8.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خلاصۀ ۳۷ سال سلطنت محمدرضا پهلوی از زبان «شاپور بختیار»، آخرین نخستوزیر رژیم پهلوی
📚تاریخ نطق: ۱۰ دی ۱۳۵۷
#واقعیت_های_عصر_پهلوی
✳️ چرا حجاب؟
🔻 آیا منطق اسلام را در مورد #حجاب میدانید؟ هدف اسلام از واجب کردن حجاب چیست؟ اصلا چرا حجاب؟
🔸 اسلام از #زن میخواهد که در محیط خانه [برای شوهرش] آراسته و جذاب باشد و نسبت به زیباییاش بیاعتنا نباشد. وقتی مردِ مقابل او شوهرش است، باید نقش زن را بازی کند و آراسته و دلربا و خوشایند و آرامش و آسایش شوهرش باشد. اما وقتی برای کار و خرید و فروش و درس و ایفای وظایف خانوادگی و اجتماعی از خانه خارج میشود، باید #نقش_انسانی خود را بازی کند، نه نقش زنانه و جنس مؤنث را.
🔺 برای اینکه زن بتواند بهعنوان انسان [و نه فقط زن و جنس مؤنث] در جامعه حضور پیدا کند، باید راه رفتن او تحریکآمیز نباشد و با ناز و عشوه حرف نزند و اعضایی را که زینت محسوب میشوند، مثل سینه و موها و پاها و... بپوشاند؛ بهگونهای که وقتی با خانمی روبهرو میشویم، خود را مقابل یک انسان ببینیم، نه یک جنس مؤنث. مطلب روشن است؟ من مجبورم تکرار کنم و از این بابت معذرت میخواهم. اگر زن، اعضای زینت خود را نپوشاند و در هنگام راه رفتن زیباییهایش را آشکار کند و بهطور کلی، اگر وضع تحریککننده و وسوسهانگیزی داشته باشد، هر اندازه هم عالم و بااستعداد و فداکار و بافضیلت باشد، در اولین برخورد با #نامحرم، همان زیباییها و جذابیتهایش جلب توجه میکند و قابلیتهای دیگرش نادیده گرفته میشود و تنها یک نگارهی هنری است!
👤 #امام_موسی_صدر
📚 از کتاب «زن و چالشهای جامعه»
📖 صفحه ۷۳ تا ۷۶
#پویش_حجاب_فاطمے
هدایت شده از شہیده زيݩبـــــ کَݦايے⚘️😍
11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#من_میترا_نیستم🍂🌸
#قسمتپنجم
همین طور که در خیابان های تاریک راه میرفتیم، به مادرم گفتم:
"مامان، یادته زینب یک سالش که بود، چطور دست کرد توی کاسه و چشم های گوسفند را خورد؟"
شهرام با تعجب پرسید:
"زینب چشم گوسفند را خورد؟"
مادرم رو به شهرام کرد و گفت:
"یادش بخیر... جمعه بود❗️😔
#فرازی_از_زندگینامه
#شهیده_زینب_کمایی
برای آشنایی بیشتر با شهیده زینب کمایی با ما همراه باشید👇
نوجوانی که دستنوشتههایش، احساسات زیبایش، مهربانی و صفایش؛ رنگ و بوی دلهای پاک شما نوجوانها را دارد😊☁️
کانال #شهیده_زینب_کمایی👈 مخاطب خاص #نوجوان 👇
🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸
https://eitaa.com/joinchat/3601924171C5e2fc5bbe8
یـڪ روز نسیم خوش خبر مۍآید
بـس مژده بہ هر ڪوۍ و گذر مۍآیـد
عطر گل عشق در فضا مۍپـیچد
مۍآیۍ و #انتظار سـر مۍآیـد
#او_خواهـد_آمد🌺🍃
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❁﷽❁
من به حڪم عشق،در زندانِ آه افتاده ام
برڪه ای خشکیده ام درپای ماه افتاده ام
عاشقم دیوانه ام تنها به عشـق یڪ نگاه
حضـرت اربـاب دنبال تو راه افتـاده ام
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ثانیه هایت را با یاد یار طی کن
بگذار دم و باز دم های روزت
عطر نرگس بگیرد...
همچون شهدا🌷...
تاسر بر بالینش لحظه ی آخر را به عشقش پر پر بزنی...
روزتون شهدایی
شهادت نصیبتون
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم رب الحسین علیه السلام
✨فرازی از وصیت نامه شهید نوید صفری❣
🌱 شهید نوید صفری : «زیارت عاشورا را بخوانید و ازطرف من به ارباب ابراز ارادت کنید.حتما هرکجا باشم خود را در کنار شما خواهم رساند.»🌱
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
داستان بسیار جذاب " حکایت زمستان "
با ما همراه باشید...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 ✿﷽✿ 🕊 🔴 #حکایت_زمستان 🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی قسمت 1⃣4⃣1⃣ در اولین فرصت،
قسمتهای ۱۴۱ تا ۱۵۰ کتاب بسیار زیبا و جذاب حکایت زمستان
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #حکایت_زمستان
🌟 خاطرات آزاده بزرگوار حسین مردی
قسمت 1⃣5⃣1⃣
حسین، قبل از این که به سربازی اعزام بشود، در یک رستوران، آشپزی میکرده است. وقتی میرود سربازی، بعد از گذراندن دورهٔ آموزشی، محل خدمتش، یکی از یگانهای ارتش در کردستان میشود. در حالی که هشت ماه به پایان خدمتش مانده بوده، یک روز همراه سه نظامی دیگر، به کمین دمکراتها میخورند. آن سه نفر شهید میشوند و حسین زنده میافتد دست آنها. ازش می پرسند:
« توی سربازی چیکار میکردی؟ »
میگوید: « آشپزی »
میگویند:
« چند ماه از خدمتت باقی مونده؟ »
میگوید: « هشت ماه. »
می گویند:
« این هشت ماه رو برای ما آشپزی کن، بعداً آزادت می کنیم بری. »
اول زیر بار نمیرود. اما وقتی به قصد کشت میزنندش و تا پای اعدام میبرندش، راضی میشود.
هشت ماه، بدون هیچ خبری از خانه و خانوادهاش و بدون این که بتواند برای آنها نامهای، چیزی بفرستد، بالاجبار برای دمکراتها آشپزی میکند.
در این مدت تنها دلخوشیاش این بوده که با خودش میگفته:
« وقتی نیروهای ارتش برن به اون محل کمین و ببینن جنازهٔ من اونجا نیست، حتماً میفهمن اسیر شدم. اون وقت خبر زنده بودنم رو به خانوادم میدن. »
بالاخره به هر جان کندنی که هست، آن هشت ماه تمام میشود، دمکراتها دستها و چشمهای او را میبندند و میبرندش به یک منطقهٔ نه چندان امن. در حالی که روی پیراهنش نوشته بودند آزاد شدهٔ حزب دمکرات، کنار یک جادهٔ خاکی رهایش میکنند و میروند پی کارشان.
📝 نویسنده: سعید عاکف
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم