فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• #آقامونه ••
••᚜نقشِ او
در چشمِ ما
هر روز
خوشتر میشود..᚛••
[پ.ن: اشک های یک خبرنگار
هنگام رای دادن رهبر انقلاب]
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مـولای مهربانم..
سلام بر شما که صداقت صبح موعودی
سلام بر شما که اجابت قنوت منتظرانی
سلام بر شما که قائم آل محمدی
و ما همهی عمر به انتظارتان ایستادهایم
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃🌸تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست ؟
در جوابم این چنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانه اند
عشق در دست حسین بن علی ست... ا
السلام علیک یااباعبدالله الحسین
آقا همیشه در قلب منی♥️
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بیاوبهداددلتنگمابرس،ایعشق♥️!
"تـو" رفتی
و من از
قافله یِ "عشق" جا ماندم ..
سلام بر لحظه ی پرکشیدنت ..
که پاکیزه پر کشیدی ..
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔺قلههای مقدس ظهور
سپهبد قاسم سلیمانی: من معتقد هستم امام زمان (عج) كه ظهور بكنند، حكومتی که ايجاد ميكنند، قلّهی آن حکومت، آن دورهای خواهد بود که در دفاع مقدس ما در بخشها و حالاتش اتفاق افتاد. مهرماه ۱۳۹۵
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب عاشقانه #یادت_باشه
زندگینامه سراسر عشق و محبت شهید مدافع حرم #حمیدسیاهکلیمرادی
به روایت همسر محترم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
کتاب عاشقانه #یادت_باشه زندگینامه سراسر عشق و محبت شهید مدافع حرم #حمیدسیاهکلیمرادی به روایت همس
قسمت های ۲۵۶ تا ۲۶۰ کتاب عاشقانه یادت باشد
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #یادت_باشد
#شهیدحمیدسیاهکلیمرادی🕊
قسمت 1⃣6⃣2⃣
پیکر را برای مراسم شب وداع آوردند. جای سوزن انداختن نبود. عکس هایش را نشان دادند. فیلم هایش را پخش کردند.
مراسم که تمام شد پیکر را داخل آمبولانس گذاشتند. با پاهای بدون کفش دنبال تابوت دویدم. دلم می خواست هر کجا که حمید هست همان جا باشم. جمعیت کنار می رفت و من دنبال حمید می دویدم . دوستانم من را کنار کشیدند نگذاشتند با حمید همراه باشم.
از مسجد به خانه پدرم آمدیم. حالم آن قدر بد بود که نمی توانستم به خانه عمه بروم. مادرم ناهار عدس پلو درست کرده بود لب نزده بودم. باز همان را گرم کرد ولی من نتوانستم چیزی بخورم. تا غذا را دیدم شروع کردم به گریه کردن. ظرف غذا پر از اشک شده بود. حمید عدس پلو را خیلی دوست داشت. روی عدس پلو تخم مرغ می ریخت، با سالادشیرازی و نان می خورد. تا مدت ها همین قضیه تکرار شد. هر چیزی را می دیدم یاد حمید می افتادم و مفصل گریه می کردم. غذاهایی که دوست داشت، جاهایی که با هم می رفتیم، خلاصه همه چیز!
مادرم با گریه گفت:
« دختر گلم، الهی فدای اشکات بشم حالا که چیزی نمی خوری استراحت کن که جون داشته باشی. فردا خیلی کار داریم. »
از فردای نیامده می ترسیدم. از فردایی که قرار بود حمید را تا دروازه های بهشت تشیع کنم. از فردایی که قرار بود چهره حمیدم را برای آخرین بار ببینم.
⬅️ ادامه دارد....
با روایت: همسرشهید
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #یادت_باشد
#شهیدحمیدسیاهکلیمرادی🕊
قسمت 2⃣6⃣2⃣
برق ها خاموش بود ولی کسی آن شب نخوابید. برادرم داخل اتاق قرآن می خواند. صدای گریه بابا از داخل اتاق خواب میآمد. من هم کمرم را گرفته بودم پذیرایی را دور می زدم و گریه می کردم. لحظه به لحظه کمرم دولا می شد.
با این که پیکرش را دیده بودم ولی هنوز باورم نشده بود. پیش خودم می گفتم:
« حمید که اهل بدقولی نیست. فردا چهار روزی که گفته بود تموم میشه خودش با من تماس میگیره. »
دوست داشتم زمان به عقب برگردد. تا چند ماه بعد از آن همین احساس، همین انتظار را داشتم. ناخودآگاه به گوشی نگاه می کردم. منتظر بودم حمید دوباره زنگ بزند. فکر میکردم هنوز آن چهار روزی که در تماس آخر گفت " باید صبر کنی " هنوز تمام نشده است!
آن شب بالاخره صبح شد. نماز را خواندم، لباس مشکی تن من کردند. دایی ها و فامیل دنبال ما آمدند تا با هم برای تشیع پیکر حمید برویم. تا سبزه میدان با ماشین رفتیم. از سبزه میدان تا امامزاده اسماعیل را پای پیاده با گریه رفتم. از جلوی پیغمبریه رد شدم. یاد همه روزهایی افتادم که مقبره چهار انبیا پاتوق همیشگی من و حمید بود. می آمدیم اینجا کفش هایمان را یک جای خاص همیشگی می گذاشتم. بعد پای پیاده یا با موتور از خیابان سپه تا تا مزار شهدا می رفتیم. حالا باید همان مسیری را میرفتم که بارها با حمید رفته بودم.
⬅️ ادامه دارد....
با روایت: همسرشهید
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #یادت_باشد
#شهیدحمیدسیاهکلیمرادی🕊
قسمت 3⃣6⃣2⃣
پیکر حمید را با آمبولانس آوردند. آن هم درست روز هشتم آذر ماه سه روز مانده به اربعین. هشتم آذری که سه سال پیش من به خاطر دل دردم سوار آمبولانس شدم و حمید بالای سر من کنار تخت بیمارستان تا صبح بیدار بود. تا صبح نماز خوانده بود. آن موقع فکرش را نمی کردم که سه سال بعد چنین روزی من باید حمید را دفن کنم و تا صبح قرآن بخوانم. روایت تکرار شد ولی این بار خیلی غم انگیزتر!
نزدیکی امام زاده اسماعیل ایستاده بودم. خیلی شلوغ بود. حمید اولین شهید مدافع حرم شهر قزوین بود. جمعیت زیادی آمده بودند ولی از اکثر رفقایش خبری نبود یا در سوریه مانده بودند یا قبل از شنیدن خبر شهادت حمید برای زیارت اربعین به کربلا رفته بودند.
داشتند تشریفات اول مراسم را انجام می دادند. احترام و مارش نظامی، به نظرم خیلی طولانی می آمد. فقط منتظر بودم تابوت را بالا بگیرند تا حمید را ببینم. تابوت را که بلند کردند جانی تازه گرفتم. شوق حمید مرا با خودش می کشاند، نمیتوانستم راه بروم. خواهرم با دوستانم زیر بغل های من را گرفته بودند و می کشیدند. گفتم:
« خواهش می کنم همراه حمید حرکت کنیم. نه جلو بیفتیم نه عقب بمونیم. »
دلم می خواست برای آخرین بار این خیابان را با هم برویم. به گلزار شهدا که رسیدیم بعد از مراسم برای نماز صف ها تشکیل شد. توان ایستادن نداشتم. گفتند:
« تو حالت خوب نیست نمیخواد نماز بخونی برو یه گوشه بشین. »
گفتم:
« نه دوست دارم برای حمیدم نماز بخونم. »
یک ماشین پراید سفید آنجا بود. به همان ماشین تکیه دادم و نماز را خواندیم.
⬅️ ادامه دارد....
با روایت: همسرشهید
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم