گر میروی بی حاصلی
گر میبرندت واصلی
رفتن کجا؟
بردن کجا؟
کتاب زیبای #سربلند
روایتهایی از زندگی شهید #محسن_حججی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #سربلند قسمت 1⃣8⃣ تا سربازیاش در دزفول تمام شد، زنگ زد به
قسمتهای ۸۱ تا ۸۵ کتاب زیبای سربلند
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 6⃣8⃣
اوایل در برنامهها نیمبند شرکت میکرد؛ مثل یک مخاطب عادی. شبها با بچههای دانشگاه و رفقای قدیمی، پاتوقمان پارک کوهستان بود. اولش با بگو بخند میگذشت. بعد هم دو، سه دست والیبال میزدیم. با موتور میآمد دنبالم، دوباره هم من را برمیگرداند. بینیام را عمل کرده بودم. وسط بازی مدام میگفت:
« بیا کجش کنم یه بار دیگه برو عمل کن. »
تا یکی میخواست سرویس بزند، داد میزد:
« مواظب این دماغ عملی باش! »
چند صباحی بحث کاراته داغ شد. با بچههای موسسه تمرین میکردیم. خیلی به این رشتهی ورزشی علاقه پیدا کرد. شبها در گلزار شهدا زیر نظر استادی که کمربند مشکی داشت کاتاها را کار میکردیم. خیلی به خودش سخت میگرفت تا زود یاد بگیرد. در ادامهی کاراته، با هم کوهنوردی را شروع کردیم؛ ولی نه حرفهای.
کاراته را بیخیال شدیم و دوتایی رفتیم سراغ جودو، برخلاف ظاهر لاغر اندامش، توان جسمی فوق العادهای داشت. رشتهای انتخاب کردیم به اسم "جوجیشو". تا چند وقت این اسم افتاده بود سرزبان محسن. با لهجهی نجفآبادی ادایش میکرد و میخندیدیم.
از آنجایی که آقای خلیلی، مسئول موسسه اصرار داشت از میان بچهها، کادر تربیت کنیم، چسبیدم به محسن، کشیدمش در دل کار. اولین جا در سیر مطالعاتی، سری توی سرها درآورد و خودی نشان داد. رکورد کتاب خوانی را زد. آقای خلیلی برای یک فصل سال، سیر مطالعاتی تعریف کرد. دفترچهای هم داد که در آن باید شناسنامه کتابها و برداشتمان از محتوای آن را مینوشتیم. از بین کتابهایی که معرفی شد، محسن تعداد زیادی را خواند، برای همین او را انتخاب کردند برای مسئولیت گروه مطالعاتی. همین مسئولیتها باعث شد موسسه بشود جزئی از زندگی محسن. رفتهرفته برقکشی ساختمان هم رفت در حاشیه.
🗣 راوی: دوستشهید (محسن همتیها)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 7⃣8⃣
پشت سیستم مشغول وارد کردن اسم بچهها بودم که زد روی شانهام:
« میای با هم عقد اخوت ببندیم که رفاقتمون صمیمیتر بشه؟ »
نمیدانم از کجا احادیث و روایاتش را یاد گرفته بود. همه را با دور تند زیر گوشم خواند. حتی ته تویش را درآورده بود که بهتر است در یکی از حرمهای معصومین، آن هم با نفس سیدی عقد اخوت بسته شود. خودش برید و دوخت که باروبندیل را ببندد برویم قم.
آقای خلیلی در قم ساکن بود. زنگ زدیم و هماهنگ کردیم که برویم خانهاش. بلیت گرفتیم برای دوازده شب، آخرین اتوبوس تهران. حول و حوش چهارصبح، شاهجمال پیاده شدیم. زیر بار نرفت آن موقع برویم خانه آقای خلیلی گفتم:
« پس تا صبح میخوای چه کار کنیم؟ »
در آن سرمای زمستان تا خود حرم پیاده رفتیم. بدون کاپشن، لکلک میلرزیدیم. میگفت:
« بدو گرم میشیم! »
مسیری طولانی اشتباه رفتیم. تا رسیدیم حرم ،وقت نماز صبح شده بود. به قدری خوابمان گرفته بود که میترسیدیم وسط نماز چرت بزنیم. به نوبت نماز خواندیم. یکیمان کشیک می داد که دیگری وسط نماز خوابش نبَرد. نماز را خوانده و نخوانده، گوشهی یکی از رواقها خواب رفتیم. نزدیکیهای ساعت هفت آقای خلیلی زنگ زد که پس کجایید؟ صبحانه را رفتیم خانهاش. او که رفت به کارش برسد، دوباره دراز کشیدیم. یک ساعت قبل از اذان ظهر محسن تکانم داد:
« پاشو بریم حرم. »
در حرم میچرخیدیم پی یک روحانی سید. یک نفر را پیدا کردیم. گفتیم میخواهیم عقداخوت ببندیم. از بس محسن میخندید، فکر کرد دستش انداخته ایم. اشاره کردم کمی جدی باشد. محسن گفت:
« حاج آقا، پس ما میریم کنار ضریح توسلی میکنیم و برمیگردیم. »
ایستادیم رو به ضریح و محسن حدیث کساء خواند. وقتی برگشتیم، دیدیم آن روحانی رفته است.
🗣 راوی: دوست شهید (محسن همتیها)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 8⃣8⃣
راهمان را کج کردیم سمت شبستان امام خمینی(ره). به هرکس رو میزدیم، میگفت:
« الان موقع اذانه؛ بذارید بعد از نماز. »
وسط اذان ظهر، سیدی را دیدیم که ایستاد روی پا. با محسن رفتیم سمتش که این آخرین گزینه را هم امتحان کنیم. گفت:
« باشه، بعد از نماز در خدمتم. »
با شوخی و خنده گفتیم:
« الان بخون که ثواب نمازشان بیشتر بشه! »
دستمان را گذاشتیم در دست هم و از آنجا شدیم برادر.
بعد از نماز، دوباره رفتیم کنار ضریح. با هم قول و قرارهایی گذاشتیم که برای
هم برادری کنیم و در مشکلات، در بیپولی و حتی در معنویات هوای همدیگر را داشته باشیم. بعد از آن نشد دیگر اسم همدیگر را صدا بزنیم؛ شدیم "دادا".
یکی از عهدهایمان این شد که جمعهی هر هفته برویم سر مزار حاج احمد. قرار بعدیمان سر قبر حاج احمد در گرماگرم دستهای به هم گره خورده مان محکم شد:
« سعی کنیم به حاج احمد نزدیک بشیم. »
افتادیم دنبال سر نخ. سر نخی که ما را به حاج احمد وصل کند. سر نخی که حاج احمد را به خدا وصل کرد. اولین سر نخ افتاد دستمان؛ عشق و ارادت به حضرت زهرا (سلام الله علیها). همین شد یکی از پلهای ارتباطی ما و شهید کاظمی. بعد از مدتی، محسن یکی از آرزوهایش را بر ملا کرد:
« دوست دارم قیافهام شبیه حاج احمد بشه! »
نذر کردیم. این را ببین، آن کتاب را بخوان که حاج احمد چه تیپی میگشته. در قدم اول به هم قول دادیم از این به بعد، ریش و سبیلمان را نزنیم؛ مثل حاج احمد شلوار پارچه ای بپوشیم، پیراهن را هم بیندازیم روی شلوار. اولش، هم سخت بود هم کمی تابلو. به کل تیپمان عوض شده بود!
محسن گوشزد کرد که در معنویت هم باید پا پیش بگذاریم. در کتابها خواندیم حاج احمد زیاد میرفته زیارت حضرت معصومه (سلام اللهعلیها) و بر خواندن زیارت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و حدیث کسا مداومت داشته. میرفتیم سر خاک حاجی و محسن برنامه میریخت که امروز چه دعایی بخوانیم. حتی یک سال شب قدرمان را کنار حاجی سحر کردیم. حالا فکر کنید آخر شب با موتور محسن هلک هلک کشیدیم تا تختِ فولاد!
🗣 راوی: دوست شهید (محسن همتیها)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 9⃣8⃣
صحبتهای حاج احمد با این خیلی حال میکرد:
« سعی کنید بیشتر به خدا نزدیک شوید و هر چقدر به خدا نزدیک شوید، خدا هم بیشتر دوستتان خواهد داشت. »
مدام پیگیر موسسهی (السابقون) بود که کی برای حاجی کلیپ می سازند تا دانلود کند.
چند باری شد که وسط راه بنزین تمام کنیم. یک بار چند ساعت کنار خیابان ایستادیم؛ دریغ از یک با انصاف که ترمز بزند و محض رضای خدا چند قطره بنزین بچکاند توی باک موتور. به شوخی میگفت:
« عجب مردمی داریم ما. صبر کنید؛مطمئن باشید یه جا بنزینتون تموم میشه و هیچ کی کمکتون نمیکنه! »
روزهایی که در ترافیکهای اصفهان گیر میافتادیم، سر شوخی را باز میکرد:
« میخوای موهامو بیارم بالا و بزنم آینهها رو بشکنم؟ اینا تو این ترافیک میخوان چه کار کنن؟! »
بعد هم خدا را شکر میکرد که اهلش نیستیم! ولی راههای مردم آزاری زیاد می آمد توی ذهنمان. همیشه می گفت:
« شیطون بیشتر سراغ ما میاد تا کسی که کارش اینه. »
بین شهدای تخت فولاد، زیاد به قطعهی جاویدالاثرها سر میزد. با این شهدا احساس نزدیکی میکرد. زیاد میماند. اصرار میکردم تا ظهر نشده بیا برگردیم؛ اگر بخواهیم ناهار بخریم هم خرجمان اضافه میشود و هم معلوم نیست چه به خوردمان بدهند. گوشش به این حرفها بدهکار نبود. تا دو، سه بعدازظهر لفتش میداد. خیلی وقتها با کیک و بیسکویت سر میکردیم تا برسیم نجف آباد.
🗣 راوی: دوست شهید (محسن همتیها)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 0⃣9⃣
کمکم با جلسات آیتاللهناصری آشنا شد. جمعهها زمان رفتنمان به تخت فولاد را با ساعت کلاس اخلاق آیتاللهناصری تنظیم میکردیم. مدام نکتهبرداری میکرد. از آن زمان، بیشتر به خودش سخت میگرفت. روزههایمستحبیاش شروع شد؛ مخصوصاً در ایام خاص. سال آخر مجردیاش کل ماه شعبان را روزه گرفت. جمعهها بعد از نماز ظهر راه میافتادیم سمت تختِ فولاد و سر خاک حاج احمد افطار میکرد.
لابهلای این کلاسهای اخلاق، آقای خلیلی به مناسبت هفته دفاع مقدس، حاج حسین یکتا را دعوت کرد موسسه. حاج حسین آن شب دربارهی انقطاع الی الله صحبت کرد که وقتی به انقطاع رسیدی، خدا تو را میخرد و وقتی خدا تو را بخرد، شهید میشوی .
محسن افتاد دنبال انقطاع. جرقه اش از آن روز خورد. چقدر بابت این حرف گریه کرد. روی پایش بند نبود که رمز انقطاع را پیدا کند. کتاب میخواند و وب گردی میکردی، بلکه چیز جدیدی بفهمد و راهی به سویش باز شود.
از بس مطلب پیدا کرد، به ذهنش رسید که اینها را برای بقیه هم به اشتراک بگذارد. وبلاگی راه اندازی کرد به اسم "مصباح" که این آخریها تبدیل شد به وب سایت "میثاق". خودم این سایت را برایش راه انداختم. تمرکزش روی نحوهی شهادت شهدا بود؛ چه کار کردند که به این درجه رسیدند.
آقای خلیلی مرکزی را تشکیل داد به نام
" مرکز ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی نون و القلم ".
این مرکز زیر مجموعهی موسسه بود و در سطح شهر نمایشگاه برگزار میکرد. در این گیرودار بودند که چه کسی مسئولیت (نون و القلم) را به عهده بگیرد که محسن اعلام آمادگی کرد. من هم که نافم به ناف محسن بند بود. برقکشی را بوسیدم گذاشتم کنار و چسبیدم به این کار.
🗣 راوی: دوست شهید (محسن همتیها)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
1_1576681686_۱۹۰.mp3
3.34M
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 شرح مختصر زیارت آل یاسین
🔵 در سه دقیقه با فضیلت و فرازهای این زیارت آشنا شوید.
🎙 #ابراهیم_افشاری
#مهدویت
✊ ایستادند پای امام زمان خویش...
💐 امروز ۲۵ آبان سالروز شهادت شهدای مدافع حرم " #خیرالله_صمدی "،
" #محمدجواد_قربانی " و " #ستار_عباسی " گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
۲۵ آبان سالروز شهادت سرباز لشکر صاحب الزمان(عج):
🌹شهید مدافع حرم ستار عباسی
🌷 شهید مدافع حرم خیرالله صمدی
🌷 شهید مدافع حرم محمدجواد قربانی
🌷 شهید جستجوگر نور محمد زارع
اَللهُمَ عَجِل لِوَلیک الفَرَج
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم