eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانهای موجود در کانال ( زندگینامه شهید سید علی حسینی ) ( سرگذشت دختر زیبای کانادایی و آزاده سرافراز امیر حسین صادقی ) (سرگذشت پسر وهابی شیعه شده) ( شهید علیرضا موحد دانش ) ( شهید اصغر وصالی ) ( زندگینامه شهید احمد کاظمی) ( زندگینامه شهید ابراهیم هادی ) ( سر گذشت گردان کمیل و حنظله در عملیات والفجر مقدماتی) ( قصه زندگی شیعه شدن یک مسیحی) ۱ ( زندگی نامه جانباز شهید سید منوچهر مدق ) ( زندگینامه شهید سید مجتبی نواب صفوی ) ( زندگینامه شهید محمد معماریان) ( خاطرات شهید حاج محمود شهبازی ) ( زندگینامه شهید حاج احمد امینی ) ( زندگینامه شهید علی خلیلی) ( ماجرای مسلمان شدن یک خلافکار آمریکایی) داستان زندگی ۲ ( زندگینامه شهید جانباز ایوب بلندی ) ( داستان مسلمان شدن یک وکیل استرالیایی ) ( پرستاری که توسط کوموله در پاوه به شهادت رسید. ) . ( زندگینامه شهید حسن طهرانی مقدم ) داستان (خاطرات همسر شهید مدافع حرم ) (نوجوان سیزده ساله خرمشهری) (زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت ) ( خاطرات شهید محمد ابراهیم همت )
از شهرستان سنقره تاريخ شهادت عاشوراي ۹۴ حلب سوریه (اول آبان ۹۴) @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهدا گفت‌وگو با همسر شهيد اولين شهيد مدافع حرم شهرستان سنقروکلیایی قسمت 1⃣ 🌷شهداي مدافع حرم تربيت‌يافتگان مكتب اهل بيت هستند و اين روزها سربازي اهل بيت پاداشي به ارزشمندي شهادت دارد. شهيد ابوذر امجديان كه نام خود را به عنوان اولين شهيد مدافع حرم شهرستان سنقر كرمانشاه به ثبت رسانده است، عشق به اهل بيت را از روضه‌هايي به عاريه دارد كه از كودكي پاي آنها بزرگ شده بود. چنين عشقي بود كه باعث شد او در آبان ماه سال 94 مصادف با تاسوعاي حسيني به شهادت برسد. در گفت و گو با مريم امجديان همسر شهيد نگاهي گذرا به زندگي يكي ديگر از ستارگان آسمان دفاع از حرم مي‌اندازيم. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹بسم رب الشهدا قسمت 2⃣ ‍ 🌺گویا شهيد ،زاده روستا بودند؛ آشنايي‌تان هم در محيط روستا صورت گرفت؟ 🌷بله، من و همسرم هر دو اهل روستاي سهنله از توابع شهرستان سنقر استان كرمانشاه هستيم. خانه ما و خانه پدري همسرم چند كوچه با هم فاصله داشت. خودش بر حسب اتفاق يك بار من را ديده و با خانواده‌اش مسئله را در ميان گذاشته بود. ابوذر پاسدار بود. من هميشه آرزو داشتم كه با يك پاسدار ازدواج كنم. همان روز از سختي‌هاي زندگي با يك نظامي برايم گفتند و اينكه احتمالاً پيش بيايد كه چند ماهي در مأموريت باشند و من هم پذيرفتم. اما هرگز فكر نمي‌كردم كه ابوذرم به شهادت برسد و همسر شهيد شوم. در نهايت من و ابوذر با مهريه 72 سكه، در اول آبان ماه سال 1389 ازدواج كرديم. من توفيق داشتم شش سال در كنار بهترين همراه و همسنگرم باشم. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷🕊⚘ +گفتم کجا؟ گفتابه خون🌷 +گفتم چرا؟ گفتاجنون❤️ +گفتم که کی؟ گفتاکنون😔 +گفتم نرو،خندیدورفت...🕊 💐#یازینب(س)مدد💚 شهید ابوذر امجدیان @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهدا قسمت 3⃣ شهيد امجديان را هم به عنوان همسر و هم به عنوان يك انسان كه لياقت شهادت در دفاع از اهل بيت را پيدا كرد چطور شناختيد؟ ابوذرم بسيار مهربان و دلسوز و بسيار شوخ طبع و خيلي متواضع بود. هميشه من را مي‌خنداند و مي‌گفت خوشحالم كه مي‌توانم بخندانمت و شاد ببينمت. به من خيلي احترام مي‌گذاشت و در كارهاي كشاورزي كمك حال خانواده‌اش بود. با هر كسي متناسب با سن و سالش رفتار مي‌كرد. چيزي كه در شهيد بيشتر به چشم مي‌آمد عشقش به اهل بيت بود. همسرم به ظواهر خانه و زندگي اهميت مي‌داد اما دلبسته مال دنيا و ماديات نبود. با توجه به ويژگي‌هايي كه از ايشان سراغ داشتم شهادت لايقش بود. ابوذر عاشق شهدا بود. عكس شهيد چمران را داخل كيف سامسونتش چسبانده بود. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهدا قسمت 4⃣ به نظر شما اين گذاشتن و گذشتن براي رزمندگان مدافع حرم دشوار نيست؟ اشتباه است كه تصور كنيم مدافعان حرم دلبسته خانواده نيستند و دلتنگ نمي‌ شوند. اصل كار همين است كه مي‌گذارند و مي‌روند يعني هنر گذشتن از تعلقاتي چون زن و فرزند را دارند. من بسيار وابسته ابوذرم بودم. هرگز دوست نداشت كه ناراحتي من را ببيند. همواره با الفاظ عاشقانه من را صدا مي‌كرد و هر روز يادآوري مي‌كرد كه چقدر من را دوست دارد. اگر كسي پيشم بود با زبان عربي ابراز علاقه مي‌كرد و مي‌گفت: «اني احبك.» يك روز به ابوذر گفتم چرا انقدر مأموريت مي‌روي من تاب دوري تو را ندارم. گفت يادت هست روز اول از زندگي با يك نظامي برايت گفتم. يادت هست گفتم مأموريت كاري من زياد است و تو قبول كردي. راست مي‌گفت. شرط كرده بود. اما من عاشقش بودم و دوري‌اش من را رنج مي‌داد و به خاطر او تحمل مي‌كردم. ابوذر به دوستانش هم گفته بود من مي‌خواهم بروم اما همسرم مخالفت مي‌كند. او مي‌گفت اگر اجازه بدهي تا من بروم دفعه بعد با هم به زيارت مي‌رويم. مخالفت من به خاطر اين بود كه طاقت دوري‌اش را نداشتم. وقتي سردار همداني شهيد شد با ابوذر تماس گرفتم كه نرو خطرناك است. ابوذرم گفت سردار همداني فرمانده بودند، من يك نيروي ساده هستم. من لياقت شهادت را ندارم. منتها او هم لايق بود و شهيد شد. بعد از شهادتش خيلي بي‌تابي مي‌كردم تا اينكه به خوابم آمد و من را دلداري داد و دستم را گرفت و گفت اينقدر گريه نكن. بي‌قرار نباش من هميشه در كنارت هستم. از آن روز تا حالا وجودش را در كنار خودم احساس مي‌كنم. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷🍃🌷🍃 💐لبخندت را دانه دانه می‌شمارم تا از یاد نبرم که شهــ🌹ـــدادرقهقه‌ی مستانه‌یشان عند ربهم یرزقونند...🕊 🎋کاش به شمابرسم...✨ شهید ابوذر امجدیان @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهدا قسمت 5⃣ از اولين روزهايي كه حرف از رفتن و دل كندن در خانه‌تان مطرح شد برايمان بگوييد. خانواده خودم خيلي مخالف بودند كه او برود. ابوذر از رفتن به سوريه و مدافع حرم شدن براي من بسيار صحبت مي‌كرد. من اما بي‌قراري‌هاي خودم را داشتم و راضي نمي‌شدم. بار اول بي‌خبر از من رفت. ابتدا من را به مناسبت عيد قربان به روستا آورد و گفت كه بايد براي مأموريت به شمال برود. من هم چند روزي در منزل پدري‌ام ماندم. بعد از چند روز با من تماس گرفت و از من خواست كه كاغذ و خودكار آماده كنم تا آنچه مي‌گويد را يادداشت كنم. همانجا فهميدم كه قصد رفتن به سوريه دارد. دلم لرزيد و گوشي را زمين گذاشتم و شروع كردم به گريه كردن. در نهايت راضي شدم كه برود. پدرش مخالفتي با رفتنش نداشت اما مادرش بي‌تاب بود و گريه مي‌كرد. پس چطور راضي شديد؟ وقتي مخالفت مي‌كردم، مي‌گفت دستور ولايت است. حسين زمان ياري مي‌طلبد. مي‌گفت من كرمانشاهي هستم، با غيرتم بايد براي دفاع از اسلام براي دفاع از عمه سادات بروم. روز آخري كه از هم جدا شديم برايم با لهجه كرمانشاهي شعر مي‌خواند و مي‌گفت موقع عصر ديدمت.‌اي كاش نمي‌ديدمت! با من شوخي مي‌كرد و مي‌خنديد. اما آرام و قرار نداشت. دلش را كنده بود براي رفتن. قبلاً مأموريت‌هاي داخل كشور كه مي‌رفت قسم مي‌خورد كه سالم برگردد. ولي براي رفتن به سوريه به ابوذرم گفتم كه قسم بخورد سالم برمي‌گردد اما او قسم نخورد و گفت سلامتي من را از خدا بخواه. من هم در جوابش چيزي نگفتم. وقتي رفته بود تهران تا از آنجا به سوريه برود برايم پيامك زد كه: «سلام عزيز دلم دارم ميرم فرودگاه دوستت دارم.» اين پيامك آخرش بود. وقتي خواندمش احساس كردم ديگر او را نخواهم ديد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم