7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 سه عمل ویژه برای رسیدن به امام زمان ارواحنا فداه
🎙 #ابراهیم_افشاری
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خودت میدانی چقدر به ما نزدیک شده ای
روزی آرزوی دست نیافتنی نسل ما و قبل ما بودی و حالا حتی میشوی تقدیرِ نسلِ بعد ما!
نمیدانم حرفم را میفهمی یا نه..اما ما از نزدیکی تو خورسندیم..
همیشه آرزو داشتیم تو مارا در آغوش بگیری..
حالا نزدیک شدی..
انقدر نزدیک که تصورش دور نیست هرکدام رفیقی یا عزیزی را به تو سپرده باشیم..
تورا میگویم..درست است..شهادت..
میدانی چقدر مشتاق داری؟چقدر مدعی داری..
چقدر شیرینی تو..
نزدیک تر بیا..مرا در آغوش بگیر..دستم را بِکِش و تا وصالِ یاران بِبَر...
#دلنوشت
#آدمین_نوشت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
تصویری از شهیده فائزه رحیمی معلم دانشجو دانشگاه فرهنگیان نسبیه تهران که در حادثه تروریستی دیروز کرما
#دلنوشته
آمده ام قلم به دست برایت نامه بنویسم، اما عزیزکم قلم هم توان نوشتن از غمت را ندارد! مدام در میان ماندن و رفتن، غلت میخورد. می خواهم با ندای قلبم، برایت لالایی بخوانم.
فائزه جانم، فدای چشمان زیبایت، قربان قد و بالایت بروم مادر .امروز منتظر پیام تبریک روز مادرت که نشسته بودم؛ با خودم ذکر زمزمه میکردم. میگفتم خدایا شکر بابت چنین نعمتی، بابت چنین دختر زحمتکش و دلسوزی. ممنون از سردارم که او را به جایگزینی من، طلبید. دورت بگردم. فکر کنم زیارتت خیلی دلچسب بود، انقدر دلچسب که دیگر دل به دل سردار بستی و دل از مادر دلتنگت بریدی !
مادر جان ظهر به وقت ساعت ۱۵ ،کانال های خبر، از ناآرامی ها و دل نگرانی های مادرانه سرریز شده بود . مدام با خدای خود نجوا میکردم ، خدایا دخترم در چه حال ست؟ حالش خوب است؟ سردش نیست؟ در مقابل این صحنه ها چه حالی دارد؟ چجوری آرامش را به جانش تزریق کنم؟
مادر، پشت تلفن منتظر بوقهای متوالی بودم اما انگار خط ها سرسازگاری با دل مادر را نداشتند. از دوستانت جویا شدم، گویا در میان آنان نبودی . جان مادر، فکر کردم حداقل در گوشه ای مثل همیشه در صحنه حاضری و نتوانستی خودت را به بقیه برسانی. اما مادر جانم ماشاءالله انقدر در صحنه حاضر شدی که هیچکس حاضر نشد حقیقت را به مادر بگوید!
فائزه جانم، دلبندم این رسمش نبود. هنوز به آغوش نکشیده بودمت که خون، تو را در خود حل کرد ! دخترم هرگز فکرش را نمیکردم فائزه ی من در میان پرکشیدگان حاج قاسم باشد. بگو ببینم حالت خوب است؟ درد نداری جان مادر؟ راحت رفتی؟ میخواهی مثل چندشب پیش سرت را روی پاهایم بذاری تا دردت آرام گیرد؟ تصدقت گردم نوره دیده، سلام مرا به حاج قاسم برسان. اینجا همه عزادارت شده اند اما کسی عزاداری مادر را نمیفهمد! قربان غم مادرم حضرت زهرا (س )بروم. غم فرزند غمی عظیم و سرسخت است .... !
فقط یک سوال دارم کی به عنوان هدیه روز مادر بغلم میکنی؟!
دلنوشته مادر شهیده فائزه رحیمی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خانم معصومه بدرآبادی که با دخترشون شهید شدن، از فعالان مجازی بودن😔
اخرین توئیت هاشون رو بببنید
حاضرم در راه دین از من جدا گردد سرم...
🔻سرباز جنگ نرم در فضای مجازی
و شهیده راه حق در فضای حقیقی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
اتوبوسشون توی جاده خراب میشه ،وقتی میرسن کرمان همه اسکان گرفته بودن و داشتن حرکت میکردن به سمت گلزار شهدا.
بدون اینکه بره اسکانشو درست کنه سریع سوار یه اتوبوس دیگه میشه که زودتر بره زیارت حاج قاسم.
توی مسیر پیاده روی از همه عقبتر میرفته که کسی جا نمونه.
بعد از انفجار یکی از بچه ها ترکش میخوره و همه دنبال کارای اون بودن
وقتی همه جمع میشن خوابگاه متوجه میشن خانم رحیمی نیست!
اولش فکر میکردن چون نزدیک انفجار بوده رفته برای کمک
ساعت ۱۱شب خبر شهادتش به خوابگاه میرسه
یکی از دوستاش داد میزده چرا ما رو تنها گذاشتی؟ مگه قرار نبود بریم مشهد
ولی فائزه رو خود آقا طلبیده بود
شهیده فائزه رحیمی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#در_محضر_معصومین
🔰امام صادق علیه السلام:
✍اَرْوَحُ الرَّوْحِ اَلْيَأسُ مِنَ النّاسِ.
🔴بهترين آرامش و آسودگی، بی توقعی از مردم است.
📚كافی؛ ج ۸، ص ۲۴۳،ح ۳۳۷
#حدیث_روز
ماجرای نماز جماعت زندان شهید
#سیدمحمدحسین_علم_الهدی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
ماجرای نماز جماعت زندان شهید #سیدمحمدحسین_علم_الهدی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدا
ماجرای نماز جماعت زندان شهید
#سیدمحمدحسین_علم_الهدی
در سال 53 حسین را دستگیر کردند، او را به بند نوجوانان زندان بردند. زندانیان این بند، نوجوانانی بزهکار بودند که به جرم دزدی و دعوا و ... به زندان افتاده بودند. وقتی حسین وارد این بند شد، بعضی از زندانیان او را مسخره میکردند و میگفتند: «با کی دعوا کردی؟ چی دزدیدی؟ و ... »
اما حسین با صبر و حوصله به زودی توانست چند نفر از آنها را نماز خوان کند. چند روز بعد ماموران زندان ناگهان متوجه شدند که همان نوجوانان بزهکار،به امامت حسین، نماز جماعت میخوانند و جلسه قرائت قرآن بر پا کردهاند. به دنبال گزار ش ماموران، حسین را از این بند خارج کردند.
تا چند سال بعد، هر چند وقت یکبار، یکی از آن نوجوانان بزهکار به سراغ حسین آمده و میگفتند، حسین آقا در زندان ما را هدایت کرد. ماموران زندان به ساواک گزارش دادند که حسین، نوجوانان بزهکار زندان را نماز خوان کرده است، بلافاصله مامور ساواک وارد زندان شد و حسین را زیر مشت و لگد قرار داد و بعد او را از بند بیرون برده و به درختی که در حیاط زندان بود، ریسمان پیچ و او را در هوای سرد زمستان رها کرد.
پس از گذشت چندین ساعت، نیمههای شب مامور دیگری ریسمان را باز کرد و حسین را که از حال رفته بود، به سلول زندانیان سیاسی منتقل کرد.
در میان تاریکی سلول، یکی از برادران از خواب برخاسته و نام زندانی تازه وارد را سوال کرد. همین که حسین خودش را معرفی کرد، آن برادر جای خودش را به حسین داد تا استراحت کند و خودش نشست. زیر آن سلول به حدی تنگ بود که باید چند نفر بنشینند تا دیگران بتواند بخوابند.
#سالروزشهادت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
*شهیدی که با تانک از رویش رد شدند*
*نمونه ای از شکنجه های زمان شاه*
*شهید محمد حسین علم الهدی*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۳۷
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۱۰ / ۱۳۵۹
محل تولد: اهواز
محل شهادت: هویزه
او زیر ذرهبین ساواک بود. در سنین ۱۴ تا ۲۱ بارها او را زندانی و شکنجه دادند؛ پس از مدتی خانواده موفق به دیدنش میشوند، وی در پاسخ به اینکه چه چیزی لازم داری که برایت بیاوریم، گفت:
«فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.»
صدای قرآن و نماز جماعت توی بند بلند بود حسین رو گرفتند و شکنجه اش دادند. اما یکبار هم اطلاعات رو لو نداد.
همرزمش میگوید:
شب قبل از شهادتش میخواست بره حمام گفتیم تو این سرما فردا عملیات هست خاکی میشی!! زد زیر خنده و بعد آروم گفت فردا جای مهمتری میخوام برم. گفتیم کجا؟ گفت ملاقات خدا.
فردای آن روز عملیات نصر، عملیات سختی بود مرا به تانکی بستند که از روی پیکر مبارک حسین گذشت در صورتی که او هنوز جان داشت. هر چند چفیه اش روی صورتش بود و نمیتوانست عذاب کشیدن مرا ببیند اما من صدای خرد شدن استخوان های حسین را شنیدم. پیکر او در سال 1361، از روی قرآن و آرپیجی که در آخرین لحظات در کنارش بود شناسایی شد.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه