فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 رشوهی صد میلیون تومانی هویدا به فرح پهلوی برای باقی ماندن در قدرت
⭕️ رقمی معادل با ۳۵۰۰ خودرو پیکانی که نماد سادهزیستی دروغین او بود...!😏
#واقعیت_های_عصر_پهلوی
✍️ #دلنوشت
کار خورشید؛
تزریق حیات است در رگهای اهل زمین !
و کار تو؛ تزریق حیات در قلب تمام کائنات!
شمس الشموس شدهای؛
تا قلبها زیر حرارت مهرت، و نور نگاهت، زنده بمانند.
نزدیک است روزی که ابرها کنار روند و...
چشمِ عالمیان به ذات نورانیتان روشن شود.
🌞السلام علیک یا علیبنموسیالرضا علیهالسلام
با هم زمزمه کنیم:
#السلام_علیک_یا_امام_الرئوف ✋🌸
اللهّـــمَ صَلّ عَلی عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّتكَ
عَلی مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
اَلصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَّة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كاَفْضَل
ما صَلّيَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🌸🍃
ویژه ۲۳ ذیقعده، روز زیارتی #امام_رضا علیهالسلام
#بطلبآقا
#حرملازمم
#آدمین_نوشت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌅 #عکس_نوشته
📝مثل الامام مثل الکعبه ...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
حُبُڪْ نِعْمَتےْ ...
قَبْرڪْ قِبْلَتے ْ ...
حُسیڹــ❦ـــْ
❥ تا ابد هم کھ بخوانند همھ مرثیھ ات
❥ باز هم روضھ ناخواندھ بھ عالم دارے
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
تا نگاهـت
با نگاهـــم
حرفها دارد بمان ...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#شهید #حسین_معزغلامی :
هر وقت سر قبـرم آمدید سعے ڪنید روضہ از حضرت علے اڪبـر (ع) و یا حضرت زهـرا (س) بخوانید و مرا بہ فیض بالای گریہ برسانید.
#ذاکرالحسین
#شهادت_فروردین۹۶
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#سلام_بر_ابراهیم۲
کتاب شهید هادی دلها
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 1⃣1⃣
ابراهیم گفت:
« اگر ما تند از کنار او رد شویم دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود. »
گفتم:
« ابرام جون ما کار داریم این حرفا چیه؟بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم. »
ابراهیم قبول کرد و از کوچه مجاور راه خودمان را ادامه دادیم. هر وقت به این ماجرا فکر می کنم با خودم می گویم ابراهیم یک کشتی گیر پهلوان بود. قدرت بدنی او در همان زمان به قدری بود که در سی ثانیه بهترین کشتی گیران هم وزن خودش را ضربه فنی می کرد! اما همین انسان آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند.
هیچ وقت ندیدم که ابراهیم به دنبال لذت شخصی خودش باشد. لذت برای او تعریف دیگری داشت .اگر دل کسی را شاد می کرد ،خودش بیشتر لذت می برد. مثال آن حدیث زیبای مولا علی که فرمود:
« انسان های لئیم (و پست) از طعام لذت می برند و انسان های کریم از طعام دادن به دیگران. »
اگر پولی دستش میرسید سعی می کرد به دیگران کمک کند. خودش به کمترین ها قانع بود، اما تا میتوانست به دیگران کمک می کرد .
در یکی از محله های اطراف ما پیرمردی مغازه داشت به نام عمو عزت، او از پهلوان های قدیم بود و هر بار به مغازه او می رفتیم، برای ما از زورخانه های قدیم تعریف میکرد.
ابراهیم هر بار به بهانه ای به مغازه او می رفت و از او خرید میکرد .ما را هم با خودش می برد تا لا اقل درآمدی نصیب این پیرمرد شود .
مدتی گذشت و مغازه عمو عزت بسته شد نمی دانستیم کجاست؟ زنده است، مرده؟ راستش برای من زیاد مهم نبود .
تا اینکه یک روز با موتور داشتیم از حوالی خیابان ری عبور می کردیم .ابراهیم داد زد:
« امیر وایسا ! »
سریع نگه داشتنم. با تعجب گفتم:
« چی شده؟! »
ابراهیم پرید پایین و رفت سمت پیاده رو. بعد با خوشحالی به سمت من برگشت و گفت امیر بیا عمو عزت اینجاست.
رفتم پایین و دیدم که همان عمو عزت مغازه دار در کنار خیابان یک ترازو گذاشته تا مردم برای وزن کشیدن مبلغی به او بدهند.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 2⃣1⃣
ابراهیم جلو رفت و گفت:
« کجایی پهلوون ،مغازه ات چرا بسته است؟ »
عمو عزت آهی از سر درد کشید و گفت:
« ای روزگار، مغازه رو از چنگم در آوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، پسر خود آدم که بیاد مغازه ی پدر رو بگیره و بفروشه و... آدم چیکار باید بکنه؟ »
بعد ادامه داد:
« من یه مدت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاری ها این ترازو رو برام خرید تا کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمیرم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، میرم منزل دخترم. »
ابراهیم خیلی ناراحت شد. گفت:
« عمو بیا بریم برسونیمت منزل،الان هوا تاریک می شه. »
با موتور، عمو عزت را به منزل دخترش رساندیم. وضع مالی دختر عمو عزت، بدتر از خودش بود. آن ها در یک منزل سی متری زندگی می کردند.
ابراهیم به من اشاره کرد چقدر پول همراه داری؟ من هم که تازه حقوق گرفته بودم، هزار و هفتصد تومان به ابراهیم دادم. این مبلغ در دوران انقلاب بسیار زیاد بود. او هم دسته اسکناس را گذاشت در جیب عمو عزت و از اینکه در این مدت از او غافل بوده کلی معذرت خواهی کرد!
در راه برگشت به این فکر می کردم که ابراهیم چقدر گذشت دارد. چقدر به راحتی از دنیا و مسائل دنیا می گذرد . شاد کردن یک انسان چقدر برایش اهمیت داشت. او مدتی بعد قرض مرا برگرداند.
ابراهیم درآمد یک ماه کار خودش را به این پیر مرد بخشید. اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده.
کارهای او کلام زیبای مولا امیر المؤمنین را زنده می کرد. آن زمان که در وصف یکی از یارانش به نام عثمان ابن حنیف فرموند:
« در گذشته برادری در راه خدا داشتم که (آن شخص) در چشم من بزرگ بود، چرا که دنیا در نظر او کوچک بود. »
این کلام، مصداق راه و روش ابراهیم بود.او انسان بزرگی بود،چرا که دنیا و مال دنیا در نظر بسیار کوچک بود.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 3⃣1⃣
💫 سیلی
راوی: محمد اکبری دولابی
اوایل دهه ۵۰ و دوران نوجوانی ما بود. روزها در چراغ سازی در حوالی مزار چهل تن کار میکردم. در اوقات بیکاری به خاطر دوست و رفیق ها به دنبال کفتر بازی بودم. آن زمان خیلی از هم سن و سال های ما یا به دنبال فساد و گناه و ... بودند ، یا اینکه سرشان گرم کار بود.
من به خاطر برخی دوستانم، عصرها به خیابان شهید عجب گل می آمدم. آنجا در حین بازی با دوستان، با شخصی هم سن و سال خودم برخورد کردم که روحیاتش با بقیه فرق داشت! مثل خود ما می گفت و می خندید. شوخی می کرد. اما اصلا اهل گناه نبود. نامش ابراهیم هادی بود. از اینکه بالا او رفیق شدم خیلی خوشحال بودم. کشتی گیر بود و بدنی قوی داشت.
من در آن دوران، رفقای زیادی داشتم که بعدها به کاروان شهدا پیوستند .گذشته و آینده حداقل ۵۰ شهید را دیدم اما به هزاران دلیل می گویم که ابراهیم در بین تمام آنها مثل ستاره می درخشید. به طور مثال می گویم:
ما عصر جمعه دور هم جمع می شدیم و روی سکوی جلوی مدرسه، با هم گل یا پوچ بازی می کردیم. خیلی حال می داد . خیلی سر ما گرم می شد. ابراهیم نیز ما را تشویق به بازی می کرد تا سراغ کار خلاف نرویم. گناه در وجود او راه نداشت. بعد موقع نماز که می شد ما را به مسجد میکشاند. یادم هست از مجالس حاج آقای کافی در مهدیه تهران خیلی تعریف می کرد و می گفت:
« بیا صبح جمعه بریم دعای ندبه توی مهدیه. »
من هم می گفتم:
« بابا حال داری؟ ول کن. »
حضور در کنار ابراهیم برای ما لذت بخش بود. می گفتیم و می خندیدیم. من وقتی آخر هفته مزد می گرفتم، همه رفقا را بستنی مهمان می کردم.
ابراهیم عصبانی می شد و می گفت:
« یه خورده توی کارهات برنامه ریزی کن. چرا یکدفعه تمام حقوق خودت رو از بین میبری؟ پس انداز داشته باش. »
یک شب با هم آمدیم مسجد موسی بن جعفر علیه السلام من به نماز خواندن ابراهیم نگاه می کردم. توی نماز چشمانش را بسته بود. بهش اعتراض کردم که این کار درست نیست. ابراهیم گفت:
« اگه باعث بشه که توی نماز، توجه انسان بیشتر بشه اشکال نداره. من چشمانم رو که می بندم حواسم بیشتر هست. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 4⃣1⃣
ابراهیم نه تنها برای من، بلکه برای تمام بچه های محل از همان نوجوانی وقت گذاشت. خیلی از آنها مسجدی و مومن شدند، البته آنها هم که مسجدی نشدند، اهل کاسبی شدند به دنبال خلاف نرفتند. همه اینها از برکات ابراهیم بود. باور کنید من دیده بودم که آدم های بزرگسال هم که در جمع ما قرار می گرفتند، به احترام شخصیت ابراهیم حرف زشت نمی زدند. اصلاً وجودش در همه جا ما را یاد خدا می انداخت. برای همین اعتقاد دارم که او یک مومن واقعی بود. چون در احادیث آمده:
« مومن کسی است که شما را یاد خدا بیاندازد. »
تمام رفتار و اخلاق او برای ما درس بود.
هیچ وقت در کارهایش از عدالت و حرف حق دور نمی شد. مثلاً یکی از همسایگان ما فرد شرور و اهل دعوا بود. او هم باشگاهی آقا ابراهیم بود. یک روز در باشگاه دعوا کرد و دندان یک نفر را شکست. او از همسایه ما شکایت کرد. توی دادگاه من به شاکی گفتم رضایت بده، اما قبول نکرد. همسایه ما که متهم بود به من گفت:
« برو سریع ابراهیم را صدا کن. »
رفتم و هرطور شده ابراهیم را آوردم. شاکی و متهم هردو به احترامش بلند شدند. شاکی که دندانش شکسته بود به قاضی گفت:
« اگر آقا ابراهیم بخواد من رضایت میدم. من نوکرشم. »
همسایه ما خوشحال شد و گفت:
« خداروشکر. ابرام جون بگو رضایت بده. »
اما ابراهیم خیلی جدی گفت:
« نخیر رضایت نده! این آقا باید بفهمه که برای هرچیزی دعوا به پا نکنه. »
همه به ابراهیم اصرار کردند، اما اجازه نداد. شاکی هم رفت و متهم را به زندان بردند. بعداز ۲۴ ساعت که همسایه ما زندان بود، ابراهیم گفت:
« حالا برو رضایت بده،باید یه کم ادب می شد. »
اما ماجرایی که بعد از حدود چهل سال، یاد آن دلم را می سوزاند و اشکم را جاری می کند ماجرای سیلی بود. یک روز صبح، حال رفتن به سر کار نداشتم. آن روز به سراغ ابراهیم رفتم. شروع کردم باهاش صحبت کردن. همنشینی با او لذت بخش بود. نصیحت ها و سخنان او نمی دانید چقدر در انسان اثر می گذاشت. آدم را به زندگی و کار امیدوار می کرد. یک ساعتی گذشت. استاد کار من که از بستگان دور ما بود، یکباره با موتور جلوی ما آمد و با عصبانیت گفت:
« حالا جرات کردی سر کار نیای و دنبال دوست و رفیق بری؟! »
بعد پیاده شد و جلوی ما آمد. او که ابراهیم را نمی شناخت، یکباره کشیده محکمی زد تو صورت ابراهیم! من هم با خودش برد توی محل کار و ...
اما وقتی زد تو صورت ابراهیم، بند دل من پاره شد.ا ستاد کار من آدم بدی نبود، اما نمی دونست که ابراهیم چقدر دلسوزانه برای ما وقت می ذاره.
ابراهیم با اون بدن قوی می تونست خیلی راحت جوابش رو بده و حالش رو بگیرت، اما هیچ عکس العملی نشان نداد. تا چند سال بعد از آن ماجرا، بارها ابراهیم را دیدم و صحبت کردیم و ...اما هیچ وقت حرفی از آن روز نزد. همین باعث می شد که شرمندگی من بیشتر شود و بیشتر به راه او اعتقاد پیدا کنم.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 5⃣1⃣
💫 چلو کباب
راوی: مصطفی تقوایی
با ابراهیم و چند نفری از بچه های محل رفیق بودم. همیشه با هم بودیم. والیبال و کشتی و زور خانه، محل تفریح همگی ما بود.
ما شش_هفت نفر بودیم که بیشتر وقتمان در کنار هم سپری می شد. از میان ما فقط ابراهیم سر کار می رفت و در بازار مشغول بود. او برای خودش درآمد داشت، اما بیشتر جمع ما وضع مالی خوبی نداشتند.
یک روز ابراهیم همه ی جمع ما را به چلو کبابی دعوت کرد. بهترین غذا را برای ما سفارش داد و مشغول خوردن شدیم. نمی دانید چه لذتی داشت. خصوصا برای بعضی از رفقا که وضعیت مالی خوبی نداشتند و سال تا سال نمی توانستند چنین غذایی بخورند. ابراهیم از اینکه می دید ما چگونه با ولع غذا می خوریم لذت می برد. هفته بعد دوباره همه ما را به چلو کبابی دعوت کرد. گفتیم:
« نه، نمیشه که همیشه شما... »
گفت: « امروز مصطفی ما رو مهمون می کنه. »
وقتی سر میز شام نشسته بودیم، ابراهیم به پای من زد و اشاره کرد، بگیر!
دستش را از زیر میز جلو آورد و مبلغی را کف دستم گذاشت و با اشاره گفت:
« حرفی نزن و برو پول غذا را حساب کن. »
هفته بعد دوباره همه ما به چلو کبابی دعوت شدیم. ابراهیم گفت:
« امروز مهمان فلانی هستیم. »
ماه بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار مهمان شخص دیگری بودیم.
و این ماجرا تا مدت ها ادامه داشت. یکی از زیباترین خاطرات دوران نوجوانی و جوانی ما در همان چلوکبابی نقش بست.
شاید، الان وقتی برای فرزندانمان این حرف ها را بزنیم، چیزی متوجه نشوند، الان هر روز برنج در خانه ها پخته می شود. چلو کباب به یک غذای عادی برای برخی از مردم تبدیل شده، اما آن زمان بیشتر مردم جامعه در فقر شدید مالی بودند. بیشتر خانواده ها با سختی روزگار را می گذراندند.
غذای برنجی، خیلی دیر در خانه ها پخته می شد. آن زمان شاید قیمت غذاهای رستوران زیاد نبود، اما پول نقد هم در دست مردم نبود. توان مالی مردم بسیار پایین بود. خوردن چنین غذاهایی واقعا در توان مردم نبود.
روزها و سال ها از آن دوران گذشت. ابراهیم شهید شد. یک روز با بچه های محل، دور هم جمع بودیم. حرف از ابراهیم به میان آمد. گفتم:
« بچه ها یادتونه ابراهیم ما رو برد رستوران و برامون چلوکباب میگرفت؟ »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 6⃣1⃣
همه با تکان دادن سر تایید کردند. بیشتر بچه ها به حرف آمدند و گفتند:
« خدا ابراهیم رو بیامرزه، چقدر ما در آن روزگار آرزوی خوردن چلوکباب داشتیم. »
بعد گفتم:
« باید یه چیزی رو اعتراف کنم. اون شب که ابراهیم گفت که مصطفی می خواد شما رو مهمون کنه، من هیچ پولی نداشتم. ابراهیم از زیر میز پول را داد دستم و گفت برو پول غذا را حساب کن. »
تا این حرف را زدم، چشمان دیگر رفقا گرد شد و به من خیره شدند.
یکی دیگر از رفقا گفت:
« ابراهیم با من هم چنین برخوردی کرد. آن شب که قرار بود من شما را مهمان کنم از قبل پول شام را توی جیبم گذاشت و گفت به کسی حرف نزن. »
دیگری نیز همین را گفت و...
خلاصه اینکه آن شب فهمیدیم؛ تمام ما در آن دوران چلو کباب را مهمان ابراهیم بودیم، اما هیچکس این مطلب را نفهمید.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 7⃣1⃣
💫 هادی به سوی سیدالشهداء علیه السّلام
راوی: سید علی شجاعی
دوران جوانی ما با هم طی شد. ابراهیم آن زمان در بازار کار می کرد. عصر ها نیز با هم بودیم و مسجد می رفتیم و ... یک روز به او گفتم:
« ابراهیم، دقت کردی چقدر از این جوان های محل فاسد شدند؟ بیشترشان سراغ مشروب و کارهای خلاف رفته اند و ...
ابراهیم با تکان دادن سر تایید کرد و گفت:
« بیا یه کاری بکنیم. یه هیات راه می اندازیم و بچه ها را دور هم جمع می کنیم. »
با چند نفر دیگر هم صحبت کرد و هیات را راه انداخت. اولین جلسات در روزهای سه شنبه در منزل خودشان داخل کوچه تجلی برگزار شد.
آنجا منزل کوچکی بود که از دو اتاق تو در تو تشکیل می شد و حیات کوچکی داشت. پدر بزرگوار ابراهیم دم در می نشست و بساط چایی را راه می انداخت و به رفقای هیاتی خدمت می کرد. یک سخنران داشتیم و بعد هم من و ابراهیم مداحی می کردیم. آن زمان سن و سال ابراهیم کم بود. ولی با این حال مداحی او خوب بود. اشعار و مداحی را ابتدا خودش می خواند و اشک می ریخت. حالات او روی بقیه افراد هیات اثر می گذاشت.
بعد از پایان برنامه ی هیات، ابراهیم برای رفقا شام تهیه می کرد. کم کم برخی جوانان که به راه های خلاف کشیده شده بودند، پایشان به جلسات هفتگی باز شد. سه ماه از تشکیل آن هیات گذشت. نام "هیات جوانان مهدویون" را برایش انتخاب کردیم. به خاطر افزایش شرکت کنندگان، دیگر منزل ابراهیم، گنجایش نداشت. حالا دیگر چهل نفر عضو ثابت داشتیم.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 8⃣1⃣
هیئت در منازل دوستان به صورت سیّار برگزار می شد. تمام دوستان، ابراهیم را به عنوان بزرگتر هیئت قبول کردند. هر وقت که سخنران نبود، خود ابراهیم شروع به صحبت در مورد دوستی با سیّدالشهداء علیه السّلام و... می کرد.
جلسات هیئت خیلی تاثیرگذار بود. خیلی از همان دوستان محلی، جذب ورزش یا محیط کار شدند. ابراهیم تلاش می کرد وقت آنها را پر کند. یادم هست همان ایّام، با چند نفر از همان رفقا راهی مشهد شدیم. در این سفر، ابراهیم را بیشتر شناختم. توی حرم برای ما زیارتنامه می خواند. یکبار وقتی برگشتم، دیدم که به پهنای صورت زیبایش اشک جاری است. در حرم امام رضا علیه السّلام نیز آنچه دیدم، عشق بی حدّ ابراهیم به اهل بیت بود. روزها و سال ها گذشت. انقلاب اسلامی پیروز شد و هیئتی که ابراهیم آن را تاسیس کرد، با یکی از هیئت های معروف محل ادغام شد. این هیئت هنوز هم به صورت هفتگی برنامه دارد.
بسیاری از همان کسانی که آن زمان، در آستانه ی ورود به محیط آلوده و فاسد بودند و با یاری خدا و کمک ابراهیم از آن شرایط خارج شدند، بعدها از مذهبی های محل ما شدند. چند نفر از آنها در طول دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند. ابراهیم شهید شد، اما هیئت که یادگارش بود در محل برقرار ماند. در همان ایّام دفاع مقدس، یکبار ابراهیم را در عالم رویا مشاهده کردم، او در یک باغ زیبا حضور داشت و برخی از دوستانش در کنار او بودند.
جلو رفتم و سلام کردم. می خواستم حرفی بزنم و بپرسم که ثمره ی آن همه هیئت رفتن چه شد؟!
قبل از اینکه چیزی بگویم خودش جلو آمد و گفت:
« سیدعلی، زمانی که شهید شدم و افتادم، آقا اباعبدالله (ع) آمدند و مرا در آغوش گرفتند و... »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 9⃣1⃣
💫 حیاء
راوی: حسین جهانبخش
از وقتی خودم را در دبیرستان شناختم، همراه همیشگی ابراهیم بودم. من و او یا با هم ورزش می رفتیم یا مسجد و هیئت. او الگوی اخلاق عملی برای تمام دوستان و همسالان بود.
نمی خواهم حرف های دیگر دوستان را تکرار کنم. همه می دانند که ابراهیم انسان به تمام معنا کامل بود.
اما برایم سئوال ایجاد شد. چرا ابراهیم یکباره اینقدر تغییر کرد. چرا در مسائل اخلاقی و دینی از همه ی دوستان جلو افتاد؟
من بعدها خیلی دقت کردم. به جز پدر و مادرش که در تربیت او بسیار تاثیر داشتند، یکی از اهالی محل بود که در شخصیت او موثر بود. شخصی بود که در حوالی منزل آن ها و در نزدیکی میدان خراسان ساکن بود، پهلوانی به نام سیّدعباس.
او یک انسان ورزشکار و فرهیخته بود. خیلی ابراهیم را دوست داشت. هر جا می رفت ابراهیم را با خودش می برد. می گفت:
« من عاشق حیا و ادب این پسر هستم. »
او در زورخانه های بسیاری رفت و آمد داشت. همه او را تحویل می گرفتند. من هم با ابراهیم، چند بار همراه سیدعباس به ورزش رفتم. در مسیر رفت و برگشت، سیدعباس برای ما حرف می زد. او غیر مستقیم نصیحت می کرد. سیدعباس آدم دنیا دیده و باسوادی بود. نگاهش به دنیا و زندگی و... یک نگاه الهی بود. خیلی از آنچه که اعتقاد داشت را به ما می آموخت، بدون اینکه دستور بدهد.
خدا برای ابراهیم، یک معلم دلسوز قرار داده بود. کسی که به خوبی او را در مسیر زندگی راهنمایی می کرد.
مدتی بعد خبردار شدیم که سیدعباس مسئول آموزش تکاوران ارتش شاهنشاهی است! اما اصلا به چهره اش نمی خورد. او دارای محاسن و بسیار مذهبی و مسجدی بود.
ابراهیم خیلی با ادب از خود سیدعباس درباره ی این موضوع سوال کرد. ایشان گفت:
« از من خواستند تا تکاوران را آموزش بدهم. من هم قبول کردم، به شرطی که محاسنم را کوتاه نکنم، نمازم را اول وقت بخوانم و آزادی عمل در مسائل دینی داشته باشم. »
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊
🔴 #سلام_بر_ابراهیم
خاطرات شهید ابراهیم هادی
قسمت 0⃣2⃣
سال بعد که ابراهیم وارد دنیای کشتی شد، سیدعباس در جریان یک سانحه مرحوم شد. او تا زمانی که حضور داشت، راهنمای خوبی برای ابراهیم بود. اما یکی از مهمترین مسائلی که سیدعباس به ابراهیم تاکید می کرد، بحث حیا بود. می گفت:
« اگر کسی با حیا بود، امید به سعادتش هست، اما انسان بی حیا دین ندارد. »
ابراهیم تحت تاثیر او همیشه لباس های گشاد می پوشید. هیچگاه در حضور دیگران لُخت نمی شد. ما ابراهیم را در بیشتر ورزش ها دیده بودیم. او در پینگ پنگ، والیبال و حتی فوتبال یک نابغه بود.
یکبار ابراهیم در فوتبال، روی آسفالت برگردون زد! یعنی اینقدر انعطاف بدنی و توانایی داشت!
اما یادم نمی آید که با ابراهیم استخر رفته باشم. این هم بر می گشت به حیایی که داشت. شاید استخر می رفت اما همراه رفقا نبود.
در مورد کشتی و لباسی که یک کشتی گیر می پوشد، ابراهیم معمولا دوبنده ای تهیه می کرد که پاچه دار باشد. بلندترین دوبنده را می خرید. در حضور دیگران لُخت نمی شد. معمولا لباس کشتی را در خانه زیر لباس هایش می پوشید و در سالن، فقط لباسش را عوض می کرد.
این حیا در تمام مراحل زندگی ابراهیم دیده می شد. در مقابل نامحرم به شدت حیا داشت. ما وقتی به منزل ابراهیم می رفتیم، اصلا با مادر و خواهر او برخورد نداشتیم. همیشه این حیا و عفت را در او و خانواده اش شاهد بودیم.
در بین دوستان و همسالان، کسانی را برای رفاقت انتخاب می کرد که حیا داشتند. اگر می دید شخصی دریده و بی حیاست، تلاش می کرد که رفتار آن شخص را تغییر دهد. حتی اعتقاد دارم به خاطر همین حیا بود که آرزو داشت پیکرش باز نگردد! در مراسم یکی از شهدا به بهشت زهرا(س) رفتیم. آنجا پیکر شهید را می شستند و مردم نگاه می کردند.
ابراهیم گفت:
« خدا کنه ما اینطور نشیم! کسی که آدم را شستشو می کنه، اگر دقت لازم رو نداشته باشه، جلوی مردم خیلی بد میشه. »
بعد ادامه داد:
« من که از خدا خواستم مثل مادر سادات حضرت زهرا(س) گمنام باشم و دیگه کارم به غسالخانه نرسه. »
برای همین است که شاعر در وصف او می گوید:
گمنام شدن که ذات ابراهیم است
خود قسمتی از حیات ابراهیم است
هشیاری و پهلوانی و دلسوزی
این گوشه ای از صفات ابراهیم است.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⛔️شبهه:
اگر استفاده تبلیغاتی از زن و لذتهای جنسی زن حرام است، چرا خدا وعدهی حوریهای زیبا با لذات جنسی را در بهشت داده است.
❇️پاسخ:
1⃣ نکته اول: باید به معنای ابزار دقت کرد. در بیلبوردهای سراسر دنیا، وقتی خانمی را کنار یک کالا قرار میدهند آنقدر شان و منزلت زنانه او را تضعیف میکنند که او باید از خصلتهای زنانگی خود، برای نیل به اهداف ثروتمندان استفاده کند. 👈یعنی زن ابزاری میشود برای فروش بیشتر. اما آنچه که در اسلام شاهدیم این است که حورالعین نه تنها یک ابزار نیست، بلکه یک نوع هدف محسوب میشود. مانند اینکه پدر و مادری به پسر خود بگویند: تحصیلات خود را تمام کن، تا برایت دختری زیبا و مقبول را به همسری بگیریم، این مطلب نامش «وعده» است، نه سوء استفاده از جنسیت زن.
2⃣ نکته دوم: بشر در آخرت نیز هم روح دارد و هم جسم؛ و ازدواج هم به عنوان یکی از نیازهای جسمی انسان وجود دارد و در قرآن و روایات به آن خبر داده شده است.
3⃣ نکته سوم: انبیا، رسولان و اولیای الهی، هیچ گاه کسی را به حوریان بهشت دعوت نکردهاند، بلکه به «توحید و معاد» دعوت کردهاند. دعوت آنان به پرستش و بندگی خدا و عدالت اجتماعی بوده و همشیه با تکذیب خدایان دروغین همراه بوده و منافع آنها را به خطر انداخته است و بهشت هم به عنوان پاداشی برای این کار بیان شده است.
4⃣ نکته چهارم:
اگرچه واژه «حور العین» کاربرد مونث دارد، ولی تنها به لفظ مونث اطلاق نمیشود. به عبارت بهتر همانطور که از آیات و روایات بر می آید، هم زنان و هم مردان مومن از نعمت ازواج در بهشت بهره مند میگردند:«... لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ(نساء/ 57) و همسرانى پاكيزه براى آنها خواهد بود و آنان را در سايههاى گسترده (و فرح بخش) جاى میدهيم». 👈لذا: «و زوجناهم بحورعین(دخان/54) آنها را با همسرانی درشت و زیبا چشم تزویج گردانیم» به همه بهشتیان برمیگردد.
📚 لینک مطلب:
https://btid.org/fa/news/153523
#پاسخ_به_شبهات
#در_محضر_معصومین
🔰امام رضا علیه السّلام:
🔴کسی که عید غدیر را گرامی بدارد خداوند خطاهای کوچک و بزرگ او را می بخشد و اگر از دنیا برود در زمره شهدا خواهد بود.
#تبلیغ_غدیر_واجب_است
📚اقبال الاعمال،۱/۴۶۴
#حدیث_روز
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐 امروز ۱۴ تیر ماه سالروز شهادت مدافع حرم" #کمال_شیرخانی " گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊 شهید مدافع حرم روز چهاردهم تیر ماه را بیشتر بشناسیم...
💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد.
💐شادی ارواح طیبه شهدا #صلوات.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم