فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسجد الاجابه🕌
👈مکانی که مباهله در آنجا انجام شد (بعد از این واقعه مسجدی در آن مکان ساخته شد)...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💫زیباترین سپاه به میدان رسیده بود
💫پای ابوتراب به نجران رسیده بود
💫آنان که لاف، پیش شه لافتی زدند
💫تا چشمشان به هیبتش افتاد، جا زدند
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮تصویرسازی مباهله همراه با تلاوت آیات نورانی مربوطه
✍موسسه فرهنگی بدرالسماء
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
•• #آقامونه ••
﮼𖡼 تو
مغناطیس دنیامی
دلم دور تو میگرده..
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌟برو ای گدای مسکین، به درِ سرای مهدی
🌟که به دست اوست امروز، نگینِ پادشاهی!
💐24 ذیالحجه، سالروز خاتم بخشی امیر مومنان و نزول آیه ولایت مبارک.
🎁عیدی شیعیان جهان؛ ظهور مولای عزیزمان ان شاءالله
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸 بمناسبت امروز... خاتم بخشی مولا امیرالمومنین علیهالسلام
🔥تلاش های بیهوده خلیفه دوم در ....❗️❗️
🔥رُوِیَ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ أَنَّهُ قَالَ وَ اللهِ لَقَدْ تَصَدَّقْتُ بِأَرْبَعِینَ خَاتَماً وَ أَنَا رَاکِعٌ لِیَنْزِلَ فِیَّ مَا نَزَلَ فِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَمَا نَزَلَ.
🔥از عمر بن خطاب نقل است که گفت به خدا سوگند چهل انگشتر را در حال رکوع صدقه داده ام تا آیه ای که برای علیّ بن أبی طالب نازل گردید ، برای من نازل شود ، امّا نازل نشد.🤣
📚أمالی شیخ
صدوق مجلس ۲۶ ، حدیث ۴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌟مهدی جان
👈ذیحجّه بعد از این همه اتفاق زیبا فقط آمدن شما را کم دارد.
شما بیایی و از این به بعد، ذیحجّه را نه فقط به خاطر 🌺«غدیر»،
نه تنها برای 🌺«مباهله»،
نه فقط برای نازل شدن 🌺«هَل اتی» و ...
بلکه برای آمدن شما نیز جشن بگیریم.
بگذار قشنگترین حُسن ختامِ این سال قمری، آمدن شما باشد.❤️
اللهم عجل لولیک الفرج
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
یا صاحِبَ کُلَّ مُسافِر...
یا حافِظَ کُلَّ غَریبٍ...
#شیعیان_دیگر_هوای_نینوا_دارد_حسین
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کسی که اهل #دنیا نیست!
فقط با #شهادت آرام میشود..🕊
#سردارشهید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️ما حاضریم از گرسنگی تلف شویم، ولی در برابر آمریکا زانو نزنیم
👤 شهید #علی_سبک_روح
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #دلتنگنباش!
زندگینامه شهید مدافع حرم
#روحالله_قربانی
به روایت همسر بزرگوار شهید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
کتاب #دلتنگنباش! زندگینامه شهید مدافع حرم #روحالله_قربانی به روایت همسر بزرگوار شهید @shahed
قسمتهای ۱۱۱ تا ۱۱۵ کتاب زیبای دلتنگ نباش
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 7⃣1⃣1⃣
صبح فردا حرم بودند که از محل کارش با روح الله تماس گرفتند و گفتند که برگردد. هنوز دو روز از مرخصی اش مانده بود اما باید برمیگشت. همان لحظه برگشتند هتل و وسایلشان را جمع کردند و رفتند ترمینال. اتوبوس تا تهران نداشت. مجبور شدند شهر به شهر برگردند. ظهر فردایش بود که به تهران رسیدند. صبح روز بعد روح الله وسایلش را جمع کرد و رفت مأموریت. زینب هم رفت خانه پدرش.
یک هفته ای مأموریتشان طول کشید و روحالله نفر اول دوره شان شد. آن هم به دلیل ابداع جان پناهی که در نوع خودش بیبدیل بود و شناسایی در شب که روح الله تنها کسی بود که بدون کمترین مشکل به هدف رسید. شناسایی در شب، کار بسیار مشکلی بود که روح الله به خاطر تمرین و مطالعات گسترده ای که داشت، توانست با موفقیت آن را انجام دهد.
خودش را به آب واتش می زد که حتما نفر اول شود. برایش خیلی مهم بود. مهران که شاهد تلاش های شبانه روزی او بود، بعد از اینکه فهمید اول شده، گفت:
« خب خدا رو شکر، خیلی خوبه که دوست داری نفر اول بشی، اما نمی فهمم چرا این قدر خـودت رو تو زحمت میندازی؟ حالا نفر اول نشو، بشو نفر دوم. مگه چی میشه؟! آسمون خدا که زمین نمیاد. »
+ « خب نه دیگه، من از این کارم هدف دارم. بابام حالش روبه راه نیست. به روحیه نیاز داره. اگه من بشم نفر اول دوره، توی دانشکده می پیچه پسر حاج داوود شده نفر اول. خبرش که به بابام برسه، روحیه میگیره و حالش خوب می شه. برام مهمه که بابام بهم افتخار کنه. »
مهران کمی فکر کرد. بارها دیده بود که روح الله خیلی به فکر پدرش است. تا جایی که می توانست هر روز به پدرش زنگ می زد و احوالش را می پرسید، برایش جالب بود روح الله این همه تلاش و سختی می کشد، فقط برای اینکه پدرش را خوشحال کند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 8⃣1⃣1⃣
بعد از پایان مأموریت، زمزمههای تقسیمشان به گوش می رسید. دو راه پیش رو داشتند:
هـم می توانستند وارد کار اصلیشان بشوند و هم می توانستند بمانند و درسشان را ادامه بدهند. فکر مهران خیلی مشغول بود. نمی دانست کدام راه را انتخاب کند. میخواست با روح الله مشورت کند و نظرش را بپرسد. پاتوق شان شبها بعد از ساعت خاموشی، در بالای ساختمان ممنوعه بود.
یک ساختمان بلندی در دانشکده بود که ورود دانشجو به آن ممنوع بود و اصلا همین که اسمش ممنوعه بود، دوست داشتند روی پشت بام آن بنشینند. یک فلاکس چای بر میداشتند و به سمت ساختمان راه میافتادند، پوتین هایشان را در می آوردند و پاورچین پاورچین از ساختمان بالا میرفتند. به پشت بام که می رسیدند، مینشستند و ساعتها در دل شب با هم حرف می زدند و چایی می خوردند. آن شب هم نزدیک در ورودی ساختمان با هم قرار گذاشتند. مثل همیشه با هزار مکافات رسیدند به پشت بام ساختمان. از آن بالا شهر کاملا معلوم بود، چراغ خانه هایی که از دور سوسو می زدند و ماشین هایی که در رفت و آمد بودند. مهران دوتا لیوان چایی ریخت و گفت:
« دانشکده مونم داره تموم میشه، چقدر دلم برای اینجا تنگ میشه. »
روح الله کمی از چایی اش را خورد و گفت: « آره، خیلی روزا و شبای خوبی داشتیم. منم دلم تنگ میشه. حالا ان شاء الله تقسیم شدیم بازم با هم باشیم. من خیلی نگرانم مهران. خدا کنه یه جای خوب بیفتیم. تو میگی بریم یا بمونیم درسمون رو ادامه بدیم؟ من فکرم مشغوله، نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 6⃣1⃣1⃣
به یاد حرفش افتاد که می گفت:
« زینب تو زندگیت خیلی یکدست و آرومه ولی من زندگیم خیلی بالا و پایین داشته. مخصوصا بعد از فوت مامانم. »
و فکر می کرد:
" روح الله راست میگه. اما حکمتش چیه منی این قدر زندگیم آرومه، با روح اللهی که این قدر زندگیش بالا و پایین داشته به هم رسیدیم؟ ته این ماجرا به کجا می خواد برسه؟ "
به شهادت روح الله که فکر کرد، رعشه به جانش افتاد. هنوز چشم به گنبد داشت که اشکهایش جاری شد. از امام رضا علیهالسلام خواست کمکش کند و برای زندگی اش دعا کند. بعد از اینکه نماز ظهر و عصر را خواند، به هتل برگشت. از روح الله و على خبری نبود. کمی استراحت کرد و برای نماز مغرب و عشا هم به حرم رفت. نمازش را که خواند، پدرشوهر و همسرش را دید. با هم به هتل برگشتند. پدر روح الله گفت:
« بچه ها هنوز نیومدن. خبری ازشون نیست. زنگ بزن ببین کجان. »
- « چند بار زنگ زدم، جواب ندادن. نگران نباشید. دیر نکردن میان حالا. »
ساعت حدود ده شب بود که آمدند. از بالا و پایین پریدن های علی و تعریفهایش معلوم بود که حسابی بهش خوش گذشته. زینب گفت:
« چطور بود روح الله؟ خوش گذشت؟ »
+ « نه بابا، اصلاهیجان نداشت. »
زینب با تعجب گفت:
« هیجان نداشت؟ توتلوزیون که خیلی ترسناکه. سقوط آزادش رو نرفتی؟ »
+ « چرا رفتم. هیچم ترسناک نبود. از اون بالا می افتادی پایین مسخره بود بابا. »
زینب خندید و گفت:
« وقتی تو میری مأموریت و تو شرایط سخت زندگی می کنی همینه دیگه، اینا برات هیجان نداره. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 9⃣1⃣1⃣
روحالله نگاه نافذش را به مهران دوخت و گفت:
« آره، باید زودتر وارد کار بشیم. معلوم نیست قضیه سوریه تاکی باشه، باید زود خودمون رو برسونیم. »
- « یعنی تومیگی بریم شهید شیم؟ »
روح الله نفس عمیقی کشید و گفت:
« الان که سوریه پیش اومده، وقت موندن و درس خوندن نیست. باید بریم و برسونیم خودمون رو. »
مهران در تأیید حرف های او سرش را تکان داد و به فکر رفت. روح الله لیوانش را زمین گذاشت. پرده اشک چشمانش را پوشاند.
+ « دارم دق می کنم مهران. من نباید الان اینجا باشم. اون حرومیا تا دم حرم حضرت رقیه رسیدن. باید بریم. همه مون باید بریم. »
مهران ابروهایش را گره کرد و در تایید حرف های او سرش را تکان داد. تصمیمشان را گرفته بودند. هر دو برای انتقالیشان اقدام کردند. روح الله خیلی نگران بود. مدام به زینب می گفت:
« دعا کن اونجایی که دوست دارم، بیفتم. »
زینب هم فهمیده بود که او چه چیزی را دوست دارد کجا میخواهد برود. شهادت رسول خیلی چیزها را برایش روشن کرده بود. از خدا خواست آنچه برایش صلاح است و دوست دارد، نصیبش کند.
دانشگاه خودش هم تمام شده بود و باید برای گذراندن دوره کارآموزی میرفت بیمارستان بقية الله. برنامه اش از شنبه تا پنجشنبه از ساعت هفت تا دو بعدازظهر این بود که برود بیمارستان.
تقسیم بندی که انجام شد، روح الله افتاد همان جایی که می خواست. تنها مسئله ناراحت کننده، جدایی اش از مهران بود. هر چقدر هم صحبت کردند تا یک جا باشند، فایده ای نداشت. برایشان سخت بود، اما مانع پیشبرد کارشان نشد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 0⃣2⃣1⃣
روح الله در کنار تمام دغدغههای کاریاش، دغدغه زندگی و آرامش زینب را هم داشت. هنوز حقوقشان وصل نشده بود. حقوق دانشجوییاش هم آن قدر کم بود که خرج قسطهایشان میشد. زینب هیچ وقت به خاطر مسائل مالی به او شکایت نکرد، اما خودش ناراحت بود. برای همین گفت:
« نظرت چیه با اون پولی که پس انداز کردیم، یه موتور بخرم؟ این جوری اگه خواستیم جایی بریم، هم وسیله داریم هم من میتونم بعد از سر کارم برم باهاش کار کنم. »
زینب کمی فکر کرد و گفت:
« اینکه وسیله داشته باشیم خوبه، اما چرا
می خوای باهاش کار کنی؟ با همین حقوق دانشجویی روزگارمون میگذره خدا رو شکر. »
+ « می دونم تو توقعت کمه، اما این جوری خـودم معذبـم، دلم می خواد دست و دلم باز باشه. یه وقت یه چیزی دیدم خوشم اومد، پول داشته باشم برات بخرم. بعدشم بعد از سرکار وقتم آزاده، بیام بشینم خونه چی کارکنم؟! حداقل این جوری یه کاری هم انجام میدم. با باباتم صحبت می کنم میگم برای چی می خوام موتور بخرم، بعید میدونم مخالفت کنه. »
یک هفته ای دنبال خرید موتور بود، اما چیز مناسبی پیدا نمی کرد. یک شب که زینب خانه پدرش بود، تماس گرفت و گفت:
« من الان اومدم پیش داییم. یه موتور خوب داره ، قیمتشم بد نیست، اما من میگم فعلا نخرم، بازم بگردیم. تو چی میگی؟ اگه تو بگی بخر، همین الان میخرمش. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰امیرالمومنین مولی علی علیه السلام:
✍ بِالصِّدْقِ تَكْمُلُ الْمُرُوَّةُ.
🔴 مردانگى با راستگويى كامل مى شود.
📚غرر الحكم، ج 3،ص 208
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
او بر صندلی شکسته
نقشههای ابرقدرتها را خنثی میکرد!
نادان! این آمریکاست که موی دماغ منطقه است.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
۱۲ تیر ماه سالروز شهادت سرباز لشکر صاحب الزمان(عج)
🕊شهید مدافع حرم #محمدجلال_ملک_محمدی
اَللهُمَ عَجِل لِوَلیک الفَرَج
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خیلی قشنگ خونده حسین طاهری، بفرستید برای کسانیکه قصد رای ندادن دارن
#انتخابات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم