فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلمخوشاست
بهاینکهدوچشمتَردارم
عجیبحالوهوای #کربلا بهسردارم
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
صبح آمده ؛
چند لقمه زندگی کافیست
تا انرژی جاودانگی
در وجودمان شکوفا شود ...
صبـحتون شهـدایـی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#فرازی_از_وصیت_نامہ :
بهراستی شهــدایمان . . .
آن انسانهای راستینی هستند ڪہ
سایه ستایش فرشتگانند و خداوند به شهیـد و رقص خونینش در جبهه هایِ نبرد فخر میفروشد و آیه تبارڪالله و احسن الخالقین نازل میڪند ...
شهیـــد پیرو حسینـی است ڪہ
خون خـدا و ثـارالله است.
#پاسدار_مدافـع_حــرم
#شهید_جلیل_خادمی🌷
#شهادت_سامرا_۹۴
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📗کتاب حقیقتا زیبا و معنوی #عارفانه زندگینامه شهید #احمد_علی_نیری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
📗کتاب حقیقتا زیبا و معنوی #عارفانه زندگینامه شهید #احمد_علی_نیری @shahedaneosve شاهدان اسوه، زن
قسمتهای ۶۶ تا ۷۰ کتاب زیبای عارفانه
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #عارفانه
🌹زندگینامه شهید #احمدعلی_نیری
قسمت 1⃣7⃣
🌹 اعزام
ستون نفرات رزمندگان از کنار یک باتلاق و در مسیر یک دشت در حرکت بود. شب بود و هوا بسیار تاریک در جلوی ستون احمد آقا قرار داشت.
همین طور که به آنها نگاه میکردم یکباره یک گلوله خمپاره در کنار ستون منفجر شد! ترکش خمپاره فقط به یک نفر اصابت کرد. قلب احمد آقا مورد هدف قرار گرفت. بعد ایشان به سمت راست چرخید و کلماتی از زبانش خارج شد که من نفهمیدم چه میگوید. در آن لحظات احمد آقا جلوی چشمان من به شهادت رسید و من همان موقع حیرت زده از خواب پریدم. تا چند دقیقه بدنم میلرزید.
روز بعد در مسجد احمد آقا را دیدم. خوابم را برای ایشان تعریف کردم. او هم لبخندی زد و گفت:
« به شما خبر میدهم که خوابت رؤیای صادقه بوده یا نه! »
پاییز سال ۱۳۶۴ بود. تغییر در رفتار و اعمال احمد آقا بیشتر حس میشد. نمازهای ایشان همگی معراج شده بود. یادم هست یک بار بعد از نماز به ایشان گفتم:
« علت این همه لرزش شما در نماز چیست؟ می خواهید برویم دکتر؟ »
گفت:
« نه چیزی نیست. »
اما من میدانستم چرا این گونه است در روایات خوانده ایم که ائمهی ما در موقع نماز و زمانی که در پیشگاه با عظمت حضرت حق قرار می گرفتند این گونه بر خود میلرزیدند.
این حالت برای کسی که درک کند وجود بیمقدارش، اجازه یافته با خالق اسمانها و زمین صحبت کند طبیعی است. این ما هستیم که در نماز و عبادات معرفت لازم را نداریم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #عارفانه
🌹زندگینامه شهید #احمدعلی_نیری
قسمت 2⃣7⃣
خلاصه روال برنامههای ما ادامه داشت تا اینکه یک شب به مسجد آمد و بعد از نماز همه ی ما را جمع کرد. بعد از بچه ها خداحافظی کرد و گفت:
« انشاءالله فردا راهی جبهه هستم. »
احمد آقا از ما حلالیت طلبید و از اهل مسجد خداحافظی کرد. بعد هم به ما چند نفری که بیشتر از بقیه با ایشان بودیم گفت: « این آخرین دیدار ما و شماست. من دیگر از جبهه برنمیگردم. »
دست آخر هم به من نگاهی کرد و گفت:
« خواب شما عین واقعیت بود. »
نمیدانم چرا اما من و آن بچه ها خیلی عادی بودیم. فکر میکردیم حتما به مرخصی خواهد آمد، فکر میکردیم که اگر احمد آقا هم برود یکی مثل ایشان پیدا میشود. نمیدانم چرا هیچ عکس العملی از ما سر نزد. ما خیلی راحت با ایشان خداحافظی کردیم و حلالیت طلبیدیم. روز بعد احمد آقا با سپاه تسویه کرد و به صورت بسیجی راهی جبهه شد. همهی کارهای مسجد را هم تحویل داد. دیگر هیچ کاری در تهران نداشت.
ما فقط از نامههای احمد آقا فهمیدیم که ایشان رزمنده ی گردان سلمان از لشکر ۲۷ حضرت رسول اله است.
🎤 راوی: دکتر محسن نوری
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #عارفانه
🌹زندگینامه شهید #احمدعلی_نیری
قسمت 3⃣7⃣
🌹 گردان سلمان
پاییز سال ۱۳۶۴ ما برای انجام پدافندی به همراه نیروهای گردان راهی منطقهی مهران شدیم. گردان ما برای حفظ موقعیت منطقهی مهران به این شهر اعزام شد.
استعداد گردان ما شامل ۴۵۰ نفر از نیروهای بسیج و سپاه بود. در ضمنِ حضور در منطقه، مشغول بالا بردن توان رزمی نیروها برای حضور در عملیات آینده بودیم. مدت حضور ما در منطقهی غرب زیاد طولانی نشد. ما پس از مدتی به دوکوهه آمدیم. دوره سه ماههی حضور رزمندگان گردان ما به پایان رسیده بود. قرار بود همه نیروهای گردان ما تسویه بگیرند و بروند. لذا با توجه به آغاز عملیات والفجر ۸ در منطقهی فاو، برای همه ی رزمندگان صحبت کردم. گفتم:
« شما میتوانید بروید برگ تسویهی همه شما آماده است. اما لشکر برای عملیات بعدی احتیاج به نیرو دارد هر کس میتواند بماند. »
تعدادی از بچهها به دلایل شخصی و مشکلات رفتند ولی بیشتر نیروها از جمله احمدعلی نیری در گردان باقی ماند. البته من ایشان را اصلا نمیشناختم و نشناختم!
ما راهی منطقهی عملیاتی فاو شدیم. کار در این منطقه بسیار سخت بود. عراق با کمک کارشناسان غربی و شرقی شدیدترین موانع را پیش روی رزمندگان، ایجاد کرده بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #عارفانه
🌹زندگینامه شهید #احمدعلی_نیری
قسمت 4⃣7⃣
عبور از اروند با آن شرایط و پیچیدگیها و عبور از دهها مانع مختلف در ساحل دشمن کاری بود که جز با توکل به خدا و قدرت ایمان امکان پذیر نبود. هنوز بسیاری از کارشناسان جنگی دنیا از نحوه ی عبور رزمندگان از اروند و رسیدن به مواضع عراقیها در حیرتاند. ما در یکی از مراحل عملیات حضور یافتیم. نبرد اصلی رزمندگان ما با لشکر گارد ریاست جمهوری عراق، در کنار کارخانه ی نمک به شدت ادامه داشت.
به نیروهای گردان ما مأموریت مهمی داده شد. باید در شب ۲۷ بهمن که یک هفته از شروع عملیات میگذشت به منطقهی خور عبدالله میرفتیم. از تاریکی شب استفاده کردیم و به یک ستون نیروها را از کنار باتلاق و از جاده ی خور عبدالله به سمت پل مهم منطقه منتقل کردیم. در طی مسیر بود که چند گلوله خمپاره در کنار ستون نفرات ما به زمین نشست ما چند شهید و مجروح داشتیم اما هر طور بود خودمان را به خورعبدالله رساندیم و حمله را آغاز کردیم. البته بقیه بچه ها خصوصا آنها که با برادر نیری در یک دسته بودند اطلاعات بیشتری از او دارند.
🎤 راویان: علی میرکیانی (فرمانده گردان) و یکی از رزمندگان گردان
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #عارفانه
🌹زندگینامه شهید #احمدعلی_نیری
قسمت 5⃣7⃣
🌹انسان جامع
نوزده ساله بودم که راهی جبهه شدم. توی دوکوهه دنبال یک آشنا میگشتم. بعد از نماز از حسینیه حاج همت بیرون آمدم. چهره یک جوان برایم آشنا بود. جلو رفتم و سلام کردم. گفتم:
« فکر کنم شما رو توی جلسات اخلاقی حاج آقا حق شناس دیدهام. »
با گرمی از من استقبال کرد و گفت:
« بله. در خدمتیم. »
این آغاز آشنایی من با کسی بود که مسیر زندگی افراد بسیاری مثل من را تغییر داد. احمدآقا از همان روز با من رفیق شد و تمام تلاش خود را در جهت هدایت من به کار بست.
مواقع نماز میفهمیدم که حالات عجیبی دارد. دوست داشتم کنار او باشم تا از معنویت او بیشتر استفاده کنم. بعد از نماز برایم حرف میزد، نصیحتهای خوبی داشت. او حرص عجیبی داشت که افراد را به سوی خدا هدایت کند، اما هرگز دوست نداشت که مرید و مریدبازی راه بیاندازد. برایم از اولین روزهایی گفت که پا در مسیر سلوک نهاده بود. اینکه چگونه با معنویات آشنا شد و از نوجوانی نماز شب را ترک نکرد. از عمل به دستورات دین میگفت. از اینکه با توکل به خدا و توسل به معصومین میتوان به درجات بالای معنویت نائل شد. یکبار به من گفت:
« اگر کسی مراقب باشد و سه روز گناه نکند، خداوند اولین سرچشمههای ارتباط با امام عصر (عج) را به او نشان میدهد و اگر این ترک گناه به هفت روز برسد چیزهای بهتری خواهد دید تا اینکه به مشاهده در بیداری منجر خواهد شد. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم