🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #پرواز_به_سمت_بهشت
زندگینامه شهید محسن حاجی حسنی
قسمت 8⃣5⃣
🌹دمدمه های رفتن به حج بود.
هادی روی تختش دراز کشیده بود و داشت با محسن چت می کرد.
بحث شان گل انداخته بود.
❌ یک دفعه محسن آفلاین شد.
هادی هرچه پیام گذاشت، جوابی نرسید.
با خودش گفت حتما کاری براش پیش آمده. رفت سراغ بقیه مخاطبینش ..
💎 ده دقیقه بعد،
محسن آنلاین شد و پیام داد :
هادی حلالم کن!
= مگه داری می ری خط مقدم؟!
هادی جان حلالم کن! من رفتنی ام! مرگ اومده سراغم!
🌸 محسن همیشه یک خوشمزگی تو آستینش داشت.
هادی با خودش گفت این هم یکی از آن هاست. پرسید :
داشتیم صحبت می کردیم یکهو کجا غیبت زد؟!
= هادی! یک لحظه روح از بدنم جدا شد! جسم خودم رو دیدم از بالای اتاق!
هادی نمی توانست باور کند. پرسید :
چی شد؟!
= خواب نبود! بیدار بودم .
می خواستم دستامو تکون بدم ولی نمی شد! روح بیرون از تنم بود و بدنم بشدت درد گرفت.
مرده بودم یک لحظه از اون بالا مهر کربلا رو دیدم به سمتش که سجده کردم، روحم برگشت به بدنم.
🔺انگار قضیه جدی بود.
تن هادی مور مور شد. بلند شد نشست روی تخت.
قبلا درباره آدم های بزرگ شنیده بود که روحشان از بدن جدا می شده و بر می گشته.
🔶 می دانست برای آدمی مثل محسن هم این اتفاق بعید نیست.
این را فقط برای مامان و هادی تعریف کرده بود.
و از آنها خواسته بود به کسی نگویند.
یکی دو بار دیگر هم این اتفاق افتاده بود ...
🍁🍃🍁🍃🌻🍃🍁🍃🍁
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #پرواز_به_سمت_بهشت
زندگینامه شهید محسن حاجی حسنی
قسمت 9⃣5⃣
🌺 پنجشنبه بعد از ظهر بود.
یکی دو ساعت بعد، محسن پرواز داشت به سمت تهران.
از آنجا هم به سمت عربستان. زنگ زد به هادی گفت بلندشو بیا.
🦋 دوست داشت آن لحظه های آخر را کنار هم باشند.
هادی که از راه رسید، دید محسن پشت تلفن نشسته و با دوستانش خداحافظی می کند.
مامان هم داشت وسایل سفرش را آماده و دائما از اتاق دیگر صدایش می کرد.
🍁 محسن یک دقیقه آرام و قرار نداشت.
یکدفعه گوشی اش زنگ خورد.
محسن دستش بند بود و دائم توی اتاق راه می رفت.
گوشی را گذاشت روی بلندگو.
🔊 نوجوانی از جنوب زنگ زده بود. اولین بار بود که با محسن حرف می زد. شماره اش را به سختی پیدا کرده بود.
با صدای خواهش مندی گفت :
🌟ببخشید آقای حاجی حسنی من تازه می خوام قرآن رو شروع کنم، چه توصیه ای دارید؟! چیکارکنم؟!
🔺محسن نگفت من الان گرفتارم، بعدا زنگ بزن.
نگفت تو کی هستی و شماره ام رو کی بهت داده و ....
فوری دست از کار کشید. نشست پای گوشی. گفت :
☺️ چه صدای خوبی داری! چندسالته؟!
و دقیقا یک ربع برای آن نوجوان توضیح داد که چه کارهایی باید بکند ...
🌸🍃🌸🍃🕊🍃🌸🍃🌸
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #پرواز_به_سمت_بهشت
زندگینامه شهید محسن حاجی حسنی
قسمت 0⃣6⃣
🌸 محسن سفر زیاد رفته بود.
قبل از این هم حج رفته بود.
اما این برای مامان با همه سفر های دیگرش فرق داشت.
✨ در جلسه هفتگی خانه شان آخرین تلاوتش را اجرا کرد.
داشت سوره یوسف می خواند. صدای بلندگو می پیچید توی خانه و مامان در طبقه پایین می شنید.
با اصرار، هیاهوی طبقه پایین را ساکت کرد .
😔 گوشه خلوتی پیدا کرد و نشست به شنیدن تلاوت محسن.
اشک توی چشمانش جمع شد. کمی که گذشت افتاد به هق هق. 😭
✈️ رفتند فرودگاه. آنجا محسن بعد از خداحافظی چند بار و هر بار به بهانه ای بر می گشت و صحبتی می کرد.
آخرش مامان گفت :
🦋 محسن برو دیگه! چرا همش بر می گردی؟! می خوای دل منو تکون بدی؟!
محسن خندید.
برای آخرین بار دست تکان داد و گفت :
💕 خداحافظ! و رفت .. 🥀
مامان همیشه لحظه خداحافظی با محسن اشک می ریخت.
اما اینبار نمی دانست چرا دلش این طور محکم شده.
🌹همانطور که محسن دور و دورتر می شد، دل او هم انگار داشت از محسن برداشته می شد. شاهدش هم این بود که گریه اش نگرفت ...
🌻🍃🌻🍃🍁🍃🌻🍃🌻
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
آقا ممنون سیر شدم.... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#خاطره
🌴 آقا ممنون، سیر شدم.
بر اساس خاطره اے حقیقے از خادم حضرت امام رضاعلیه السلام .....
ساعت خدمتم تمام شده بود و مطابق رسم همیشگیم ، روبه روے ضریح دستے بر سینه نهادم و به رخصتے بر مرخصے از حضرت ، به گامهایے ڪوتاه ، حرم را ترک ڪردم
به استراحتگاه خادمین ڪه مے آمدیم ، هرشب میهمان احسان و ڪرامت علے بن موسے الرضا بودیم و ظرف غذایمان آماده روے میز بود
از روزے ڪه هماے سعادتِ خادمیِ حضرتِ رضا، بر شانه ام نشسته بود ، با خود عهد داشتم جز لقمه نانے به تبرک ، از سفره ے حضرت برندارم و غذاے سفره خانه را هر شب به نیابت از امام رئوف بر زائرے هدیه نمایم
لباس خدمتم به صد آداب از تن در میآوردم و به سلام و صلواتے ڪنار مینهادم ، ظرف غذا را در دست میگرفتم و میان رواق، به راه مے افتادم
بیشتر شبها لقمه ے حضرت یا نصیب پیرزنے میشد ڪه عصا زنان دنبال غذاے تبرڪے بود ، یا پدرے ڪه ڪودڪے بیمار، روے صندلے چرخدار را به سمت پنجره فولاد حرڪت میداد...
آن شب ظرف غذا محڪمتر از همیشه در دستانم جا خوش ڪرده بود و از ڪنار هر پیرزن و یا بیمارے ڪه رد میشدم، دل نداشتم بفرمایش زنم
مات از بُخلِ خویش، حدیث نفس میڪردم و متحیّر مانده بودم امشب چه پیش آمده دلم را ڪه دریایش قطره گشته...
همچنان میان رواق ها گام برمیداشتم و عنانِ عقل را به دستِ دل سپرده بودم ڪه ناگاه در مقابل پدرے به همراه پسرک خردسالش، میخڪوب شدم...
مرد جوان آنقدر خوش لباس بود و ڪودڪش آنقدر مرتب لباس پوشیده بود ڪه یقین ڪردم دلم ، مسیر را اشتباه آمده و باید راه ڪج ڪنم، اما چه ڪنم ڪه قدم از قدمم پیش نمیرفت و ظرف غذا در دستانم شل شده بود...
دل یک دله ڪردم و غذا را به دو دستم پیش آوردم:
بفرمایید آقا، لقمه ے حضرت است... از طرف آقا علے بن موسے الرضا هدیه به شما...
حرفم هنوز تمام نشده بود ڪه پسرک چشمانش برقے زد و غذا را از دستانم گرفت، صورت ڪوچڪش را روبه ایوان طلاے حضرت چرخاند و به همان لحن ڪودڪانه اش گفت:
وااای آقا ممنون، مادرم راست میگفت از پدرِ مهربان هم ،مهربان ترید...
آنگاه در ظرف را باز ڪرد و به خوشحالے ادامه داد:
بابا قاشق هم برایم گذاشته اند...
پدر ڪه صورتش غرق اشک شده بود ، آرام پرسید:
- چگونه محبتتان را جبران ڪنم؟
هنوز از آنچه پیش آمده بود، متحیّر بودم و به ڪلماتے در هم ریخته پاسخش دادم:
+ من ڪاره اے نبودم آقا، لقمه حضرت بود، سهم و روزیِ پسر دوست داشتنیِ شما
مرد ڪه حال ڪنار پسرش نشسته بود تا پسرش همان گوشه ے رواق غذایش را نوش جان ڪند، راویِ ماجرایش شد:
- میخواستم براے زیارت وداع بیایم و پسرم را گفته بودم در هتل بمان و با من حرم نیا؛ زیارتم طول میڪشد ، طاقت ڪودڪانه ات طاق میشود و حال زیارت را از من خواهے گرفت
پسرم پذیرفته بود در هتل بماند ولے همسرم اصرار داشت ڪه باید براے خداحافظے پسرمان هم بیاید
هرچه بهانه میتراشیدم ، پاسخے میداد؛
تا اینڪه مادرش آمد ، ڪنارش نشست دستانش را گرفت و به یقینے عجیب گفت:
عزیزِ مادر؛ با پدر همراه شو، هیچ نگرانے هم به دلت راه مده؛ امام ، پدرِ مهربان است؛ هرچه خواستے از خودِ امام بخواه...
خلاصه به اوقاتے تلخ دست پسرم را گرفتم و به حرم آمدیم...
زیارت خواندنم طولانے شده بود و پسرم این پا آن پا میڪرد، ولے من هنوز دل نداشتم امام را وداع گویم
سرِ نماز بودم ڪه مرتب ڪودڪم ، گوشه ے ڪتم را میڪشید و میگفت بابا دیگر خیلے گرسنه ام، زمانِ رفتن نشده؟
آنقدر جملاتش مڪرّر شد ڪه ڪلافه نماز را سلام دادم و به عتابے گفتم:
مگر مادرت نگفت هرچه خواستے از خودِ آقا بخواه؛
آنگاه انگشتم را به سوے ضریح اشاره ڪردم و گفتم به آقا بگو گرسنه ام؛
بگذار زیارتم تمام شود
و سر نمازِ بعدے ڪه ایستادم ، دیدم پسرم رو به ضریح صدایش را آرام ڪرد و زیر لب زمزمه ڪرد: آقا واقعا گرسنه ام... دروغ نمیگویم...
آنقدر مظلومانه به امام درددل ڪرد ڪه هرگونه بود نمازم سلام دادم و حرم را ترک ڪردم؛ هنوز چند قدمے نیامده بودیم ڪه شما با ظرف غذایے از راه رسیدی...
و حال من هم ڪنار پدر نشسته بودم و بر راءفت امام رئوف اشک میریختم ڪه پسر غذایش را تمام ڪرد و رو به حضرت باز به همان لحن ڪودڪانه گفت
آقا ممنون...سےر شدم...
🌹 صلے الله علیک یا علے ابن موسے الرضا علیه السلام و رحمه الله و برڪاته 🌹
🍁🕊🍁🕊❤️🕊🍁🕊🍁
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️نشر به مناسبت #۲۳_ذیقعده
#روز_زیارتی_امام_رضا علیه السلام
یک درخواست ساده از خادمان حرم امام رضا(ع)
و جواب عجیب و متفاوت آنها...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
صلوات خاصه حضرت:
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ: خدایا درود فرست بر على بن موسى الرضا آن امام پسندیده با تقواى پاک و حجت تو بر هر که روى زمین و هر که در زیر زمین است آن راستگوى شهید درودى بسیار و تام و تمام و پاکیزه و پیوسته و پى در پى و دنبال هم مانند بهترین درودى که مى فرستى بر یکى از دوستانت
زیارت مختصر امام رضا علیه السلام :
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وَلِىَّ اللَّهِ وَابْنَ وَلِیِّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللَّهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اِمامَ الْهُدى وَالْعُرْوَةَ الْوُثْقى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ اَشْهَدُ اَنَّکَ مَضَیْتَ عَلى ما مَضى عَلَیْهِ آبآؤُکَ الطّاهِرُونَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ لَمْ تُؤْثِرْ عَمىً عَلى هُدىً وَلَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ اِلى باطِلٍ وَاَنَّکَ نَصَحْتَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَاَدَّیْتَ الاَْمانَةَ فَجَزاکَ اللَّهُ عَنِ الاِْسْلامِ وَاَهْلِهِ خَیْرَ الْجَزآءِ اَتَیْتُکَ بِاَبى وَ اُمّى زآئراً عارِفاً بِحَقِّکَ مُوالِیاً لاَِوْلِیآئِکَ مُعادِیاً لاَِعْدآئِکَ فَاشْفَعْ لى عِنْدَ رَبِّکَ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلاىَ یَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ اَشْهَدُ اَنَّکَ الاِْمامُ الْهادى وَالْوَلِىُّ الْمُرْشِدُ اَبْرَءُ اِلَى اللَّهِ مِنْ اَعْدآئِکَ وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ بِوِلایَتِکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
❇️ التماس دعای فرج و شهادت
نایب الزیاره ما باشین
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
امیرالمومنین علی علیه السلام میفرماید:
🔹 مَنْ أَطْلَقَ نَاظِرَهُ أَتْعَبَ خَاطِرَهُ، مَنْ تَتَابَعَتْ لَحَظَاتُهُ دَامَتْ حَسَرَاتُه
⭕️ کسی که نگاهش بی قید و بند باشد، آرامش خودش را بر باد داده است و هر کسی که به طور ادامه دار بر نگاه حرام مداومت کند حسرت و پشیمانی اش ادامه دار خواهد بود...
جامعالاخبار/ص93
#پویش_حجاب_فاطمے