eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
من عاشقم و بی تو به دل تاب ندارم ذکــر تـو بُوَد بر لـبـم و خــواب ندارم فریاد زنم روز قیامت که حسین جان مـن نـوکـــرم و غـیـر تـو ارباب ندارم السلام علیک یا عبدالله♥️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
☘ ای شهید صبح درڪوچه ی ما منتظرخنده ی توست ☘ وقت آن است که خورشید مجدد باشی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
وصیت_نامه... امام خامنه ای را همانند خانہ نشین نڪنید، چرا ڪه در این دنیا؛ "تنها چیزی ڪه مرا آرام می نمود، نگاه زیبا و قشنگ و پر درد این آقا بود ... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان خاطرات " سید ناصر حسینی پور " از زندان های مخفی عراق است @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور معرفی کتاب " پایی که جاماند "، یادداشت های روزانه سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق است که انتشارات سوره مهر منتشر کرده است. سیدناصر حسینی پور این کتاب را به گروهبان عراقی، " ولید فرحان "، سر نگهبان اردوگاه ۱۶ تکریت، که در زمان اسارت، او را بسیار شکنجه و آزار داده، تقدیم کرده است. این کتاب ۱۵ فصل دارد. چکیده کتاب: سیدناصر چهارده ساله است که به جبهه می رود و شانزده ساله است که در آخرین روزهای جنگ، در جزیره ی مجنون به اسارت عراقی ها در می آید، در حالی که دیده بان است و در واحد اطلاعات، فعالیت می کند. وقتی اسیر می شود یک پایش تقریبا قطع شده و به رگ و پوستی بند بوده است. با این حال تصمیم می گیرد در دوره بعد اسارت باز هم دیده بان اتفاقات و حوادث باشد. اما این بار بدون دوربین و دکل. او دیده ها و شنیده هایش را، در کاغذهای کوچکی که از حاشیه روزنامه ها و کتاب های ارسالی سازمان مجاهدین خلق جمع آوری کرده است، با رمز می نویسد و در لوله ی عصایش جاسازی می کند. حسینی پور در شهریور سال ۱۳۶۹، ور بیمارستان ۱۷ تموز، این یادداشت ها را در دفتر کوچک ۲۰ برگی می نویسد و در میان بانداژ پای مجروحش به ایران می آورد. او به روایت اتفاقاتی که در جبهه و در دوره اسارت گذارنده، پرداخته است، همچنین به شهادت همرزمانش، رفتار خشونت آمیز عراقی ها با اسرای ایرانی و حتی اسیران مجروح از جمله خود او ( مثل شلیک دو گلوله به پاهای مجروحش )، عدم رسیدگی به مجروحیت شدید پایش تا جایی که پایش عفونت می کند و کِرم ها روی همه بدنش به حرکت در می آیند و نهایتا عراقی ها پایش را قطع می کنند و جلوی پیشرفت عفونت گرفته می شود. او در بازداشت گاه های مختلف مورد ضرب و شتم قرار می گیرد و بازجویی می شود ولی هرگز به عقایدش پشت نمی کند. در آبان ماه سال ۱۳۶۶، در سالگرد شهادت برادرش، سید هدایت الله، می داند که خانواده برای هر دو آنها مراسم برگزار کرده اند. چند روز مانده به آزادی اش می شنود که بازرسان صلیب سرخ قرار است برای نام نویسی آنها بیایند! سیدناصر جزو بیست هزار اسیر ایرانی در تکریت است که مفقودالاثر و از حقوق اسیر جنگی بی بهره اند. روز پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۶۹، اتوبوسی سیدناصر و اسرای دیگر را به فرودگاه بغداد می برد و آنجا سوار هواپیما شده و عازم ایران می شوند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور تقدیم به: گروهبان عراقی، وليد فرحان، سرنگهبان اردوگاه ۱۶ تكريت. نمي دانم، شاید در جنگ اول خلیج فارس توسط بوش پدر کشته شده باشد. شاید هم در جنگ دوم خلیج فارس توسط بوش پسر کشته شده باشد. شاید هم زنده باشد. مردی که اعمال حاکمانش باعث نفرین ابدی سرزمینش شد. مردی که مرا سال ها در همسایگی حرم مطهر جدم، شکنجه کرد. مردي كه هر وقت اذيتم مي كرد، علي جارالله نگهبان شيعه ي عراقي در گوشه اي مي نگريست و مي گريست. شاید اکنون شرمنده باشد؛ با عشق فراوان این كتاب را به او تقدیم می کنم. به خاطر آن همه زیبایی هایی که با اعمالش آفرید. و آن چه بر من گذشت، جز زيبايي نبود. « و ما رأیت اِلا جمیلا! » ن ـ ح ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور اشاره: همه ی شانزده سالگی اش را جلوی آتش می برد. دیده بان جزیره ی مجنون است؛ جزیره ای که در یک مشت خاک آن دیدن چند پوکه و ترکش تعجبی ندارد! هر روز رنگین کمان آرزوهای شانزده سالگی اش را پای دکل می گذارد و بالا می رود. هم نگاهش و هم خودش از دالان دوربین می گذرند و تا خط عراقی ها می روند و می آیند شاید دست فرماندهان عراقی را بخوانند که چه خواهند کرد؟ امروز ۱۳۶۷/۴/۴ است که سیدناصر حسینی پور از دکل پایین می آید و دوربین را به دیده بان دیگری می سپارد. آرزوهای شانزده سالگی اش را روی کولش می اندازد و طرف قرارگاه می آید تا آنچه را که از جابه جایی نیروهای عراقی خوانده است برای فرماندهانش بگوید. او بوی حمله عراقی ها را به مشام فرماندهانش می رساند. حمله ای که سرنوشت او، جزیره مجنون و بسیاری از دوستان و همشهریانش را دگرگون می کند. عراقی ها سیدناصر دیده بان را که حالا یک پایش به رگ و پوستی بند است به اسیری می برند. این بار او نه از دالان دوربین، بلکه از نزدیک، آنچه از عراقی ها می بیند پنهانی می نویسد. سید، پای شانزده سالگی اش را در خاک عراق جا می گذارد اما این کتاب را برای ما می آورد. برای ما که فرمانده اش نیستیم. کتابی با حرف هایی که می توان به آن تکیه کرد هر چند پاهایمان سالم باشد. دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری تابستان ۱۳۹۰ ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور مقدمه 1⃣ جنگ آن قدر طول كشيد تا بزرگ شدم. چهارده ساله بودم که به جبهه رفتم. به واحد تخریب علاقه داشتم، به همین خاطر، تخریبچی شدم. بعدها آمدم به واحد اطلاعات و عملیات. شانزده سالم بود که در آخرين روزهاي جنگ، در جزیره ی مجنون به اسارت عراقي ها در آمدم. آن روز در پاتک عراق راهنما و بلدچي گردان ويژه ي شهدا بودم. اسیر که شدم، شاهد وقایع تکان دهنده و درد آوری بودم. قبل از اسارت در واحد اطلاعات، دیده بان بودم. کارم رصد کردن خطوط دشمن، ثبت دقیقِ تحرکات، فعل و انفعالات و عبور و مرور خودروهای دشمن بر حسب روز، ساعت و دقیقه بود. از همان روزهای اول اسارتم سعی کردم دیده بان اتفاقات و حوادث ماندگار و درس آموز اسارت باشم. دیگر نیازی به دوربین و دکل نبود! بالای دکل فقط عراقی ها را از دور زیر نظر داشتم و دانستنی هایم از دشمن، محدود و در حد شنیدنی هایم بود. در اسارت، رفتارهای خوب و بدشان را شاهد بودم. دوست داشتم وقتی آزاد شدم گزارش دیده بانی ام را از زندان‌های عراق بنویسم. این گزارش، خاطرات روزانه ام شد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور مقدمه 2⃣ دو ماه از اسارتم گذشته بود که عراقی ها خبر آزادی اسرای معلول و مجروح را دادند. از همان روز تصمیم گرفتم خاطرات دوماه گذشته را با یک کُد و یا چند کلمه ی کوتاه بنویسم و نکاتی را که احتمال می دادم در عراق کار دستم می دهند با رمز بنویسم و در لوله ی عصایم جا سازی کنم. فکر می کردم به زودی آزاد می شوم و خاطرات همین دوماه را بر اساس آن کلمه های کوتاه می نویسم. اما خبری از آزادی اسرای معلول و مجروح نشد. دو ماه و نیم بعد دوباره عراقی ها از قول وزرای خارجه ی ایران و عراق در ژنو، گفتند؛ به زودی مبادله ی اسرای بیمار و معلول انجام می شود! من هم هر روز با سختی هایی که داشت خاطرات و اتفاقات جدید را ثبت می کردم. این تاریخ ها و کدها را روی زرورق سیگار، کاغذ سیمان و یا حاشیه ی روزنامه های عراق می نوشتم و در لوله ی عصایم جاسازی می کردم. پایان سال ۱۳۶۷، دنبال فرصتی بودم تا در خلوتی به دور از چشم دیگران، نوشته های داخل عصایم را در آورم و در دفترچه ای که کاغذ هایش را از برگ های آخر کتاب های ارسالی سازمان مجاهدین خلق( منافقین ) گیر آورده بودم، پاک نویس کنم که نشد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور مقدمه 3⃣ روزهای آخر اسارتم، شهریور ۱۳۶۹ در بیپارستان ۱۷ تموز در حبانیه، این فرصت برایم پیش آمد تا روز نوشته هایم را در این دفترچه ی کوچک جیبی، پاک نویس کنم. موقع آزادی، دفترچه را بین بانداژ پای مجروحم به ایران آوردم؛ یک دفترچه ی بیست برگی کوچک که سرگذشت خودم و دوستانم بود و برایم دنیایی خاطره داشت. بعد از آزادی بر اساس تاریخ ها، کدها و جمله های کوتاه که هر کدام گرای خاطره و اتفاق خاصی بود و به کمک حافظه ام شروع به بازبینی ۱۸۷ روز از ۸۰۸ روز اسارتم کردم. همه اش شد همین کتابی که در دست دارید، " پایی که جا ماند". دوباره نویسی این خاطرات به تناوب زمانی، حدود ده سال طول کشید. خیلی از هم اسارتی هایم را به زحمت پیدا کردم و نکات مبهم را پرسیدم. بعضی اسامی و حوادث، کامل یادم نبود و آنها کمکم کردند و نوشتم تت روزهای صبوری و استقامت و درد برای آیندگان بماند. کتاب را هم به گروهبان عراقی، " ولید فرحان " تقدیم کردم، شاید روزی جایی که نمی‌دانم کجاست او را ببینم. شاید ! علاقه من به یادداشت های روزانه به آذر ماه ۱۳۶۵ بر می گردد. آنروز به همراه " حمید جبل عاملی " بچه ی اصفهان، از پادگان تیپ ۴۸ فتح، عازم دزفول شدیم. برگشتنی سوار اتوبوس شوشتر شدیم. حمید صندلی کناری ام بود. بین راه، جبل عاملی، خاطرات آن روز را در صفحه ی دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۶۵ تقویمش نوشت: « امروز با سید ناصر حسینی رفتیم دزفول. روز خوبی بود. سید یک دوربین عکاسی کداک ۱۱۰ آمریکایی خرید و من یکدست. لباس پلنگی. حمام هم رفتیم.‌ ناهار من همبرگر خوردم و سید سوسیس. به اصفهان هم تلفن زدم و عصر برگشتیم واحد تخریب. » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللهم فُکَّ کلَّ اسیر ...🕊 🔴 خاطرات آزاده سرافراز سید ناصر حسینی پور مقدمه 4⃣ برایم جالب بود. بعد از شهادت حمید علاقه ام به این کار بیشتر شد. از آن روز به بعد من هم به ثبت خاطراتم در دفتر یادداشت های روزانه علاقه پیدا کردم. بخشی از یادداشت های روزانه ی دوران جبهه ام ارزش تعریف کردن و نوشتن نداشت. اما از حمید یاد گرفته بودم خاطرات هر روزم را بنویسم، حتی اگر ای یادداشت ها روزمرگی های طبیعی و معمولی باشد. این کار، در اسارت برایم ارزش خاصی داشت. هرچند خیلی سخت بود و محدودیت داشتم، اما دنیای اسارت و زندگی بازداشتگاهی با آن همه سختی ها و دردهایش پیام های مختلفی برای خوب بودن و خوب ماندن دارد. امیدوارم توانسته باشم دِین خودم را به اسرای مفقودالاثری که سال ها در اردوگاه های مخفی و مخوف تکریت در بدترین شرایط، اسارت را سپری کردند، ادا کنم. در پایان جا دارد از همه کسانی که مرا در انجام این مهم یاری کردند، صمیمانه تشکر و قدر دانی کنم؛ آقای رضا پارسیان نژاد فرزند معظم شهید خدامراد پارسیان نژاد رئیس حوزه هنری استان کهکیلویه و بویر احمد، آقای سید یوسف مرادی استاد محترم دانشگاه و فرزند معظم شهید سید عنایت الله مرادی بخاطر نظرات ارزشمندش،کارکنان حوزه هنری آقای مصطفی فرخیانی، خواهران شهربانو پاک نژاد و شهناز درفشیان که در تنظیم و تایپ و نمونه خوانی این کتاب یاری ام کردند. همراهی و همکاری همسر صبور و فداکارم زینب جوانمردی که سال ها مشوق من در انجام و اتمام این کار بود، نیز جای تشکر و سپاسگذاری ویژه دارد. سید ناصر حسینی پور پاییز ۱۳۸۹ ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم