eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگه سنگه باز دلم تنگه..... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
نَفتَقِدكَ ... يا ​​صاحِبَ الضَحَكَ الجَميل دلتنگت هستیم .... ای صاحب خنده‌های زیبا... شهید حسین پورجعفری🌷 شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰 دست‌نوشته شهید فاطمیون محمد آرش احمدی؛ راه جهاد را با درک و ایمان انتخاب کردم و سنگر مدرسه را به خاطر اهمیت جنگ رها کردم، شهید عاشقی است که به عالم معنا پرواز می‌کند و به درگاه حق می‌رود و خود را شاهدی جاودانه می‌کند. ای امت حزب‌الله، دل را به عشق الهی و معرفت و کمال پر کنید، افرادی مقید به احکام اسلامی‌ باشید و در عمل به احکام الهی پیش‌قدم‌تر از دیگران باشید. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در لحظه‌ی خندیدن خورشید، سرم را دادم تا چشمِ حرامیان  بچرخید، سرم را دادم بر سفره‌یِ سالارِ شهیدان که نشستم با ذوق چون حضرت آقا، مرا دید، سرم را دادم خاطراتی از شهید محسن حججی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 1⃣0⃣1⃣ محسن و دوستانش ظهر یکی از روزهای ماه رمضان، شصت جلد كتاب "مفاتيح الحياة" را در یک مسجد فروختند. آنها چهارهزار جلد کتاب "من زنده ام" را در داخل نجف‌آباد فروختند. محسن روی کتاب‌های "از معراج برگشتگان" و "نامیرا" هم خیلی کار کرد. با کتاب‌های "دیدم که جانم میرود"، "هنر اهل بیت"، "سلام بر ابراهیم"، "شاهرخ" و "آه" خیلی مأنوس بود. اگر اشتباه نکنم، عنوان "جون خادم المهدی" را از روی کتاب "خادم ارباب کیست؟"، برداشته بود. به محسن و یکی دو نفر از بچه‌ها گفته بودم باید بروید در نماز جمعه کتاب بفروشید. آنها تعدادی از عناوین خوش فروش را از کتاب شهر می‌بردند نماز جمعه و می‌فروختند؛ اما هر ظهر جمعه تماس می‌گرفتند و ناله و زاری که شهرداری کتاب‌ها را جمع کرد و انداخت عقب ماشین و برد. علی رغم گزارشی که آنها می‌دادند، از طریق دوربین‌های مدار فروشگاه می‌دیدم که دوسه ساعت بعد، دوباره درِ کتاب شهر را باز می‌کنند و مشغول کار می‌شوند. تعجب می‌کردم که اگر شهرداری کتاب‌ها را برده این‌ها این جا چه می‌کنند؟! آمارشان را درآوردم. بعد از این که شهرداری کتاب‌ها را جمع می‌کرده، آنها را در یک انبار در حومه شهر تخلیه می‌کرده و هیچ‌کدام از این اقلام هم صورت جلسه نمی‌شده و زیر باد و باران خراب می‌شدند. بچه‌ها ته قصه را درآورده بودند. وقتی شهرداری کتاب‌ها را می‌برد، محسن و دانیال خودشان را به انبار شهرداری می‌رساندند. دانیال پایین دیوار قلاب می‌گرفته و محسن از روی دیوار می‌پریده بالا و تمام کتاب‌هایی را که شهرداری با خود برده بوده را می‌انداخته این طرف دیوار و دوباره به کتاب شهر برمی‌گرداندند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 2⃣0⃣1⃣ یک هفته تصمیم گرفتم آنها را از دور کنترل کنم و ببینم دقیقاً چه اتفاقی می‌افتد. رفتم نماز جمعه، بچه‌ها مشغول بودند که مأموران شهرداری سر رسیدند. آنها بدون توجه به هیچ چیز، تمام کتاب ها را بار وانت کردند و رفتند. محسن حججی و دانیال هم خیلی مجلسی دست‌هایشان را داخل جیب کرده و فقط تماشا می‌کردند. رفتم جلو به آنها گفتم: « بچه‌ها چی کار می‌کنین؟ شهرداری که کتاب‌ها رو برد! » محسن گفت: « هیچ عیبی نداره اینا میان کتابا رو میبرن، می‌ریزن توی انبار، ما هم یه ساعت بعد خیلی راحت به محل انبارشون میریم اطراف رو نگاه می‌کنیم، می‌پریم بالای دیوار و همه‌ی کتابا رو برمی‌گردونیم. جالب این که اینا یه بار هم تا حالا نیومدن بگن این کتابایی که ما می‌بریم انبار، چه طور میشه و کجاست! » همانجا به محسن گفتم: « الان که رفتین کتابا را از انباری شهرداری آوردین کتاب شهر، فردا صبح برین شهرداری دادوبیداد کنین و بگین ما وسایلمون را می‌خوایم. اینا میرن می‌بینن داخل انبارشون چیزی نیست، حالشون جا میاد. » فردا صبح محسن و دانیال رفته بودند شهرداری و کاری که بهشان گفته بودم را انجام داده بودند. بعد از نامه‌نگاری‌های مؤسسه و پیگیری‌هایی که مجیدشکراللهی از طریق ارشاد و شورای تأمین انجام داد، شورای تأمین، کارت مخصوصی با امضای ارشاد برای آن‌ها صادر کرد به نام «سفیر کتاب». از آن به بعد بچه‌ها می‌توانستند با در دست داشتن آن کارت در تمام سطح شهر از بازار گرفته تا حتی داخل اتوبوس‌ها، کتاب عرضه کنند و کسی مزاحم‌شان نمی‌شد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 3⃣0⃣1⃣ مؤسسه روند کار خود را طی می‌کرد. محسن، همراه بچه‌های مؤسسه به سه اردوی جهادی رفت تا اردوی دوم مشهد پیش آمد. در آن سفر تصمیم گرفتم ذهنیت بچه‌ها را نسبت به مسائل سیاسی روز، شفاف کنم. از آقای مهدی طائب خواستم برنامه جریان شناسی و دشمن شناسی را از ابتدا تا انتها برای بچه‌ها بازگو کند. خودم رفتم نشستم کنار آقای طائب و به بچه ها گفتم: « امروز هرکس، هر سوال سیاسی که دلش میخواد و هر شبهه‌ای که تو ذهنشه سوال کنه. » جلسه‌ی آن روز شش ساعت طول کشید. آقای طائب بدون کوچک‌ترین توهینی به هیچ جریان و یا شخصیت سیاسی، از اول تا آخر وقایع سیاسی را به صورت کاملاً چالشی برای بچه‌ها شرح داد. بعد از جلسه، تفکر همه‌ی بچه‌ها نسبت به خیلی از مسائل سیاسی روز تغییر کرده بود. آنها دید جدیدی نسبت به این موضوع پیدا کرده و خیلی از مسائل برایشان حل شده بود. تحول اساسی و بنیادین محسن از همین مقطع شکل گرفت. خودش همیشه می‌گفت: « بعد از جلسه‌ی مشهد دنیای دیگه‌ای به روی من باز شد. » مورد دیگری که باعث تغییر اساسی در محسن شد، آشنایی اش با شهید حاج احمد کاظمی بود. از وقتی محسن نام حاج احمد را شنید روز به روز ارادتش به او بیشتر می‌شد. خیلی از اعضای مؤسسه خودشان را بچه‌ی حاج احمد می‌دانستند. اما محسن چیز دیگری بود. او طوری شده بود که حتی نمک آشش را هم از حاج احمد طلب می‌کرد. به شدت با حاج احمد انس داشت. هر چیزی می‌خواست، می‌رفت سر قبر حاج احمد و با او درد دل می‌کرد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 4⃣0⃣1⃣ یکی از سربازهای لشکر ۸ برای من تعریف کرد: " ماشین پیکانی توی لشکر بود. کسی سوارش نمی‌شد. یه روز من اون رو روشن کردم و گشتی تو پادگان زدم؛ اما متأسفانه تصادف شدیدی کردم و ماشین درب و داغون شد. کارم به دادگاه قضایی کشیده شد و بعد از محاکمه، قرار شد خسارت بدم. هیچ پولی هم نداشتم. خیلی دمغ و ناراحت بودم که یه روز محسن حججی منو دید و گفت: « چی شده؟ چرا انقد غمگینی؟ » جریانو براش تعریف کردم. حججی گفت: « ماشین مال کی بوده؟ » گفتم: « ظاهراً مال شهید کاظمی بوده. » حججی گفت: « هیچ غصه نخور. همین الان مرخصی می‌گیری، میری اصفهان، سر قبر حاج احمد بهش متوسل میشی خودش همه چیز و حل می‌کنه. » مرخصی گرفتم و به چیزی که حججی گفته بود، عمل کردم. خیلی زود تمام مشکلاتم حل شد. " روزی که محسن اعلام کرد می‌خواهم به سربازی بروم، به او گفتم: « بیا من ردیف می‌کنم همین سپاه نجف‌آباد خدمت کن. قبول نکرد، که این هم دلیل داشت. ما در مؤسسه کار مستند هم انجام می‌دادیم. این اواخر، بچه‌ها روی "شهید احمد حجتی" از بچه‌های نجف آباد کار می‌کردند که شهید آوینی برای او و سه برادر شهیدش مستند "رزق حلال" را ساخته است. در تحقیقات انجام شده روی این شهید درآمده بود که او زمان شاه معلم بوده است وقتی میخواهد به عنوان سرباز معلم دوران خدمتش را طی کند از او می پرسند: « کجا دوست داری بری سربازی؟‌» می‌گوید: « منو به محروم‌ترین منطقه‌ی کشور بفرستید. می خوام اونجا خدمت کنم. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 قسمت 5⃣0⃣1⃣ او را به منطقه‌ای محروم و دورافتاده در استان فارس به نام "خوزی" می‌فرستند. ما در مؤسسه، از زندگی شهید حجتی یک مستند ساختیم و یک کتاب منتشر کردیم به نام «مسافر خوزی». در تحقیقاتی که شخصاً درباره‌ی این شهید انجام دادم متوجه شدم خانواده‌ی حجتی علاوه بر چهار فرزند، نوه و دامادشان هم شهید شده‌اند و در مجموع، در کل خانواده نزدیک به چهل و هفت یا هشت شهید تقدیم انقلاب کرده‌اند. شهید حجتی بعد از انقلاب در عین حال که معلم بوده، جهادگر و پاسدار می‌شود. او در مراحل شناسایی قبل از عملیات بیت‌المقدس به شهادت می‌رسد و پیکرش بازنمی‌گردد. محسن در جریان ماجرای شهید حجتی قرار داشت. او بعضاً سر ضبط برنامه همراه بچه‌ها می‌رفت. وقتی به او گفتم بیا کارَت را ردیف کنم سربازی‌ات را در همین نجف‌آباد بیفتی، گفت: « نه حاجی! من می‌خوام به جای دور و سخت خدمت کنم. » گفتم: « حالا برا ما قیافه نگیر! بیا همین جا پیش خودمون هستی دیگه! » گفت: « نه حاجی! ما این همه درباره‌ی شهدا می‌خونیم که شهدا ال بودن و بل بودن، مگه همین شهید حجتی زمان شاه نگفت که من میخوام در محروم ترین و دور افتاده‌ترین نقطه‌ی ایران خدمت کنم؟ مگه نگفته؟ حالا من محسن حججی توی جمهوری اسلامی، به یه منطقه‌ی سخت و دور افتاده نرم؟ » با این که به راحتی می‌توانست در سپاه نجف آباد خدمت کند و حتی از سابقه‌ی بالای جبهه‌ی پدرش بهره ببرد به ارتش رفت و پس از طی دوره‌ی آموزش در اردبیل، خدمتش را در دزفول گذراند. بعدها پدرش گفت: « من هم همین طور بودم و دوست داشتم جاهای سخت خدمت کنم. » خانواده‌ی محسن ویژگی‌های خاصی دارند؛ یکی این که عالم پرورند و از خانواده‌ی اهل علم هستند و دیگر این که در سخت‌کوشی و تلاش برای کسب رزق حلال زبانزد می‌باشند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا