eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 خاطرات آزاده ی عزیز قسمت 6⃣2⃣ مدت ها گذشت و در کنار دروس حوزه، وقتی به دیدن عمویم در شهر تنومه نزدیک بصره می رفتم، در جلساتش با سران قبایل، بیشتر از سیاست و جو پر تنش حاکم بر کشور عراق می شنیدم و با نهضت آزادی بخشی که در مصر، فلسطین، یمن و... شکل گرفته بود، آشنا می شدم. این آشنایی تحول بسیار بزرگی در زندگی ام پیش آورد. آن زمان تحولات سیاسی در عراق شکل می گرفت و تنها حاکم شیعه که بر عراق حکومت می کرد، عبدالکریم قاسم بود که بعثی ها در صدد سرنگونی اش بودند. این اتفاق در سال ۱۹۶۳ میلادی (۱) روی داد و تاثیر فراوانی در بیداری فکری ام داشت و باعث شد به دید دیگری به مسائل سیاسی نگاه کنم. نوجوانی هفده ساله بودم و با عمویم در تجمعات هزاران کشاورز شرکت می کردم؛ آن هنگام جو سیاسی ایران خاموش و کشور زیرسلطه ی شاه و ساواک مخوفش اداره می شد. بعد از کودتا و سرنگونی عبدالکریم قاسم، به دست عبدالسلام عارف و با حمایت جمال عبدالناصر از او، اوضاع سیاسی عراق به هم ریخت. از سوی دیگر طی حمله ی نظامی اسرائیل و انگلیس و فرانسه به مصر برای گرفتن کانال سوئز (۲) جنگ اعراب و اسرائیل در منطقه شروع شد که نهایتا به شکست اعراب و پیروزی اسرائیل در شش روز انجامید. از سویی در سال ۱۳۴۰ شمسی به علت روابط تنگاتنگ رژیم پهلوی با رژیم غاصب اسرائیل و ایجاد خط هوایی تهران_تل آویو و نشستن هواپیماهای اسرائیلی در فرودگاه بین المللی آبادان و تهران، روابط ایران و عراق تیره تر از قبل شد. با روی کار آمدن بعثی ها، آن ها همه ی ایرانیان ساکن عراقی را که شناسنامه ی عراقی نداشتند، از خاک عراق اخراج کردند و من هم مثل بقیه ی طلبه ها، پس از هشت سال تحصیلات حوزوی و فعالیت های سیاسی مجبور شدم با دوستم شیخ عبدالکریم دیلمی به ایران بازگردم. ____________________________ ۱. به دنبال بمباران قصر مسکونی‌اش کشته و از صحنه ی سیاست کنار زده شد. ۲. جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۶۷ میلادی به وقوع پیوست. 📝 نویسنده: رضیه غبیشی ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 خاطرات آزاده ی عزیز ◀️3⃣ فصل سوم 🔺 بازگشت پر تنش قسمت 7⃣2⃣ به خاک وطن که رسیدیم با دوستم راهی قم شدیم و در بخش طلاب عرب مدرسه ی فیضیه ساکن شدیم. شیخ ابراهیم دیراوی و عباس کعبی نسب هم که بعدها از بزرگان حوزه شدند، از همکلاسی های آن دوران من بودند. در مدتی که به قم و مدرسه ی فیضیه آمده بودیم، جو سیاسی ایران ناامن و تاریک تر شده بود. با توجه به سیاست غلط شاه و روابط تنگاتنگش با اسرائیل و آمریکا، علمای قم و به خصوص آیت الله خمینی هر چند وقت یکبار با سخنرانی، سعی در بیداری اذهان عمومی و طلاب داشتند. در این ایام بود که با آشنایی بیشترم با آیت الله خمینی علاقه مند و شیفته ی ایشان شدم. به مناسبت شهادت امام موسی بن جعفر (ع) صبح دوم فروردین ۱۳۴۲ مجلس عزایی در مدرسه برپا شده بود. جمعیت انبوهی کنار هم نشسته بودند و جای سوزن انداختن نبود. یکی از روحانیان سخنرانی می کرد. ناگهان با شنیدن سر و صدا و فریاد، همه ی طلابی که در حیاط بودیم بیرون آمدیم. ماموران ساواک با لباس شخصی مثل مور و ملخ حمله کرده بودند و طلاب را می زدند. هر کس می توانست فرار می کرد. با اوضاع ناجوری که دیدم، به شیخ عبدالکریم گفتم: - « ولک خلی نشرد. » (۱) به سرعت خودمان را به حجره رساندیم. حیاط به محاصره ی ماموران درآمده بود. ماموران به شدت طلاب را می زدند و حتی تعدادی از آن ها را از طبقه ی دوم به حیاط که حوضی وسط آن بود، پرت می کردند. عمامه ها را از سر برمی داشتند و لباس ها را از تنشان بیرون می کشیدند و با چوب و باتوم به جانشان می افتادند. من و عبدالکریم داخل حجره عمامه و لباس های طلبگی را درآوردیم و دشداشه و چفیه (۲) پوشیدیم. ناگهان در حجره با لگد باز شد. ماموران ما را کشان کشان بیرون بردند. به عربی اعتراض کردیم و به ماموران ساواک فهماندم که مهمان هستیم و قرار است فردا صبح برویم. ماموران که گویا قانع شده بودند، ما را رها کردند و رفتند. ما هم از شلوغی و آشوب حیاط استفاده کردیم و به کوچه فرار کردیم. از کوچه پس کوچه ها رفتیم تا به ایستگاه راه آهن رسیدیم. ساعتی بعد سوار بر قطار، به طرف تهران در حرکت بودیم. تا ساعت ها در هیجان و استرس و ناراحتی به سر می بردیم. با حرکت قطار و دور شدن از قم کمی آرام تر شدیم. _____________________________ ۱. بیا فرار کنیم. ۲. دشداشه، لباس سفید بلندی که مردان عرب می پوشند. چفیه، پارچه پهنی است که مردان عرب بر سر می گذارند. 📝 نویسنده: رضیه غبیشی ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 خاطرات آزاده ی عزیز قسمت 8⃣2⃣ به تهران رسیدیم. شیخ، با منزل برادرش، عبود دیلمی، که قهرمان تنیس در آبادان و مربی خانواده ی سلطنتی بود، تماس گرفت و خیلی زود با گرفتن آدرس به خانه اش رفتیم. ده روز در خانه ی برادر شیخ عبدالکریم مخفی بودیم تا اوضاع آرام شد. مدتی بعد با شیخ به آبادان برگشتم. سال ۱۳۴۹ در آبادان با شخصیت های سیاسی و مذهبی همچون آیت الله جمی و شیخ عیسی طرفی و حسن فاضلی ارتباط پیدا کردیم و مشغول فعالیت های جدی سیاسی و مذهبی در دهکده ی بریم شدیم. در آبادان منبر می رفتم و مسئله ی شرعی می گفتم. فعالیت سیاسی داشتم و ضد رژیم کار می کردم؛ گاهی در دهکده و گاهی در اجتماع شهر. گاهی شب ها با هم فکرانم بعد از جلسه ی قرآن جمع می شدیم و از مسائل و جو خفقان حاکم بر کشور می گفتیم؛ اما جز منبر و خطابه و انتقال سربسته ی حرف ها به مردم از طریق حدیث نمی توانستم کاری انجام بدهم؛ چون جو سیاسی طوری بود که روحانیون و اهل منبر، از جمله من که لباس روحانیت داشتم، زیر نظر ساواک بودیم و به شدت تعقیب می شدیم. ساواک شاه همه جا سرک می کشید و هیچ کس جرات ابراز مخالفت نداشت. چندین بار از مرز آبی جزیره ی مینو به عراق رفتم. البته این کار برای به دست آوردن اطلاعات سیاسی برای خودم بود. در آن جا دوستان و آشنایانی داشتم که در این زمینه به من کمک می کردند. با روی کار آمدن دولت بعثی به ریاست احمد حسن البکر و معاونت صدام حسین تکریتی، روابط بین دو کشور ایران و عراق تیره تر شد. با اوضاع پیش آمده دیگر نمی توانستم به راحتی به عراق بروم. کنترل مرزها شدید بود و هر بار مجبور بودم پنهانی به ماموریت بروم و برگردم. با بلدچی و دادن مقداری پول، شبانه با قایق از پهنای رودخانه عبور می کردم و در آن سمت آب، در میان نخلستان ها پیاده می شدم و به راه خود می رفتم. هیچ ماموری به من شک نمی کرد؛ چون از لحاظ چهره و لهجه مثل خود عراقی ها بودم. این ماموریت های برون مرزی مخفی تا مدت ها ادامه داشت. 📝 نویسنده: رضیه غبیشی ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 خاطرات آزاده ی عزیز قسمت 9⃣2⃣ آن قدر در فعالیت سیاسی و جمع شدن دوستان در خانه ی تیمی و برنامه ریزی برای سخنرانی و بیداری مردم ضد رژیم غرق شده بودم که می دانستم اگر ساواک بفهمد، کارم ساخته است. برای همین از مدت ها قبل، به خاطر اینکه خانواده ام به خطر نیفتند، در خانه های تیمی مختلف، زندگی پنهانی داشتم. گاهی مدت های طولانی به خانه نمی رفتم و خبر سلامتی ام را به واسطه ی کسی به خانواده می رساندم. در خانه ی تیمی زندگی می کردیم. رئیس تشکیلات، شیخ عیسی طرفی بود و پسرش علی و دوستم، علی آل ناصر، که فرزند یکی از سران و شیوخ منطقه بود و مبارزاتی ضد رژیم داشت، و چند تن دیگر با ما بودند. من بعدها در تشکیلات معاون شیخ عیسی شدم. در ماموریت های متعدد پنهانی که به عراق می رفتم، نامه و اعلامیه و نوار سخنرانی امام خمینی را از نوه اش سید حسن خمینی در مسجد الهندی نجف دریافت می کردم. بعد از بازگشت به آبادان، به دیدار شیخ عیسی در خانه ی تیمی می رفتم و گزارش ماموریت و آنچه را آورده بودم، به او می دادم و دستور ماموریت دیگری را می گرفتم. این فعالیت ها تا آنجا پیش رفت که احساس کردم رژیم و ماموران ساواک سخت تعقیبم می کنند. علی بنی سعیدی کارمند شرکت نفت و از بچه های محله بود که در دهکده مان زندگی می کرد. هر چند با من دوستی تنگاتنگی داشت، متاسفانه ساواکی بود و همه ی جوانان و به خصوص من را زیر نظر داشت و من نمی دانستم. زندگی فلاکت بار قشر فقیر در آبادان، از عواملی بود که هر کس می خواست زندگی اش پیشرفت کند، عضو ساواک می شد. بنی سعیدی چندین بار پای سخنرانی هایم نشسته بود و روحم از طینت شیطانی اش بی خبر بود. او می دانست که من ضد رژیم هستم و به ماموریت های برون مرزی در عراق هم می روم و منتظر فرصتی بود تا من را لو بدهد. خیلی با من صمیمی شده بود و با ترفندهایی می خواست حرف از زبانم بکشد، اما من حتی یک کلام از فعالیت هایم را بروز نمی دادم. تا اینکه معلوم نشد چگونه خبردار شد که به زودی برای ماموریتی به خاک عراق می روم. حتی از محل و جایی که می خواستم بروم خبر داشت. از آنجا که مطمئن بودم ساواک من را زیر نظر دارد، اما نمی دانستم چگونه و از طریق چه کسی، ته دلم دلهره ای سیاه و ترسناک خانه کرده بود. خوشبختانه کسی از محل خانه ی تیمی خبر نداشت. حتی بنی سعیدی که در لباس دوست با من در تماس بود هم نتوانست از زیر زبانم حرفی بکشد و مخفیگاه دوستانم را بداند؛ اما احساس خطر کرده بودم و می خواستم مدتی از چشم ماموران مخفی بمانم. یک روز پیش از رفتن با پیکی به برادرم حسن خبر دادم که بیاید و قبل از رفتنم به عراق او را ببینم. 📝 نویسنده: رضیه غبیشی ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 خاطرات آزاده ی عزیز قسمت 0⃣3⃣ هوا هنوز گرگ و میش بود که برای نماز صبح بیدار شدم. تا ساعتی بر سجاده نشستم و قرآن خواندم و دائم این ذکر را زمزمه می کردم: « الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب. » (۱) آفتاب بالا آمده بود که ساک به دست، با علی آل ناصر و دوست و هم رزمم، از خانه ی تیمی بیرون آمدم. در تمام مسیر غمی بر صورتم نشسته بود؛ به طوری که علی هم متوجه شد: « شمالک صالح؟ الیوم ما عندک خلگ؟ » (۲) نگاهی به علی انداختم و نفسم را بیرون دادم: « ما ادری! احس ایرید ایصیر شی. » (۳) علی دستش را روی پایم گذاشت و گفت: « توکل علی الله، فهو حسبه. » (۴) ماشین به سمت خیابان پهلوی (۵) در پیش بود. نرسیده به خیابان پیاده شدیم. هوای شهریور ماه گرم و نفس گیر بود. کنار علی در محل مقرر منتظر واسطه بودیم تا ما را به آن سوی آب ببرد. محل ملاقاتمان لب ساحل اروند، پایین تر از بیمارستان شرکت نفت بود؛ کنار نهر باریک آبی که به اروند سرازیر می شد. کنارهم نشسته و منتظر به اطراف نگاه می کردیم و گاهی چند کلمه رد و بدل می کردیم. امواج رود نرم و آرام بر ساحل نشسته بود. نگاهی به ساعت مچی ام کردم. لحظات به کندی می گذشتند و خبری از واسطه نبود. رو به علی کردم: « دیر نکرده است؟ » علی هم مثل من نگران، به اطرافش نگاهی کرد و آهی کشید. هوا گرم بود و نور تند و تیز آفتاب به سر و رویمان می تابید. با نوک انگشتان پیراهنم را تکان می دادم تا عرق به تن نشسته ام کمی باد بخورد و خنک شوم. ماموری بر بالای پایه ی بلند برق مشغول کار بود. نگاهی به او انداختم. همه چیز به نظر عادی می رسید. ______________________________ ۱. سوره ی رعد، آیه ی ۲۸ ۲. صالح امروز چرا این گونه ای؟ انگار حالت خوب نیست و دلتنگی؟ ۳. نمی دانم! حس می کنم می خواهد یک اتفاقی بیفتد. ۴. توکل به خدا کن؛ او برایت کافیست. ۵. خیابان امام خمینی فعلی. 📝 نویسنده: رضیه غبیشی ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️وهاب‌زاده: بخش قابل توجهی از سالمندان بخاطر ترس از کرونا هنوز نزده‌اند!!! 💉 پس از واکسیناسیون، آمار مرگ کرونایی در استان سیستان و بلوچستان صفر شد✌️ 📉آمار مرگ و میر بالای ۶۰ سال هم در کشور به شدت کاهش پیدا کرده ✔️این تنها نتیجه واکسیناسیون است 🔺سالمندان را تشویق کنید و نگذارید برخی افراد و رسانه‌ها با سم‌پاشی و دروغ‌پراکنی، باعث ترس و نگرانی آن‌ها از تزریق واکسن شوند ❌ هیچ مطالعه علمی و مستندی برای خطرناک بودن واکسن، آنهم بیشتر از کرونا وجود ندارد ⚠️ پاکسازی جامعه از شایعات و اخبار دروغ و ترویج اطلاعات درست در مورد کروناست📲 ‌
✴️ پاداش ثبات قدم در ولایت اهل بیت علیهم السلام در دوران غیبت حضرت صاحب الزمان علیه السلام 💢 عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ علیه السلام:‏ مَنْ‏ ثَبَتَ‏ عَلَى‏ مُوَالاتِنَا فِي‏ غَيْبَةِ قَائِمِنَا، أَعْطَاهُ‏ اللَّهُ‏ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْرَ أَلْفِ شَهِيدٍ مِنْ شُهَدَاءِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ. (كمال الدين، ج‏1، ص323) 💢 حضرت سجاد علیه السلام فرمود: هر کس که در زمان غیبت قائم ما بر ولایت ما ثابت قدم بماند، خداوند اجر هزار شهید از شهدای بدر و احد را به او عطا می فرماید. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
⭕️ آمادگی و منتظر بودن ... 🔹 اصحاب خاص حضرت مهدی به دلیل آمادگیِ شان، به محض شنیدن ندای حضرت، همگی در مکه جمع می شوند. آنان به گونه ای آماده اند که اگر آب دستشان باشد، زمین گذاشته و به یاری امام می شتابند. 🔸 یادش بخیر.. مسلم بن عوسجه را می گویم؛ به سوی حمام بود که حبیب بن مظاهر با او روبرو شد. هنگامی که در جریان وضعیت امام زمانش قرار گرفت حتی به خانه برنگشت و هر دو به طرف کربلا رفتند. 🔺 باید به سوی امام از هرچه هست، گذشت... ۱۲ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
4_5875076242255907444.mp3
5.62M
🌙 شهادت امام سجاد تسلیت باد 🎤حسین سیب سرخی 🎼 منم و گریه و ناله ‌‌‌ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ هر چه ما روضه شنیدیم تمامش را دید... 🥀شهادت امام سجاد علیه السلام تسلیت باد ای سینہ ات بِیْتــُ الْاحـْـزٰانِ کـرْبُ بَـــلٰا أدرکنـــــا ▪️ ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا