eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید قسمت 8⃣7⃣ علی طلایی هیچ‌گاه از احمدآقا جدا نمی‌شد. آنها رازدار هم بودند. طلایی تنها پسر یک خانواده از شمال تهران بود. در یک خانواده مرفه بزرگ شده بود. خانواده‌ای که بعدها متوجه شدیم زیاد در قید و بند مسائل دینی نیستند! او اینگونه آمده بود و خدا احمدآقا را برایش قرار داد تا با هم مسیر کمال را طی کنند، هر چند که او چند سال از احمد آقا بزرگتر بود اما مثل مراد و مرید به دنبال برادر نیری بود. او بهتر از بقیه احمد آقا را شناخته بود. برای همین هیچگاه از او جدا نمی‌شد. یادمه به یک امامزاده رفتیم. از آنجا پیاده برگشتیم توی راه بودیم که بچه ها با برادر نیری مشغول صحبت شدند. آنجا حرف از شهادت شد. مسئول دسته ما زمان و نحوه شهادت خودش را بیان کرد. من با تعجب گوش می‌کردم. احمدآقا گفت: « من خواب برادرم را دیدم، آمد دنبالم و من رو برد به سمت آسمان. البته مدتی مانده تا زمانش برسد. » علی طلایی هم گفت: « من هم منتظر یک خمپاره شصت هستم که همراهش حورالعین‌ها بیان پایین و..... » طلایی اطلاعات خوبی از حالات درونی احمدآقا داشت. چیزهایی می‌دانست که کسی از آنها خبر نداشت برای همین هیچگاه از احمدآقا جدا نم‌یشد. یکبار که داشتند با احمدآقا قرآن می‌خواندند رفتم بین آنها نشستم و عکاس از ما عکس انداخت که شد تصویر ابتدای همین داستان. در منطقه فاو بودیم که احمدآقا شهید شد در همان شب طلایی هم مجروح شد. بعد از عملیات دیدم رفقای قدیمی دور هم نشسته‌اند و از احمدآقا حرف می‌زنند. آنها چیزهایی می‌گفتند که باور کردنی نبود. از ارتباط همیشگی احمدآقا با امام عصر (عج) و یا اطلاع از برخی موارد و.... به رفقا گفتم: « باید این موارد را از علی طلایی سؤال کنیم. او بیش از بقیه احمدآقا را شناخت. » یکی از دوستان قدیمی گفت: « میخواهی بری سراغ علی طلایی؟ » با علامت سر حرفش را تأیید کردم دوستم گفت: « خسته نباشی علی طلایی چند روز پیش تو پدافندی منطقه فاو شهید شد و رفت پیش برادر نیری. » 🎤 راوی: رحیم اثنی عشری ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید قسمت 9⃣7⃣ 🌹 صبحانہ فانوسے بعد از مدتی حضور در دوکوهه اعلام شد که گردان سلمان برای پدافندی به منطقه مهران اعزام می‌شود. خوب به یاد دارم که هفتم دی ماه ۱۳۶۴ به منطقه سنگ شکن در اطراف مهران رفتیم. شبانه جایگزین یک گردان دیگر شدیم. من و احمدآقا و علی طلایی و چند نفر دیگر در یک سنگر بودیم. یادم هست که احمدآقا از همان روز اول، کار خودسازی خود را بیشتر کرد. او بعد از نمازشب به سراغ بچه‌ها می‌آمد. خیلی آرام بچه ها را برای نماز صبح صدا می کرد. احمد آقا می‌رفت بالای سر بچه ها و با ماساژ دادن شانه های رفقا، با ملایمت می‌گفت: « فلانی بلند میشی؟ موقع نماز صبح شده. » بعضی از بچه‌ها با این‌که بیدار بودند از قصد خودشان را به خواب می‌زدند تا احمدآقا شانه آنها را ماساژ بدهد! بعد از این‌که همه بیدار می‌شدند آماده‌ی نماز می‌شدیم. سنگر ما بزرگ بود و پشت سر احمد آقا جماعت برقرار می‌شد. بعد از نماز و زیارت عاشورا بود که احمدآقا سفره را پهن می‌کرد و می گفت: « خوابیدن در بین الطلوعین مکروه است، بیایید صبحانه بخوریم. » و ما در آن روزها " صبحانه‌ی فانوسی " می‌خوردیم. صبحانه‌ای در زیر نور فانوس. چون هوا هنوز روشن نشده بود. وقتی هم که هوا روشن می‌شد آماده استراحت می‌شدیم. آن زمان دوران پدافندی بود و کار خاصی نداشتیم فقط چند نفر کار دیده‌بانی را انجام می‌دادند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید قسمت 0⃣8⃣ توی سنگر نشسته بودیم یک‌دفعه صدای مهیب انفجار آمد پریدیم بیرون. یک گلوله توپ مستقیم به اطراف سنگر ما اصابت کرده بود. گفتم: « بچه ها نکنه دشمن میخواد بیاد جلو؟ » در اطراف سنگر ما و بر روی یک بلندی، سنگر کوچکی قرار داشت که برای دیده‌بانی استفاده می‌شد. مسئول دسته‌ی ما به همراه دو نفر دیگر دویدند به سمت سنگر دیده بانی. احمدآقا که معمولاً انسان کم حرفی بود و آرام حرف می‌زد یکباره فریاد زد: « بایستید. نرید اونجا! » هر سه نفر سر جای خود ایستادند. احمدآقا سرش را به آهستگی پایین آورد. همه با تعجب به هم نگاه می‌کردیم. " این چه حرفی بود که احمد آقا زد؟! چرا داد زد؟! " یکباره صدای انفجار مهیبی آمد. همه خوابیدند روی زمین. وقتی گرد و خاک‌ها فرو نشست به محل انفجار نگاه کردیم. از سنگر کوچک دیده بانی هیچ چیزی باقی نمانده بود. یک‌بار از فاصله دور به سمت خط می‌آمدیم. یک خاکریز به سمت خط‌مقدم کشیده شده بود. احمدآقا از بالای خاکریز حرکت می‌کرد ما هم از پایین خاکریز می‌آمدیم. فرمانده گروهان از دور شاهد حرکت ما بود. یک‌دفعه فریاد زد: « برادر نیری بیا پایین الان تیر می‌خوری. » احمدآقا سریع از بالای خاکریز به پایین آمد. همین که کنار من قرار گرفت گفت: « من تو این منطقه اتفاقی برام نمی‌افته محل شهادت من جای دیگری است. » چند روز بعد دیدم خیلی خوشحاله. تعجب کردم و گفتم: « برادر نیری هیچ وقت ندیده بودم این قدر شاد باشی؟ » گفت: « من تو تهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدا نکردم اما این جا توانستم این کتاب رو پیدا کنم. » بعد دستش را بالا آورد. کتاب سیاحت غرب در دست احمدآقا بود. 🎤 راوی: رحیم اثنی‌عشری ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ☀️ اگر میخواهیم به حضرت مهدی برسیم مدام باید استغفار کنیم. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰امام رضا علیه السلام: ✍المُستَتِرُ بالسَّیئَةِ مَغفورٌ لَهُ. 🔴 پوشاننده گناه آمرزیده می گردد.  📚 الکافی، ج2 ، ص428 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔹جهت تعجیل در فرج: 🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای عشق را می‌شنوید...☺️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
جگر شیـر نداری!!! سفـر عشـق مکن ... 🌷شهید 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
توسل به حضرت زهرا(س) وسط میدان به حضرت زهرا(س) متوسل شد و لحظاتی بعد قرآن را باز کرد و به آیات آن نگاه کرد. پس از اینکه قرآن را بست گفت: «از این معبر نمی‌رویم، باید از معبر دست راستی، گرای باغ شماره هفت برویم و آنجا به دشمن بزنیم.» به قدری با قدرت این حرف را زد، که حتی حاج حسین خرازی هم چون و چرایی نیاورد و روی حرف او حرف نزد. گردان‌ها از همان مسیری که او گفته بود، به طرف دشمن حمله کردند و ساعاتی بعد، منطقه مورد نظر فتح شد. بعدا در بررسی‌ها متوجه شدیم که با انتخاب مسیر، عراقی‌ها را دور زده بودیم! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: بعضی مسئولین تلاش کردند که این رو به شکست بکشونن ولی مردم پشت سر وایسادن...👌👆 یاد عزیزشان با @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 | یک دقیقه آرامش❤️ عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم