیت مالی بدی داشتیم. خانه یکی بودیم، اما سفره ناهار و شاممان جدا بود. هرچه داشتیم و نداشتیم دور هم داخل اتاق خودمان می خوردیم و لب به شکایت باز نمی کردیم. گاهی تکه ای نان خشک و یک کاسه دوغ، غذای چند روز ما بود. سال به سال رنگ برنج و گوشت را نمیدیدیم. غیرت مادرم اجازه نمیداد سربار کسی باشیم و دایی کمکمان کند. دایی هم که به خوبی اخلاق خواهرش دستش آمده بود، زیاد اصرار نمی کرد. دایی یک پسر به نام رضا و پنج دختر داشت. ارتشی و طرفدار سرسخت شاه بود. سه دخترش را فرستاده بود خانه ی بخت و چند نوه قد و نیم قد هم داشت. بچه های دایی اهل درس و مدرسه بودند، اما مادرم به ما اجازه درس خواندن نمیداد و میگفت: «دوست ندارم بچه هام پاشون به مدرسه ی بی حجابا باز بشه! » روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان 📙 🌷@shahedan_aref
••♥️🌿•• چهل، عدد “کمال” است، و انسان، کمال خویش را از سرچشمه‌های جوشان و زلال عاشورا تا اربعین یافته است... درسی که اربعین به ما می‌دهد زنده نگهداشتن یادِ حقیقت و خاطره‌ی شهادت در مقابل طوفان تبلیغات دشمن است شهید🕊🌹 🌷@shahedan_aref