🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
💥 فصل دوم
یکیشون بهت چشمک میزنه!
قسمت 6⃣6⃣
حسین موسی عرب
دوست شهید
مادربزرگش که ننجون صدایش میکردیم، شبهای جمعه بانی مراسم حدیثکساء و دعایکمیل و زیارتعاشورا میشد. پنجشنبهها بعدازظهر میرفتیم حیاط خانهاش را آب و جارو میزدیم و باغچهها را آب میدادیم. یک قلیان قدیمی در طاقچه اتاق ننجون به ما چشمک میزد. مدام نقشه میکشیدیم آن را تک بزنیم و بدون ترس و واهمه از خانوادههایمان، با خیال تخت، دلی از عزا در بیاوریم.
بالاخره در یکی از این پنجشنبهها شانس، درِ خانهمان را زد. ننجون قلیان چاق کرده را گذاشته بود لبه تختِ روی حیاط، برای مهمانانش، به خیال خودمان پاتکی اساسی زدیم. ننجون که رفت آشپزخانه سری به قوری چاییاش بزند، لوله قلیان را چپاندیم توی دهان. درآن گیرودار میخواستیم دودش را هم حلقه حلقه بیرون بدهیم. بلد نبودیم. محسن خیلی پز میداد که می تواند از دماغش دود بدهد بیرون. به رخ کشیدن این تواناییاش همانا و به سرفه افتادنش همانا. به همین سادگی لو رفتیم و چوب جاروی مفصلی به جان خریدیم.
سیزده چهارده سالش که بود، در سوپر مارکت کار میکرد. همیشه میرفتم پیشش. آن روزها چپق در دسترسمان نبود. مجبور بودیم به کاغذ خالی رو بیاوریم. کاغذ باطلههای جلوی دخل را لوله میکردیم، آتش میزدیم و میکشیدیم. بعد هم خیارشور میگذاشتیم لای نان ساندویچی و با یک نوشابه میخوردیم.
مکمل سیگار هم داشتیم. چوب درخت مو را به شکل سیگار میشکستیم و سرش را روشن میکردیم و میکشیدیم. در محلهمان جا خونه¹ زیاد بود. میرفتیم داخلشان یا پشت دیوار گِلی قایم میشدیم که کسی نبیندمان.
دور یک جاخونه را دیوار کشیده بودند. سه چهار متری ارتفاع داشت. اگر یکی از روی آن دیوارها میافتاد پایین، مغزش متلاشی میشد. اسم این دیوار را گذاشته بودیم " دیوار مرگ". از روی شیطنت، همیشه بالای آن راه میرفتیم.
روی این حساب که همیشه خدا با هم بودیم، همه میپرسیدند:
« شما دو قلویید؟ »
هیچ شباهتی با هم نداشتیم. فقط دماغ من کج بود و سر دماغ محسن افتاده. هم محلهای حساب میشدیم:
" خیابان شهدا، کوی امید، نبش کوچه بن بست " لبنیاتی عباسیان بود که همه آن بن بست را به اسم لبنیاتی میشناختند.
آقای عباسیان ظهرها درِ شیشهای کوچک جلوی مغازهاش را باز میگذاشت که اگر مشتری آمد، از آنجا صدایش بزند. خانهاش وصل به مغازه بود و ظهر میرفت میخوابید.
______________________________
۱. زمین جهت ساخت خانه
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 7⃣6⃣
وقتی مطمئن میشدیم مست خواب شده، سرمان را میبردیم توی این پنجره و با داد و فریاد صدایش میزدیم. خوابآلود و با چشمهای پف کرده میآمد. میگفتیم:
« یک آدامس دَه تومنی میخوایم. »
کارد میزدی خونش درنمیآمد. همسایهها از دستمان عاصی شده بودند. یکی از آنها، بنده خدا کمی شیرین میزد، از دنبه بدش میآمد. می رفتیم نزدیکش و میگفتیم دنبه و پا به فرار میگذاشتیم. پناهگاه همیشگیمان هم درخت کوج¹ محله بود؛ ولی یک بار به ما رسید و کتک سیری از دستش خوردیم.
یک سال شب عید با هم ماهی فروشی راه انداختیم. اسمش را هم گذاشتیم " محسین " با ترکیب اسم های خودمان؛ حسین و محسن. چهار تا ماهی قرمز انداختیم توی یک آکواریوم سی در چهل. شانسی هم داشتیم. باب بود یک در نوشابه میگذاشتند کف آکواریوم. بچهها سکه بیست و پنج تومانی میانداختند توی آب، اگر میافتاد داخل در نوشابه، یک ماهی برنده میشدند. ما روی حساب بچگی خودمان به جای در نوشابه، در قوطی مربا گذاشته بودیم.هر کسی سکه میانداخت، میافتاد داخل قوطی. به این ترتیب، همهی ماهیها را به باد دادیم و ورشکست شدیم.
همان موقعها، جلوی لبنیاتی عباسیان دکه هم داشتیم. روی یک صندوق چوبی میوه. توقع داشتیم از ما آدامس دَه تومانی را دانهای پنجاه تومان بخرند.
کسی مغز خر نخورده بود که با این قیمت از ما بخرد. آخر وقت مجبور میشدیم با دخل خالی همه را خودمان بجویم.
غیر از جمعهها که میرفتیم استخر، در کانالهای آب شنا میکردیم. سمت راست فلکهی ویلا شهر توی باغات، کانال آبی بود با عمق دو متر.. با اینکه جریان داشت، خطرش را به جان میخریدیم. پنجاه شصت متر جلوترش دریچه بود؛ یعنی خطرناکترین نقطه کانال. کافی بود آب ما را با خود ببرد توی دریچه، همانجا گیر میافتادیم و خفه میشدیم. کله مان داغ بود. از روی یک پل شیرجه می.زدیم و آب بازی میکردیم.
_______________________________
۱. زالزالک
🗣 راوی: دوست شهید (حسینموسیعرب)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 8⃣6⃣
قورباغهها از دستمان در عذاب بودند. با سرنگ شکمشان را باد میکردیم. بعد دل و رودهشان را میریختیم بیرون و روی آنها آزمایش انجام میدادیم. آن دور و بَر اگر مارمولک هم گیر میآوردیم، میبردیمش زیر تیغ جراحی و آزمایش.
یک روز سور راه انداختیم. سفیدی گوسفند¹ خریدیم که کنار کانال سیخ بکشیم. رفتیم توی همان آب شستیم و روی آتش کباب کردیم. وقتی جمع کردیم برگردیم، دیدیم چند متر جلوتر دو تا سگ مُرده افتادهاند توی آب. داشتیم بالا میآوردیم.
میرفتیم پارک، تنیس بازی میکردیم. خسته که میشدیم به یک درخت تکیه میزدیم و آرزوهای خود را برای هم میگفتیم. یکی رد می شد و گوشی دستش بود. میگفتیم:
« ای داد بیداد؛ شونزده هفته سالمون شد، یه گوشی نداریم! »
همیشه حسرت چیزهای نداشتهمان را میخوردیم: دوچرخه، موتور.
یک بار جو گرفتمان برویم اصفهان شلوار بخریم و با هم سِت کنیم. با مینیبوسهای بین شهری رفتیم. از بازار مجلسی دو تا شلوار کتان تُرک طوسی رنگ راه راه خریدیم. چند روز بعد، گفتیم برویم توی نجف آباد ببینیم از این شلوار پیدا میشود یا نه. دیدیم یک مغازه دارد. قیمتش را پرسیدیم. دَه هزار تومان ارزانتر میفروخت. تا اعماقمان سوخت و تا مدتها فراموشمان نمیشد.
یکدفعه هم در مدرسه دعوایمان شد. محسن با لهجهی غلیظ نجف آبادی گفت:
« کجات رو بزنم نمیری؟ »
گفتم:
« هرجا که دلت میخواد. »
این دو تا جمله بین ما به یادگار ماند و بعدها میگفتیم و میخندیدیم.
مدتی کانون مقداد شده بود پاتوقمان. سرود کار میکردیم. محسن همیشه تکخوان گروه بود. در یک سالن اجرا داشتیم. وسط سرود، برق دستگاه مشکل پیدا کرد و آهنگ قطع شد. محسن هول نکرد و به خواندن ادامه داد. چند ثانیه بعد آهنگ وصل شد و ادامه دادیم. آن روز برای این اعتماد به نفسش جایزه گرفت.
_______________________________
۱. شُش گوسفند
🗣 راوی: دوست شهید (حسینموسیعرب)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 9⃣6⃣
در همهی مقاطع تحصیلی با هم بودیم؛ دبستان، راهنمایی و هنرستان. حتی بعد از کنکور سال۸۷ هم رشته و هم دانشگاهی شدیم. رشتهی تکنولوژی کنترل در دانشگاه علمی کاربردی علویجه.
رفت و آمد نجف آباد تا علویجه خودش داستانی شد. ترم اول موتورمان را میگذاشتیم خانه ننه جونش و حدود سه کیلومتر پیاده میرفتیم تا برسیم سر جاده. تنها راه نجاتمان این بود که سوار مینیبوسی شویم که سرویس معلمها بود و آنها را میبرد علویجه. هفت هشت نفر بیشتر نبودیم و با کلی چربزبانی راضیاش کردیم ما را هم ببرد. من و محسن و دو نفر دیگر میرفتیم جلو کنار دست راننده. بعد از مدتی، صدای خانمها درآمد:
« چرا این مجردها رو راه دادید تو ماشین؟! »
خب ما توی این مسیر یک ساعته، مینیبوس را میگذاشتیم روی سرمان. دیگر ما را راه ندادند. دردسرمان دوباره شروع شد. از شِش صبح راه میافتادیم و بیشتر اوقات به کلاس ساعت هشت نمیرسیدیم. از نجف آباد تا دانشگاه چهار پنج تا ماشین عوض میکردیم. فرقی هم نمیکرد: سواری، کامیون،خاور، تریلی. بعد از دو ماه یک راننده مینیبوس را راضی کردیم که اختصاصی دانشجویان را ببرد. اول زیر بار نمیرفت که تعدادتان کم است و به صرفه نیست. قول دادیم خودمان برایش مسافر جور کنیم. دختر و پسر میریختیم بالا و یا علی مدد!
ضبط نداشت. خودمان رفتیم از آن جا فندکیهای فلشخور خریدیم. هر روز یکی آهنگ جدید میریخت روی فلش و میآورد پخش میکرد. محسن زیاد از این آهنگها خوشش نمیآمد و سریع قطع میکرد.
🗣 راوی: دوست شهید (حسینموسیعرب)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 0⃣7⃣
خیلی وقتها که با هندزفری، مداحیهای گوشی خودش را گوش میداد. تا فلشش را میزد، صدای بچهها درمیآمد که باز فلش محسن حججی! عاشق مداحی های محمود کریمی بود. با روابط عمومی خوبی که داشت، همه را راضی نگه میداشت. با این استعدادش خیلی خوب میتوانست هرزگی کند؛ ولی اهل این کارها نبود. یک حقیقت را باید بگویم:
با اینکه محسن در همه این ایام ریش داشت و عاشق اهل بیت علیهم السلام بود، از روزی که پایش به موسسه شهید کاظمی و سپاه باز شد، صد و هشتاد درجه ورقش برگشت.
بعد از سربازی، زود ازدواج کرد. یکی از آرزوهای بچگیمان که به درخت تکیه میدادیم این بود که با دو تا خواهر دوقلو در روز مبعث ازدواج کنیم. محسن پای من صبر نکرد. من به بهانهی اینکه وضعیت مالیام بهتر شود، این دست و آن دست میکردم؛ اما محسن خیلی خوش بین بود.
من هم که ازدواج کردم رفت و آمدهای خانوادگیمان شروع شد؛ اما دیگر این محسن، محسن قبل نبود. هنوز اهل بگو بخند و شوخی بود. دور هم جمع میشدیم و منچ بازی میکردیم، ولی فازش عوض شده بود.
دفعهی اول که میخواست برود سوریه، باهاش مخالفتی نکردم؛ ولی دفعه دوم گفتم:
« فکر زن و بچه و زندگیت رو بکن. »
میگفت:
« دعا کن شرمنده نشم، دعا کن رو سفید بشم. »
یک شب یکی از رفقا زنگ زد که دم در تو ماشین منتظرتم. احساس کردم صدایش میلرزد. میدانست توی فضای مجازی نیستم. پرسیدم:
« چی شده؟ »
گفت:
« محسن اسیر شده! »
باورم نمیشد. میگفتم شوخی میکند. چون ما با هم از این مدل شوخیها زیاد میکردیم. وقتی عکس اسارتش را نشانم داد، دودَستی زدم توی سرم. نمیتوانستم خودم را کنترل کنم. آن شب فقط دعا میکردم این خبر واقعیت نداشته باشد، یا بازی روانی دشمن باشد. یاد روزهایی می افتادم که در میان جمع به شوخی میگفتیم:
« قیافه ت مثل شهدا میمونه. »
روز تشعییعش نرفتم آن جلوها. حرفها داشتم با محسن. حرفهای نگفته بین خودم و خودش. توی آن شلوغی نمیشد. گذاشتم برای زمانی که آرامگاهش خلوت شود.
🗣 راوی: دوست شهید (حسینموسیعرب)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 پنج راهکار برای درک مقام امام زمان علیه السلام
1⃣ خواندن چهل صبح دعای عهد
طبق روایت امام صادق علیه السلام اگر چهل صبح دعای عهد را بخوانیم ان شاءالله اگر ظهور را درک کردیم یار حضرت می شویم، و اگر از دنیا رفتیم رجعت می کنیم.(۱)
2⃣ صلوات همراه با عجل فرجهم بعد نماز صبح و ظهر
روایت از امام صادق (علیهالسلام) است، هر کس بعد از نماز صبح و ظهرش صلوات را با عجل فرجهم بگوید، نمی میرد تا امام زمان را درک کند.(۲)
3⃣ خواندن مسبحات پیش از خواب
امام باقر (علیهالسلام) فرمودند: هر کس سور مسبحات را پیش از خواب بخواند نمی میرد تا امام زمان را درک کند و اگر بمیرد در جوار پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خواهد بود.(۳)
🔹 مسبحات کدام سوره هاست؟
حدید-حشر-تغابن-صف-جمعه و اعلی
4⃣ خواندن سوره اسراء در شبهای جمعه
امام صادق علیهالسلام فرمود: هر کس سوره اسراء، را در شب جمعه بخواند نمی میرد تا امام زمان را درک کند و از یاران حضرت بشود.(۴)
5⃣ خواندن دعای طول عمر بعد نمازهای واجب
در روایت است هر کس بعد از نمازهای واجب این دعا را بخواند، خداوند آنقدر عمرش را طولانی می کند و زندگیش ادامه دارد که از زندگی دلتنگ می شود و به دیدار امام عصر نایل می شود(۵):
أَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. أَللّهُمَّ أنَّ رَسُولَكَ الصّادِقَ المُصَدَّقَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ و آلِهِ قالَ إِنَّكَ قُلْتَ ما تَرَدَّدْتُ في شَيءٍ أنَا فاعِلُهُ كَتَرَدُّدي في قَبْضِ رُوحِ عَبْدِيَ اْلمُؤمِنِ، يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أنَا أكْرَهُ مَساءَتَهُ. أَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ اْلفَرَجْ، وَالنَّصْرَ وَ اْلعافِيَةَ، وَ لا تَسُؤْني في نَفْسي، وَ لا في فُلان
📚 منابع:
۱-مفاتیح الجنان/دعای عهد
۲-مصباح المتهجد ص ۳۶۸
۳ -ثواب الاعمال ص ۱۱۸
۴-ثواب الاعمال ص ۲۲۵
۵-صحیفه مهدیه ص ۲۷۲
#مهدویت
✊ ایستادند پای امام زمان خویش...
💐 امروز ۲۱ آبان ماه سالروز شهادت شهدای مدافع حرم
" #احمد_اعطایی "،
" #مسعود_عسگری "،
" #محمدرضا_دهقان_امیری " و
" #سید_مصطفی_موسوی " گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
امروز سالروز شهادت کسی است که میخواست اسراییل را نابود کند، پس راهی را آغاز کرد که حتی پس از شهادتش لرزه به اندام صهیونیستها میاندازد.
۲۱ آبان سالروز شهادت #حسن_طهرانی_مقدم، پدر فناوری موشکی ایران
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم