eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش هر صبح تو بخندی و من از خنده ی تو سیب بچینم ،،، شهید سیدسجاد خلیلی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍فرازی از 🟣شهید مدافع‌حرم محمد نوروزی امام زمان(عج) خیلی غریب و تنهاست. پس ای دوستان! بیائید برای امام زمان دعا و برای فرج و سلامتی ایشان صدقــــه و صلــــوات نذر کنیم به قول گفتنی «اگر یک نفر را به او وصل کردی، برای سپاهــــش تو سردار یــــاری» خوش‌به‌حال کسی که بتواند در این راه ثابت‌قــدم و استــــوار باشــــد! ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات ☔️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد☔️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب ! زندگینامه شهید مدافع حرم به روایت همسر بزرگوار شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
قسمت‌های ۲۰۶ تا ۲۱۰ کتاب زیبای دلتنگ نباش
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 1⃣1⃣2⃣ على بلند شد و به شوخی گفت: « زشته تنهابری، حرف درمیارن. صبر کن من برم یه دوش بگیرم، غسل شهادتمم بکنم، باهات میام. » از حمام که آمد قدیر را در بالکن دید. رفت کنارش ایستاد. نگاه معناداری به هم انداختند. برق خاصی در چشمان هردو بود. به آرامی با هم حرف می زدند. صدایشان را هیچ کس نشنید. ده دقیقه ای با هم صحبت کردند و به طرف ماشین حرکت کردند. قدیر نشست پشت فرمان و علی هم کنارش. برگشتند مقر تل عزان. وسایلی که می‌خواستند، برداشتند. از دور سید را دید که سوار ماشین برایش دست تکان می دهد. روح الله با دیدن سید خندید و رفت سمتش. همدیگر را بغل کردند. روح الله آن قدر خوشحال بود که از چشم سید دور نماند. با خنده گفت: « سیدجان، یه وقت پیش خودت نگی این رفیق ما بی معرفت بود به ما سر نزدها. سرمون شلوغه. » - « این چه حرفیه؟! شما آخر معرفتی داداش. حالا چرا این قدر خوشحالی؟ چی شده؟ » روح الله خندید؛ حتی چشمانش هم برق می‌زد: « آخه این مأموریتم خیلی خوب بود. » کمی با هم صحبت کردند و از هم خداحافظی کردند. وقتی از هم جدا شدند، سید انگار که تازه یادش افتاده باشد، با خود گفت: " من هروقت روح الله رو می‌دیدم، آفتاب سوخته و سیاه و خاکی بود، اما امروز میون این همه گل و خاک، پسره چقدر تمیز و قشنگ بود. اصلا برق میزد. " با این افکار خنده اش گرفت. کارشان که تمام شد، قدیر نشست پشت فرمان. علی هنوز سوار ماشین نشده بود که یکی از بچه‌ها صدایش کرد. - « چی شد علی آقا؟! شما که صدر جدول شهادت بودی. داری برمی‌گردی، شهید نشدی که... » علی لبخند زد، کمی مکث کرد و گفت: « اگه خدا بخواد، همین جا جلوی مقر، شهادت رو روزیم میکنه. » قدیر از داخل ماشین نگاه‌شان کرد و خندید. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 2⃣1⃣2⃣ علی این را گفت و رفت به سمت ماشین. در را که باز کرد، یک پایش درون ماشین، صدای انفجار مهیبی فضا را پر کرد. همه شوکه شدند. انفجارهای پی در پی بعدی به خاطر مهمات‌های درون ماشین باعث شد کسی نتواند جلو برود. همه در بُهت و ناراحتی شاهد صحنه بودند. ماشین شعله می‌کشید و می‌سوخت. صحنه دردناکی بود. همه به چشم، سوختن و تکه تکه شدن رفقایشان را دیدند. انگار قلب‌شان بود که در ماشین منفجر شد و سوخت. شهادت نصیبشان شد، درست جلوی مقر. اسماعیل و طاها بی خبر از ماجرا داشتند می‌رفتند مقر. اسماعیل، قدیر را پیج کرد تا ببینند آماده شده‌اند برای رفتن به عقب یا نه. اما هر چه پیج می‌کرد، جوابی نمی‌آمد. دلش شور عجیبی زد. پشت سر هم پیج می‌کرد: « اسماعیل اسماعیل قدیر، اسماعیل اسماعیل علی » اسماعیل چشمش به چشمان گریان طاها که افتاد، دلش بیشتر شور زد. با ناراحتی پرسید: « چیه طاها؟ چی شده؟ » - « اسماعیل، میگن علی و قدیر شهید شدن. » اسماعیل با چشمان بهت زده به طاها خیره شده بود. باور نمی کرد. همین چند لحظه پیش بود که کنار هم صبحانه می خوردند و می‌خندیدند. هنوز حیرت زده بود که به مقر رسیدند. از ماشین پیاده شد، اما انگار به پاهایش وزنه سنگین بسته بودند. از دور می‌دید که عمار و میثم و حاج سعید و بقیه سطل سطل آب روی ماشین می ریزند. اسماعیل با هر زحمتی که بود، خودش را به ماشین رساند. هنوز از ماشین دود بلند می‌شد. هنوز هم شک داشت. با خود گفت: " شاید اشتباه می کنن، شاید بچه های ما نبودن. " تیشرت نیم سوخته قدیر را که خودش به او داده بود، شناخت. قلبش فرو ریخت. علی را از روی دندان های سفیدش شناخت. امیدش ناامید شد. از نگاه همه غم می بارید. اولین شهدای ایرانی تیپ سیدالشهدا بودند. آن قدر بهت و غم در نگاه همه بود که یک دفعه عمار داد زد: « خودتون رو جمع و جور کنید! ما از شهادت فرار نمی کنیم. هدف همه مون شهادته. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 3⃣1⃣2⃣ با فریاد عمار انگار همه به خود آمدند. سرشان را پایین انداختند و آرام آرام اشک می ریختند. اسماعیل زیر چشمی به میثم نگاه کرد. می دانست که در این مدت خیلی به علی وابسته شده بود. عمار رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد. نگذاشت کسی به کمکش برود. گفت: « من فرمانده شون بودم. خودم باید جمعشون کنم. » اسماعيل آن قدر حالش بد بود که نتوانست شاهد صحنه باشد. رفت داخل اتاق چشمش به ساک بسته شده على افتاد، بغضش ترکید و شروع کرد بلند بلند گریه کردن. عمار با دقت خاصی تکه تکه های بدن علی و قدیر را درون پتوهای جدا گذاشت. بار غم آن قدر سنگین بود که نمی توانست راست بایستد. کمرش خم شده بود و دولادولا راه می رفت. کارش که تمام شد، هر یک را جداجدا بغل کرد و گفت: « ای بی معرفتا! تنهایی رفتین؟ این رسمش بود که خودتون تنهایی برید پیش ارباب؟ سلام ما رو به ارباب برسونید و بخواید ما هم خیلی زود به شما ملحق شیم. » عمار هر دو را مثل گلی خوش بو بویید و بوسید. آمبولانس آمده بود. لحظه سخت وداع فرا رسید. خودش کمک کرد تا آنها را در آمبولانس بگذارند. به اتاق که برگشت، دلش گرفت. جای خالی بچه ها عجیب به چشم می آمد. همه سکوت کرده بودند و چیزی نمی گفتند. عمار نتوانست تحمل کند. از اتاق بیرون زد. غروب آن روز دلگیر بود. میثم در خود فرو رفته بود و با کسی حرفی نمی زد. حال بقیه هم بهتر از میثم نبود. خبر خیلی زود در منطقه پیچید. سید در مقر خودشان بود که یکی از بچه ها که می‌دانست او دوست صميمی على است، آمد و گفت: « سید، پشت بی سیم گفتن علی شهید شده. » سید شوکه شد. باورش نشد و با ناراحتی پرسید: « این حرفا چیه میگی؟ یعنی چی؟ » - « به خدا علی شهید شده. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 4⃣1⃣2⃣ هری دلش ریخت. نمی توانست باور کند روح‌الله شهید شده است. همین چند ساعت پیش او را دیده بود و با هم حرف زده بودند. کلافه و ناراحت بود. چشمش افتاد به قرآنی که گوشه اتاق بود. قرآن را بوسید و به نیت شهادت روح الله باز کرد. سوره ابراهیم، آیه ۲۵ درباره شجره‌ی طیبه بود و آنکه هروقت خدا بخواهد، میوه اش می‌رسد. نفس راحتی کشید و قرآن را بست. پیاده راه افتاد سمت مقری که روح الله نزدیک آن شهید شده بود. بین راه یکی از دوستانش با ماشین او را سوار کرد و به مقر رفت. با دیدن ماشین دلش گرفت. با خودش گفت: " این ماشین که این جوری سوخته و تیکه تیکه شده، پس دیگه چی به سر روح الله و قدیر اومده؟ " دیر رسیده بود. روح الله را برده بودند. همان جا نشست و یک دل سیر گریه کرد.¹ فردای آن روز وقتی عمار و میثم و اسماعیل از آنجا عبور می‌کردند، اسماعیل گفت: « عمار اینجا نگه دار روی دیوار بنویس یادمان شهید روح الله قربانی و شهید قدیر سرلک. » هر سه از ماشین پیاده شدند. میثم رفت سراغ ماشین علی و قدیر. اسماعیل دوربین موبایلش را درآورد و شروع کرد فیلم گرفتن. عمار روی پتویی که بچه ها را در آن گذاشته بود، به حالت سجده افتاد. زیر لب نجوایی کرد و پتو را بوسید. وقتی از جایش بلند شد، نمی توانست راست بایستد. اسماعیل که شاهد این صحنه بود، شروع کرد به روضه خواندن: « بچه ها شما تیکه تیکه های رفیقاتون رو جمع کردید، اما روزی یه پدر بدن اربا اربای جوان رشیدش رو از روی زمین جمع کرد. » بغضشان ترکید و آرام آرام اشک بود که از چشمانشان می بارید. اسماعیل² دورتر از میثم و عمار³ ایستاده بود. از دور می دیدند که بین ماشین و خارهای اطراف آن خم و راست می شوند و چیزهایی از روی زمین برمی‌دارند. جلوتر که رفت، دید دارند تکه‌های لباس و بدن علی و قدیر را که بین خارها گیر کرده بودند، جمع می‌کنند. صحنه‌ی دررناکی که بارها از روضه‌ها شنیده بودند، حالا به چشم می‌دیدند. عمار رفت گوشه ای و همه‌ی آن‌ها را خاک کرد. انگار قسمت بود نیمی از بدن‌هایشان در همان سوریه بماند. --------------------------------------- ۱. سید محسن مرتضویان در خردادماه ۱۳۹۵ در سوریه دچار ضایعه نخاعی شد. ۲. حسین حاجی نصیری (اسماعیل) دی ماه ۱۳۹۴ در عملیات خان طومان دچار ضايعه‌ی نخاعی شد. ٣. محمدحسین محمدخانی (عمار) و میثم مدواری ۱۶ آبان ۱۳۹۴ در حلب سوریه به شهادت رسیدند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 5⃣1⃣2⃣ فصل یازدهم بعد از ظهر روز چهارشنبه ۱۳ آبان، حسین منتظر دوستانش بود که تلفنش زنگ خورد. با تعجب به شماره مهران نگاه کرد. با هم سلام و احوالپرسی کردند. مهران خبر را شنیده بود، اما خبرآن قدر سنگین بود که دلش نمیخواست باور کند. - « حسین، از روح الله چه خبر؟ و ... » - « خداروشکر روح الله هم خوبه. اتفاقا زنگ زده بود گفت بهت سلام برسونم. گفت بهت بگم خیلی دلش برات تنگ شده. » مهران فهمید که حسین چیزی نمی داند. بغض کرده بود، اما سعی کرد خودش را کنترل کند. سریع خداحافظی کرد. حسین هنوز متعجب به گوشی نگاه می‌کرد که با آمدن دوستانش حواسش پرت شد. شب به خانه برگشت. مدتی که روح الله مأموریت بود، خیلی سر به سر زینب می‌گذاشت. می گفت: « روح الله يا با تابوت برمی گرده یا با ویلچر خیالت راحت! » زینب چشم غرّه می رفت و حسین می‌خندید. همه دور هم نشسته بودند. تلویزیون نگاه می کردند که تلفن زنگ خورد. فاطمه گوشی را جواب داد و گفت: « بابا بياعمو با شما کار داره. » یک لحظه قلب زینب فرو ریخت. حسین برگشت به زینب نگاه کرد و با خنده گفت: « دیگه تمومه... » زینب با این حرف حسین بیشتر ترسید. حسین خندید و برگشت سمت تلویزیون اما یک لحظه دلش ریخت. پدر لباس هایش را پوشید و هنوز از در خانه بیرون نرفته، زینب و خانم فروتن با نگرانی پرسیدند: « کجا میری؟ چی شده؟ » - « هیچی، چی می خواستید بشه؟! دارم میرم خونه داداش، الان میام. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨◾️✨◾️✨◾️✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ⚫️ اشک ریختن امام زمان ارواحنا فداه برای امام حسین علیه السلام خطیب بزرگ شیعه مرحوم شیخ عبدالزهرا کعبی می گوید: یک روز بعد از ظهر، وارد صحن مطهر امام حسین سلام الله علیه شدم؛ شخصی در مقابل یکی از حجره های صحن شریف، کتاب های مذهبی می فروخت و من با وی سابقه آشنایی داشتم، چون مرا دید گفت: کتابی دارم که شاید برای شما نافع باشدو در آن اشعاری وجود دارد که زیبنده شما می باشد، و قیمت آن این است که یک بار آن را برایم بخوانی. مرحوم شیخ عبدالزهرا می گوید: آن اشعار- قصیده ابن عرندس حلی - گمشده من بود و مدت ها در جستجوی آن بودم. آن را گرفتم و هنگامی که به خواندن آن مشغول بودم، ناگهان سیدی از بزرگان عرب را دیدم که در برابرم ایستاده است و به اشعارم گوش می دهد وگریه می کند. چون به این بیت رسیدم: 🔹 ایقتل ظمآنا حسین بکربلا 🔹 فی کل عضو من انامله بحر ((چگونه است که حسین ، تشنه در کربلا کشته می شود با آنکه در هر سر انگشت او دریاهایی از سرافرازی توان یافت؟)) گریه آن بزرگوار شدید شد و رو به ضریح امام حسین سلام الله علیه کرد و این بیت را تکرار می نمود و همچون زن جوان مرده می گریست. همین که اشعار را به پایان رساندم، دیگر آن بزرگوار را ندیدم. برای دیدن ایشان، از صحن خارج شدم تا شاید آن جناب را بیابم ولی ایشان را ندیدم. به هر کجا رو نمودم، اثری نیافتم. گویا از برابر چشمم غایب شده است. به یقین دانستم او حضرت حجت و امام منتظر ارواحنا فداه بوده است. 📚 ملاقات با امام عصر، ص۳۱۵ 🔹 علامه امینی در کتاب الغدیر جلد ۷ ، صفحه ۱۴ قصیده ابن عرندس را آورده است و فرموده : در میان یاران و اصحاب ما معروف است که در هر مجلسی این قصیده خوانده شود، پیشوای ما امام زمان عج الله تعالی که چشم به راه اوییم و خداوند به زودی در فرجش تعجیل فرماید، در آن مجلس و انجمن تشریف فرما می شوند. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔴 الیلة باذن الله سبحانه وتعالی ستکون لیلة حیدریه 🔻 ✍ جنود شیطان لعنت الله را به هم ریخته این توییت 🔻 🔻انتقام ایران در وعده صادق نیز اینچنین بود یابن صهاین منتظر وعده صادق ۲ باشید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍ یَا اَسْرَى الرَّغْبَةِ، اَقْصِرُوا، فَاِنَّ الْمُعَرِّجَ عَلَى الدُّنْیا لایَرُوعُهُ مِنْها اِلاّ صَریفُ اَنْیابِ الْحِدْثانِ. اَیُّهَا النّاسُ، تَوَلَّوْا مِنْ اَنْفُسِکُمْ تَأْدیبَها، وَ اعْدِلُوا عَنْ ضَراوَةِ عاداتِها. ⚫️اى اسیران هوا و هوس، آرزو‌ها را کوتاه کنید، زیرا مردم دلبسته به دنیا را، جز صداى دندان‌هاى حوادث، از این دنیا نمى‌ترساند، اى مردم، خودتان عهده‌دار ادب کردن خود شوید و نفس را از جرأت بر عادات هلاک‌کننده بازگردانید. 📚نهج البلاغه، حکمت۳۵۹ 🔹جهت تعجیل در فرج: 🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سرفصلهای ۱• نقش خودشناسی در تولید عشق ۲• نقش عشق در تولید آرزوهای بلند ۳• نقش آرزوهای بلند در تولید استقامت و جدیت در تلاش ۴• نقش استقامت در رسیدن... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مقام محمود 16.mp3
11.23M
۱۶ ※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله. | • چه می شود که بعضیها موتور حرکتشان اصلا خاموش نمی شود؟ به بیراهه نمیزند، محکم می روند، تند و تند و تند ... تا برسند. √ و بعضیها دائما یا زمین میخورند، یا از مسیر خارج می شوند، یا منتظر هُلِ این و آنند؟ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
☀️ 🗓امروز ۱ مرداد ۱۴۰۱ مصادف‌با سالروز: 🌹شهادت شهید 🌟شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 ۱ مرداد؛ سال‌روز شهادت شهید هسته‌ای گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❇️ 🟣شهید مدافع‌حرم ♻️دلسوز مردم و عاشق فاطمیون 🔮به روایت همسر شهید: حاج احمد بسیار دلسوز مردم بود. ایشان هر زمان که به خرید می‌رفت، بسیار ناراحت می‌شد. می‌گفت:«این گوشت و میوه را در این گرونی چطور می‌توانم بخورم در حالی که بسیاری از مردم توانایی خریدش را ندارند؟» به همین خاطر همیشه سعی می‌کرد مشکلات مردم را تا جایی که می‌تواند، حل کند. او حتی چندین فرزند بی‌سرپرست را تحت پوشش خود قرار داده بود. 🔮حاجی بسیار رزمندگان فاطمیون را دوست داشت و آنها هم عاشق حاجی بودند. حاج‌احمد در ایران مُدام پیگیر مشکلات رزمندگان فاطمیون و خانواده‌های آنها بود. به خاطر دارم یک روز به من گفت که یکی از همسران شهدای فاطمیون فرزندش به دنیا آمده، برویم به آنها سر بزنیم. حاجی برای فرزندان‌شان هدیه تهیه کرده بود و فرزندان آنها هم با حاجی ارتباط داشتند و او را دوست داشتند. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🔸 " در محضـــر شهیـــــد "... 💢چرا دانشگاه مالک اشتر ؟ به هرکس می گفتیم داریوش رفته دانشگاه "مالک اشتر" شاهین شهر تعجب می کرد. می گفتند اوکه با رتبه اش بهترین دانشگاه های تهران می تواتنست برود. راست می گفتند ،اما دانشگاه شاهین شهر تنها دانشگاهی بود که خرج تحصیل دانشجویان را می داد. داریوش قید دانشگاه های تهران را زده بود تا مبادا به خاطر خرج تحصیلش ذره ای به بابا فشار اقتصادی وارد شود. ...🕊🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍📍 به بهانه سالگرد شهادت دانشمند هسته‌ای.. 🔸داریوش رضایی نژاد در ۱مرداد ۱۳۹۰ مقابل دیدگان همسر و فرزند خردسالش (آرمیتا) توسط تروریستهای رژیم صهیونیستی به ضرب گلوله به شهادت رسید. 🔸داریوش رضایی نژاد در ۲۰ بهمن ماه ۱۳۵۶ در آبدانان از شهرستانهای استان ایلام به دنیا آمد. او از همان اوایل کودکی در سخن گفتن و دیگر اعمال خود، نبوغ خود را به اطرافیان نشان داد. 🔸داریوش رضایی نژاد خیلی زودتر از همسن و سالان خود وارد دانشگاه شد و به تحصیل در رشته مهندسی برق پرداخت؛ او پس از فارغ التحصیلی از مقطع کارشناسی به عنوان پژوهشگر در مراکز مهم علمی و تحقیقاتی کشور مشغول به کار شد. 🔸شهید رضایی نژاد ضمن فعالیت های اجرایی خود تحصیلاتش را ادامه داد و پس از گذراندن دوره کارشناسی ارشد، با قبولی در مراحل آزمون دکترا در سال ۱۳۹۰ در دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی پذیرفته شد اما ایشان فرصت نیافتند این مقطع تحصیلی را به پایان برساند و در اول مرداد ماه ۱۳۹۰، توسط سرویس جاسوسی اسرائیل (موساد) به شهادت رسید. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠خط شکنی از جنس علم ¤در یک مسأله علمی‌ پیچیده گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمی‌کردیم. گفتیم رضایی‌نژاد می‌تواند کار را ادامه بدهد، موضوع را بااو در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم پیشنهاد کردیم. ¤بی‌توجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: این مسأله به دردی هم می‌خوره؟ ما هم گفتیم: نه، به دردی نمی‌خوره، اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که توی جهان این مسأله رو حل می‌کنه. داریوش گفت: ¤من اگه تو زندگیم بتونم، یه چوب کبریت یا یه پیچ‌گوشتی درست کنم که به درد چهار نفر بخوره، خیلی بیشتر برام ارزش داره تا اینکه بخوام بگم دستگاهی رو درست کردم که هیچ‌ کس مثل اون رو نداره یا مسأله‌ای رو حل کردم که هیچ کس حل نکرده. ‌‌✍راوی: همکارشهید .. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 به نام پدر 🌷 به مناسبت سالگرد شهادت دانشمند جوان هسته‌ای شهید داریوش رضایی‌نژاد ☝ گوشه‌هایی از حضور ۱۳ سال قبل رهبر انقلاب در منزل شهید رضایی‌نژاد و دیدار سال گذشته آرمیتا دختر این شهید با رهبر انقلاب @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
•• •• عمریست که در موسم طوفان حوادث دلبسته‌ی آرامش چشمان تو هستم عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽ ⚫️④① 🖤شهید مدافع‌حرم روح‌الله صحرایی ▪️بیاد بیاورید امام‌حسین علیه‌السلام و سرگذشت آن حضرت را، من بیچاره که آبرومند و سربلند رفتم و با عزت و احترام بر می‌گردم. من در محضر خداوند و امام‌حسین علیه‌السلام شرمنده‌ام که چرا یکبار برایشان جان می‌دهم و چرا دیر. ▪️برای ما گریه نکنید، ما زنده‌ایم و در محضر خدایم، برای مصیبت امام‌حسین علیه‌السلام گریه کنید. بر اهل حرم، اگر جسارت بشود این قافله، گر دوباره غارت بشود یک تن ز یزیدیان، نماند درشام بر لشکر حق، اگر اشارت بشود ✍🏻فرازی از وصیت‌نامه شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم