📸 آذین بندی حرم امام حسین(ع) در شب میلاد پیامبر اکرم(ص) و امام جعفرصادق (ع)
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌺ویژه ایام ولادت پیامبر اکرم(ص)
👈تـــلــنــگــر‼️
🌷به دخترم میگویم: «قبل از خواب، کرم مخصوص پوست صورتت را حتما بزن؛ یک لیوان شیر بخور، برای سفیدی پوستت مفید است؛ شام سبک بخور که تناسب اندامت به هم نخورد، بعد از این همه درس خواندن دیگر مطالعه نکن، چشمهایت بدحالت میشود؛ چند حرکت کششی انجام بده و ...» لحظههای قبل از خواب، لحظههای مهمی هستند؛ روی تناسب اندام و زیبایی تأثیر زیادی دارند!
من وظیفه دارم نکتههای مهم زندگی را به دخترم یاد بدهم، دوست دارم دخترم از همه زیباتر، خوش اندامتر و شیک پوش تر باشد!
💠به دخترش فرمود: «پیش از خواب این چهار کار را انجام بده: یک دور ختم قرآن به جا آور؛ پیامبران را شفیع خود کن؛ مؤمنان را از خود خشنود ساز و حج و عمره به جا آور!»
دختر پرسید: «اما پدرجان! چگونه تمام این کارها را شبانگاهان و پیش از خواب انجام دهم؟»
فرمود: «سه بار قرائت سورهی توحید، به منزلهی ختم قرآن است؛ با درود فرستادن بر من و سایر پیامبران، ما را شفیع خود خواهی کرد، آمرزش خواستن برای مؤمنان باعث خشنودیشان خواهد شد؛ ذکر «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» نیز چون به جا آوردن حج و عمره است»
دوست داشت دخترش از همه بهتر، والاتر، نورانیتر و آسمانیتر باشد...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
21.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ویژگی های اخلاقی پیامبر اسلام
👤استاد #رائفی_پور
💐ولادت با سعادت پیامبر رحمت،حضرت محمد مصطفی (ص) و رییس مکتب شیعی،امام جعفر صادق (ع) را به ساحت مقدس امام عصر (عج) و تمامی مسلمانان تبریک عرض می کنیم.
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
🏅
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
21.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ویژگی های اخلاقی پیامبر اسلام
👤استاد #رائفی_پور
💐ولادت با سعادت پیامبر رحمت،حضرت محمد مصطفی (ص) و رییس مکتب شیعی،امام جعفر صادق (ع) را به ساحت مقدس امام عصر (عج) و تمامی مسلمانان تبریک عرض می کنیم.
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
🏅نشر آثار استاد رائفی پور
@OstadRaefipoor1
بسم رب الشهدا
زندگینامه #شهید_مدافع_حرم_میثم_نجفی
4⃣
🌹حتی بحث کردنهایمان هم شیرین بود/بعضی اوقات لباس پوشیدنهایش را نمیپسندیدم🌹
در طول سالهای زندگی مشترکتان با هم دعوا هم میکردید؟
بالاخره همه زن و شوهرها با هم بحث میکنند ولی همان بحث کردنهایمان هم شیرین بود. به این شکل نبود که طولانی شود و اگر ناراحتی بینمان به وجود میآمد و مثلا میثم مقصر بود، سریع عذرخواهی میکرد و اصلا دوست نداشت که ناراحتیها ادامه پیدا کند.
درباره چه مسائلی بیشتر با هم بحث میکردید؟
مثلا من بعضی اوقات لباس پوشیدنهایش را نمیپسندیدم. دوست نداشتم لباسهایی را که خیلیها تن میکنند، بپوشد. گاهی اوقات درباره این موضوع، خیلی با او حرف میزدم و همیشه میگفتم:« آقا میثم، این لباسها به تو نمیآید و نپوش» ولی دوست داشت. معتقد بود باطن انسانها مهمتر از ظاهرشان است. میگفت: «وقتی مجرد بودم، دیگران نمیگذاشتند اینها را بپوشم، حالا دوست دارم بپوشم. دیگر شما مخالفت نکن». گاهی اوقات از ظاهر برخی مذهبی نماها انتقاد میکرد. ریاکاری را دوست نداشت.
عصبانی هم میشد؟ چه مسائلی بیشتر آقا میثم را ناراحت می کرد؟
وقتی خسته بود، عصبانی میشد ولی اکثر اوقات شاد بود. اگر ناعدالتی دیده بود، ناراحت میشد. گاهی در این مواقع دوست نداشت با کسی صحبت کند. البته بیشتر از جامعه خودمان گله داشت، چون دین ما اسلام است و وقتی بی عدالتی به خصوص از کسانی که به ظاهر مومن بودند، میدید حرص میخورد.
اهل تفریح و سفر بود؟
خیلی اهل تفریح بود. با هم گردش و کوه میرفتیم. هر کجا که از طرف محل کارش میرفت و مناسب بود، بعد از آن، من را هم میبرد. همه جا هم با موتور میرفتیم. سفر هم زیاد میرفتیم.
🌺🌺🌺🌺🕊🕊🕊🕊🌺🌺🌺🌺
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم رب الشهدا
زندگینامه #شهید_مدافع_حرم_میثم_نجفی
5⃣
🌹خیلی دوست داشت هر جا درگیری باشد، برای دفاع از اسلام برود/قبل از سوریه یک هفته داوطلبانه به عراق رفت🌹
چه شد که برای دفاع از حرم داوطلب شد؟
قبل از رفتن به سوریه خیلی دوست داشت هر جا درگیری باشد، برای دفاع از اسلام برود. این موضوع را نیز همان اول ازدواجمان به من گفته بود. حتی چندین مرتبه جلوی من با برخی از دوستانش تماس گرفت و اعلام کرد که علاقمند است که برای دفاع برود.
سال قبل یک هفته داوطلبانه به عراق رفت. همان سال، یک شب، ساعت 2 نیمه شب بود که دوستانش تماس گرفتند و گفتند اگر میخواهی سوریه بروی، همین الان بیا که همان موقع با موتور رفت ولی رفتنش به سرعت کنسل شد. وقتی برگشت، گفت:«به قدری با سرعت رفتم که نزدیک بود، بین راه تصادف کنم». از سوریه رفتن خیلی حرف میزد و عاشق این بود که برود آنجا.
آنجا چه چیزی داشت که دوست داشت، برود؟ در سوریه به چه چیزی میرسید که اینجا نمیتوانست به آن برسد؟
احساس میکرد آنجا به خدا نزدیکتر است. حتی یک بار در تماسی که از آنجا با من داشت، گفت:«به قدری خاک اینجا گیراست که اصلا دوست ندارم برگردم، اگر متاهل نبودم، اصلا برنمیگشتم».
شما ناراحت این رفتن و آمدنهایش به عراق و سوریه نبودید؟
این سفرهایش بی مقدمه نبود و از قبل به من میگفت. ناراحت نبودم چون زمانی که به خواستگاریام آمد، گفت علاقهاش به این چیزها زیاد است و اگر راضی هستم، قبول کنم. من هم قبول کردم که با این خواستههایش کنار بیایم البته تصور نمیکردم در این حد باشد.
آن روزی که به سوریه رفت را به خاطر دارید؟ اصلا مخالفتی نکردید؟ ناراحتی و نگرانی خود را بروز ندادید؟
وقتی میثم به سوریه رفت و شهید شد، من باردار بودم. به من گفته بود میخواهد به سوریه برود. ناراحت بودم به خصوص به دلیل وضعیتی که داشتم برایم سخت بود که از او دور باشم. از روزی که متوجه شد میخواهد پدر شود رفت سر کار و شغل دوم پیدا کرد. من بیشتر منزل مادرم بودم چون آخر شب به منزل میآمد و برایم سخت بود. میگفتم: «آقا میثم! در خانه بمان. من دوست ندارم مرد خانه دیر برگردد.»
ولی او میگفت: «بالاخره باید روزی برسد که نبودنها را تحمل کنی.» دوست نداشت خانه بماند و یا به خاطر بحث مالی دستش را جلوی کسی دراز کند. میگفت: «بچه روزی میخواهد. باید به فکر آینده او باشم.»
شغل دوم او و نبودنهایش به این دلیل به خودی خود برای من خیلی سخت بود. وقتی متوجه شدم تصمیم گرفته است به سوریه هم برود، تحملش برایم سختتر شد. به من گفت: «شاید 40 روز یا شاید هم دو، سه ماهی طول بکشد تا برگردم.»
گفتم: «نه! چند ماه زیاد است. باید زودتر برگردی.40 روزه برگرد.» البته زیاد هم برای نرفتنش اصرار نمیکردم. وقتی میدیدم در جایی مثل سوریه مسلمانها درخطر هستند و افراد بی گناه را میکشند و حرم حضرت زینب(س) نیاز به مدافع دارد، چیز زیادی نمیگفتم. یعنی به این مسائل که فکر میکردم، نمیتوانستم مخالفت کنم.
🌺🌺🌺🌺🕊🕊🕊🕊🌺🌺🌺🌺
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بسم رب الشهدا
زندگینامه #ش#شهید_مدافع_حرم_میثم_نجفیان
6⃣
🌹چرا میثم صبر نکرد که دخترش به دنیا بیاید و بعد به سوریه برود🌹
حتی نگفتید حداقل صبر کن بچه به دنیا بیاید، بعد برو؟
چرا گفتم. یک دفعه گفتم: «آقا میثم در این موقعیت میخواهی بروی؟ اجازه بده بچه به دنیا بیاید.» که گفت: «زهره! دلت میآید این حرف را بزنی؟ دلت میآید حضرت زینب(س) دوباره اسیری بکشد؟» بعد از این حرفش من دیگر هیچ چیزی نگفتم.
دخترتان چند وقت بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد؟
حلما 17 روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد.
آقا میثم قبل از رفتن چقدر برای دیدن بچه اشتیاق داشت؟
خیلی مشتاق بود بچه به دنیا بیاید و او را ببیند و همیشه میگفت: «پس این بچه کی به دنیا میآید؟» خیلی دوست داشت دخترش را ببیند ولی عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر بود. اگر بیشتر نبود اول صبر میکرد بچهاش به دنیا میآمد و بعد میرفت. اما دیگرهیچ چیز نمیتوانست جلوی او را بگیرد
🌺🌺🌺🌺🕊🕊🕊🕊🌺🌺🌺🌺
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم