حسن آقا می گفت :
" فقط تهش حواست باشه سربلند باشی
پیش اون کسی که باید، جوابی برای گفتن داشته باشی . "
شهید#حسن_مختارزاده🕊🌹
سلام صبحتون شهدایی❣
🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢چه مرگی بهتر از شهادت...
🔹گوشه ای از مستند حریم عشق فرزند شهید
شهید#هادی_رئیسی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
✍️
🌺🌺🌺🌺
📣 قرائت میلیونی سوره مبارکه «نصر» برای پیروزی رزمندگان غزه
✅ میخواهیم برای نصرت رزمندگان غزه و ان شاالله نابودی غده سرطانی «اسراییل» و شریک بودن در ثواب جهاد رزمندگان اسلام پویش میلیونی ختم سوره مبارکه «نصر» را آغاز کنیم.
🌷 خواهشا سه مرتبه صلوات بفرستید و سوره مبارکه را قرائت فرمایید و سپس این پویش را در تمام گروهها نشر دهید.
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿١﴾ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿٢﴾ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿٣﴾
🙏قبل از ارسال حتما قرائت فرمایید.
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل هفتم : جمال آفتاب قسمت اول محل دیدارهای مردمی امام خمینی مدرسه علوی بود. من و تعداد زیادی از خا
فصل هفتم : جمال آفتاب
قسمت دوم
علی هفتهای چند شب برای حفاظت از جماران به آنجا میرفت. امیر هم ایست بازرسی بود و دیروقت به خانه میآمد. یک شب رجب با عجله مغازه را بست و وحشتزده به خانه آمد و گفت: «تو آخر منو به خاک سیاه میشونی! گوش بچهت رو بگیر بزن پس گردنش بشینه سر درس و مشقش!»
- چرا؟! چی شده رجب؟! باز کی بهت حرف زده؟!
- چی شده؟! چی میخواستی بشه؟! چند نفر اومدن تو مغازه منو تهدید کردن و رفتن. مرتیکهی از خدا بیخبر میگه اگه جلوی علی شاهآبادی رو نگیری، همین روزا باید جنازهش رو از تو خیابون جمع کنی. زهرا! جلوی این بچهها رو بگیر!
رجب که کمی آرام گرفت، فرستادمش مغازه؛ اما دل خودم آشوب بود. اگر بلایی سر این دو بچه میآمد، رجب روزگارم را از این سیاهتر میکرد. توسل کردم و آنها را به خدا سپردم. علی نیمهشب به خانه برگشت. وسط راهپله رجب یقهاش را گرفت و گفت: «بچه! سر شب بیا خونه بگیر بخواب. نمیخواد راه بیفتی تو این خیابونا. مگه خواهر و مادرت بیرونن که خونه نمیای؟! تو این مملکت قویتر از تو نیست که جلو افتادی؟!» گوشهی تاریکی از اتاق ایستادم. از ترس دهانم را بسته بودم و صدایم درنمیآمد. رجب هرچه به دهانش میآمد بار علی میکرد و من داشتم دق میکردم. علیِ مظلوم من سرش را پایین انداخته بود و به صورت رجب نگاه نمیکرد. حرف رجب تمام شد. علی گفت: «بابا! شما میگی من خونه بمونم؟ چشم، میمونم. شما راحت بخواب، مامان هم راحت بخوابه؛ اصلا همه راحت میخوابیم؛ ولی نگو خواهر و مادرم بیرون نیستن! همهی این زنهای تو خیابون ناموس من هستن. نگو نیستن! به خدا هستن بابا.»
- چی میگی پسر؟! ناغافل از پشت میان میزنن نفله میشی علی!
- نه بابا جون! جرئت ندارن منو بزنن؛ خیالت راحت.
رجب که حسابی کُفرش از حاضر جوابی علی بالا آمده بود کنترل زبانش را از دست داد، حرفی زد که جگرم را سوزاند. گفت: «ای کاش یه بچه معتاد داشتم و از سر خیابون جمعش میکردم، اما تو رو نداشتم!» صدای ضرب سیلی دلم را لرزاند. علی در تاریکیِ اتاق رختخوابش را پهن کرد و بدون خوردن شام خوابید. صبح دیدم بالشت زیر سرش خونی شده. تا صبح صدایش درنیامده بود.
مدتی گذشت. علی کارهای مشکوکی میکرد. از بیرون که میآمد یکراست میرفت اتاق طبقه بالا و در را پشت سرش قفل میکرد؛ ساعتها آنجا میماند. ترسیدم فشارهای رجب کار خودش را کرده باشد و این بچه از همهچیز بریده باشد. از سر کار برمیگشتم که یکی از دوستان علی جلویم را گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: «علی شلوار لی میپوشه؛ از اون شلوارایی که مدلش خاصه.» پیش خودم گفتم: «خدایا! چه خاکی به سرم کنم؟! این بچه از راه به در شد!» ظهر جمعه یکی از دوستان علی آمد جلوی در خانه. چند دقیقهای داخل حیاط با هم حرف زدند. فرصت خوبی بود برای اینکه از کارهایش سر دربیاورم. فوری رفتم طبقه بالا و نگاهی به اتاق انداختم.
روی دیوار رو به قبله دعای نماز غفیله را نصب کرده بود. سجادهاش گوشه اتاق پهن بود. هرچه چشم چرخاندم، چیز مشکوکی ندیدم. موقع بیرون آمدن از اتاق، تکهپارچهای که بین کمد و دیوار مخفی شده بود توجهام را جلب کرد؛ بهسختی بیرون کشیدمش. همان شلواری بود که خبرش را شنیدم. مدل دوختش خاص بود و جیبهای مخفی زیادی داشت. دلشورهام بیشتر شد. شلوار را به همان شکل گذاشتم پشت کمد و از اتاق بیرون رفتم. عصر ماجرا را از علی پرسیدم؛ طفره رفت و چیزی نگفت. دلم مثل سیروسرکه میجوشید و دستم به جایی بند نبود. امیر گفت: «نگران نباش مامان! بد به دلت راه نده، علی سر به راهه. حواسش هست داره چیکار میکنه.»
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref
تازه زنش را آورده بود اهواز. طبقهی بالای خانهی ما مینشستند. آفتابنزده از خانه میرفت بیرون. یک روز صدای پایین آمدنش را از پلهها که شنیدم، رفتم جلویش را گرفتم. گفتم: مهدی جان! تو دیگه عیالواری. یک کم بیشتر مواظب خودت باش. گفت: چی کار کنم؟ مسئولیت بچههای مردم گردنمه. گفتم: لااقل توی سنگر فرماندهیات بمون. گفت: اگه فرمانده نیمخیز راه بره، نیروها سینهخیز میرن. اگه بمونه توی سنگرش که بقیه میرن خونههاشون.
شهید#مهدی_زین_الدین🕊🌹
🌷@shahedan_aref
📢 با توجه به عملیات مقتدرانه #طوفان_الاقصی در حمایت از مردم مظلوم و مجاهد #فلسطین، #انتشارات_حماسه_یاران تصمیم دارد ۲۵ درصد از مبلغ فروش سه کتاب زیر را به جهت کمک به این پویش اختصاص دهد.
📖 سلیمانی عزیز ۱
قیمت ۷۹۰۰۰ تومان با تخفیف ویژه ۷۱۰۰۰ تومان
https://b2n.ir/p04986
📖 سلیمانی عزیز ۲
قیمت ۶۹۰۰۰ تومان با تخفیف ویژه ۶۲۰۰۰ تومان
https://b2n.ir/h28763
📖 شنبه آرام؟
قیمت ۹۵۰۰۰ تومان با تخفیف ویژه ۸۵۰۰۰ تومان
http://B2n.ir/s45381
#حسِ_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند دقیقه پای صحبتهای با ارزش شهید سرافراز سردار خادم صادق بنشینیم....
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷برای بهترین رفیقاتون آرزوی شهادت کنید
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰نماهنگ عشق همین جاست...
🎙شهید#مرتضی_آوینی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
ازش پرسیدم: چیکار میکنی
که این متن ها رو مینویسی ؟!
گفت: خودمم نمیدونم..
اما اگه میخواۍ که اینجوری شی
وضو بگیر دو رکعت نماز بخون آب وضو
خشک نشده و هنوز سرت رو برنگردوندی
همونجا با همین نیت شروع کن بنویس..
بهت میدهند.. :)
پن: رفقاشون میگن میز کار آقاسید
همیشه رو به قبله بوده..
شهید#سید_مرتضی_آوینی🕊🌹
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭آنچه بر سر کودکان آمد ...
🩸ٱللَّهُ أَكْبَرُ
🩸ٱللَّهُ أَكْبَرُ
🩸أشْهَدُ أَنْ لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ
🇵🇸 #مستشفى_المعمداني
#غزه
🌷@shahedan_aref
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊🌹
🌷@shahedan_aref
📣 قرائت میلیونی دعای فرج برای ظهور منجی مستضعفان جهان و نابودی جایتکاران عالَم خصوصا اسرائیل
#بیمارستان_المعدانی
#طوفان_الاقصی
#دعای_فرج
#ظهور
🌷@shahedan_aref
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر کسی نمیشناسد ، بداند: این دشمن وحشی یی ست که ما داریم.
#بیمارستان_المعدانی
#طوفان_الاقصی
#دعای_فرج
#ظهور
🌷@shahedan_aref
هر روز با شهدا
فصل هفتم : جمال آفتاب قسمت دوم علی هفتهای چند شب برای حفاظت از جماران به آنجا میرفت. امیر هم ایست
فصل هفتم : جمال آفتاب
قسمت سوم
چهاردهم اسفند بنیصدر سخنرانی تندی علیه برخی شخصیتهای انقلاب کرد که باعث تحریک مردم شد. مخالفین بلندگوی بنیصدر را قطع کردند. کار بالا گرفت. بنیصدر فرمان حمله به مردم و بیرون کردن آنها از دانشگاه را صادر کرد و آتش فتنه روشن شد. آن روز درگیری سنگینی مقابل دانشگاه رخ داد که باعث خونریزی و اتفاقات تلخی شد. به مساجد خبر رسید احتیاج فوری به خون و ملحفه سفید است. مردم برای اهدای خون مقابل بیمارستانها صف کشیدند. من و تعدادی از خانمها در محله چرخیدیم و ملحفههای اضافی را از خانهها جمع کردیم. شب ماشینهای جهاد آمدند و ملحفههای بستهبندی شده را برای بیمارستانها بردند.
چندین ماه مملکت علاوه بر جنگ با دشمن، درگیر حواشی بنیصدر و منافقین هم بود. شکر خدا با تصمیم مسئولین، بنیصدر عزل شد و مردم از شر او و کارشکنیهایش در جنگ راحت شدند. مدتی بعد هم خبر رسید بنیصدر و رجوی در پوشش زنانه از کشور فرار کردهاند.
به لطف خدا با کارهای جهادی که در محله انجام دادیم، سرشناس شدیم و حرفمان خریدار پیدا کرد. چادر جنگزدهها دیگر ظرفیت حجم زیاد کمکهای مردمی را نداشت؛ باید فکری میکردیم. سولهای بزرگ در مقابل خانه ما متروکه و بدون استفاده بود. چادر سر کردم و افتادم دنبال پیدا کردن صاحب سوله. هرجا که کمترین امیدی بود فوری خودم را آنجا میرساندم و رد سوله را میزدم. بالاخره مشخص شد سوله برای یکی از ادارات دولتی است و فعلا قصد استفاده از آن را ندارند. با پیگیری زیاد توانستم مجوز استفاده از سوله را بگیرم. در این مسیر یکی دو جفت کفش پاره کردم تا با کلید سوله به خانه برگشتم.
همراه تعدادی از خانمها درهای سوله را باز کردم. با آب و جارو افتادیم به جان سالن. هرچه میشستیم و زمین را میسابیدیم تمام نمیشد، از بس بزرگ بود و ته نداشت. میز و وسایل را به سوله منتقل کردیم. مدیریت این محل جدید بر عهده جهاد سازندگی بود، کلیدها را به نماینده جهاد تحویل دادم و کار را شروع کردیم.
عدهای از خانمها چرخ خیاطی آوردند. دوخت روبالشتی، لحاف، رفوی لباس رزمندگان و بعضی از لباسهای اهدایی که احتیاج به ترمیم داشتند را خانمهای خیاط انجام میدادند. آقایان هم مشغول جمعآوری کمکهای مردمی شدند. عدهای هم مواد غذایی، خشکبار و آجیل بستهبندی میکردند. برای همه، کار بود. همراه امیر میرفتیم مولوی و پشم شیشه میخریدیم؛ بار میزدیم و میبردیم داخل سوله تخلیه میکردیم. گوشهای از سالن مینشستم و برای جنگزدهها بالشت و تشک میدوختم. فرقی نمیکرد اهل کجایی و به چه زبانی حرف میزنی، همه یک دل کنار هم مینشستیم. هیچکس حقوق نمیگرفت، همه برای خدا کار میکردند.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
📙#قصه_ننه_علی
🌷@shahedan_aref