eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقانه های شهید محمداصغری‌خواه به روایت همسرشهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
تو عاشِقِ خدا شُو خُـ❤️ـدا شَهیدَت🕊 می کُند این وعده الهی است مَن احَبّنی عَشَقَنی 💓 مَن عَشَقَنی‏ عَشَقْتُهُ 🌿 مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُه 💕 شهید 🕊🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
من از اين روزهاي دور از تو چقدر زندگي طلبكارم اي خيالي كه دوستم داري اي محالي كه دوستت دارم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهید محمد اصغریخواه @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
آقا سجاد و سوده خانم مراسم تشییع پدر بزرگوارشان شهیدمحمداصغری‌خواه @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهید اصغریخواه. اول مهر ماه مراسم تشییع شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سیده نسا هاشمیان همسر شهید اصغری خواه اولین روز مدرسه دخترم سوده، جنازه همسرم را آوردند. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
اولين روز مدرسه ات را چگونه گذراندي؟ دلنوشته ای از سوده دختر شهيد محمد اصغريخواه فرمانده گردان کمیل لشکر قدس گیلان. " اولين روز مدرسه ام " هميشه به لا به لاي انشاي مدارس اين انشا نخستين موضوعي بودكه مي بايست در باره اش مي نوشتيم : اولين روز مدرسه ات را چگونه گذرانده ايد؟ شايد بسياري از بچه ها از گر يه هاي روز اول مدرسه بنويسند، شايد از نوازش معلم خود بنويسند، شايد از زنگ هاي تفريح، وگوشه گيري هايشان بگويند ويا شايد از ترس واضطرابشان بگويند اما من اين بار مي خواهم انشاي اولين روز مدرسه ام را براي همگان اينگونه بنويسم ، تا شايد خط بطلاني باشد بر هر آ نچه كه تاكنون نوشته شده. خوب يادم هست اولين روز مدرسه ام بود من كه سالها منتظر مدرسه رفتن بودم وبا اشتياق روز شماري مي كردم و همواره روزي خوش و به ياد ماندني را براي خود پيش بيني مي كردم اما تمام وقايع بر خلاف گمانم اتفاق افتاد .شايد با خود بگوييد كه اولين روز مدرسه هميشه اولين روز است ، پر از اضطراب وهمرا ه با شادي ديگر چيزي غير از اين نمي تواند باشد . مي گويم بگذاريد آرام آرام حرفهايم را باز گو كنم چرا كه ياد آ وري آن همه درد، بند بند وجودم را از هم مي درد و مرا از مدرسه بيزار مي كند واين شعر امام در گوشم مي پيچد كه : در ميخانه گشاييدبه رويم شب وروز كه من از مسجد واز مدرسه بيزا ر شدم آري آن شب با همه شبهاي زندگيم فرق داشت لباس مدرسه و كيف وكفش خود را در گوشه اي گذاشته وپيوسته هر چند گاهي از كنارشان مي گذشتم وشور واشتياق عجيبي سراسروجودم را پر مي كرد، لباس تازه مدرسه ام به من مژده زندگي جديدي مي دادو كفش هاي قشنگم مرا به سوي راه پر فراز و نشيب علم رهنمون مي شد . آن شب من نيز چون ستارگان بيدار بودم وتا صبح با خود حرف مي زدم ، به خود مي گفتم كه فردا تمام انتظار ها ي چند ساله ام به پايان خواهد رسيد ومن براي اولين بار پاي بر سكوي تلاش خواهم نهاد، درست نمي دانم تقريبا نزديك صبح بود كه خوابم برد. در خواب در حياط مدرسه مي دويدم وبا دوستان جديدم بازي مي كردم اما بالاخره وقت موعود فرارسيد و من لباس برتن ومهياي رفتن شدم ، اضطرابي عجيب تمام وجودم را فرا گرفته بود قلبم به شدت مي طپيد اما ياد آوري صحنه هايي كه شب در خواب ديده بودم به دادم مي رسيد و باعت لبخندم ميشد آماده كامل بودم براي رفتن به مدرسه و منتظر مادر كه در اولين روز مرا مشايعت كند تامادر بيايد چند خط در حياط كشيدم وشروع به بازي لي لي كردم از خوشحالي مي خواستم داد بزنم كه ناگهان چهره رنگ پريده ومضطرب مادر كه به طرفم مي آ مد نظرم را به خود جلب كرد هر چه نزديكتر مي شد پريشانيش را بيشتر حس مي كردم با شتاب به طرف كيفم كه گوشه اي گذاشته بودم دويدم و او آرام آرام به سويم آمد نيمه خيز شد و مرا در آ غوشش فشرد وخبر باز گشت بابا را آنچنان برايم باز گو كرد كه گويي تمام جهان را به من داده بودند. حال عجيبي داشتم هم شادمان بودم و هم غمي سنگين بر دل داشتم شاد بودم چون پس از نزديك به سه سال، دوري وانتظار به پايان رسيده واين بار كه سه سال طعم تلخ فراق را چشيده بودم مي رفتم تا با وصالي ماندگار آماده شوم...
⬆️⬆️⬆️ و غمگین چون باز هم برای دیدار مدرسه انتظار مي كشيدم .بي مهابا وبا خوشحالي تمام گفتم: آ خ جون بابا..... ! اما مادر اصلا خوشحال نبود لبانش خشك شده بود انگار رمقي در تن نداشت بي توجه به حالات مادر اصرار بر هر چه زودتر ديدنش را داشتم اما او سر تكان داد و گفت : « بابا اين بار اینطور که تو فكر مي كني نيست ديگر مثل قديما لبخند بر لب ندارد ، ديگر مثل گذشته ها تو را در آ غوش نمي كشد ، ديگر مثل گذشته ها تو را بر زانوان خود نمي نشاند. او ديگر با تو حرف نمي زند او برايت سوغاتي نياورده است. » اما من همچنان اصرار مي كردم كه بايد اورا ببينم مي خواهم كه به او بگويم كه به حرفهايش عمل خواهم نمود مي خواهم با او عهد ببندم كه تمام تلاش خودرا براي رسانيدن پيامش خواهم نمود اما مادر باز هم مانع مي شد . انگار كه طاقت نداشته باشد تا ما را بر بالين پدر ببيند و او با اصرار من راضي شد . اما مي گفت : « وقتي اورا ديديد به او سلام كنيد او مسافر كربلا است وقتي اورا ديديد آرام باشيد آهسته صلوات بفرستيد او تن خسته اي دارد، حرف نمي زند ولي صدايتان را مي شنود.و تو را مي بيند. » بالاخره لحظه ديدار فرا رسيد وپارچه اي سفيد در برابرم قرار گرفت پارچه را كنار زدند با آنكه كوچك بودم انگار بيشتر از بزرگتر ها مي فهميدم وقتي پارچه را در برابر ديدگانم گشودند : خدا يا بابا را چگونه ديدم مشتي استخوان درهم ريخته. واز آن باباي رشيد قامت استوار كه هميشه زبانزد بود خبري نبود او ديگر نمي توانست نازهاي غريبانه ام را خريدار باشد او با من سخن نمي گفت واز پيكر استوار همچون كوه، فقط مشتي استخوان برايم به ارمغان آورده بودند گرچه ديگر اين بار او همان همبازي هميشگي نبود اما به محض كنار رفتن آن پارچه سفيد بويش را حس كردم، احساس مي كردم كه صدايم را مي شنود. ان استخوانها نشان ازاو را داشتند عطر استخوانها درست عطر پدر بود . همان آرامش وبزرگي را در خود جاي داده بودند .گويي فرشتگان تمام فضاي اطراف را گرفته بودنند . گويي امده بودند تا اخرين قطعه هاي با قيمانده پيكرش را با خود ببرند،. با او حر فهاي زيادي داشتم . مي خواستم سه سال دوريش را در چند دقيقه برايش باز گو گنم . اما نشد به يكباره بياد رقيه كوچك امام حسين(ع) افتادم آنچه كه در باره اش از برزگتر ها ودر مجالس سيد الشهداء شنيده بودم، مي خواستم مانند او با پدر دردردل كنم . مي خواستم به او بگويم كه در دوري اش چه كشيدم ،. هر چه خواستم فرياد بزنم وغم تنهاييمان را بگويم .گوئي چيزي راه گلويم را مي فشرد. و صدايي از من در نمي آمد. حتي اشك هم به ياريم برنمي خواست. همگان دورادورش حلقه زده بودند. مي گريستند اما من حتي توان گريستن را هم نداشتم، ياراي ايستادنم نبود، گاه مي نشستم ، گاه بر مي خواستم ، از آنجا خارج مي شدم وباز مانند پرنده اي كه آشيانش مي سوزد باز مي گشتم. بايد آخرين وداع را با او مي كردم ،. خدايا ! او آخرين بار با اشك از من جدا شد. آخرين باركه ديدمش بي قرار بود. و مي گريست وتوان جدا شدن از من را نداشت . روزگار چه بي رحم است و لحظات چه سنگ دلند ؟ ولي بلاخره بايد از او جدا مي شدم . شدم اما روح خود را به او سپردم ، از او جدا شدم اما وجودم را در لابه لاي آن استخوانهاي عطر آگين به وديعه نهادم .... وماه مهر مهرش را ارزاني ام داشت. و در زندگيم ثبت نمود. و در پايان مثل همه انشاهاي ديگر ، اين بود خاطره اولين روز مدرسه ام. ......؟! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه 🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📸با سپاهی از شهیدان خواهد آمد... 🕊هفتم اردیبهشت ماه سالروز شهادت سرباز لشکر صاحب الزمان(عج) ، شهید مدافع حرم " " گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
پنج نفری سر سفره نشسته بودیم، من گفتم از ما پنج تا، یکیمون خمس این راه میشه، بیاین یک قراری بذاریم هر کس شهید شد اون لحظه آخر که میگن امام حسین (ع) و بقیه اهل بیت میان؛ وقتی اهل بیت رو دید یک کاری کنه که بقیه بفهمن که دیده، بعد از این صحبت قرار بر این شد هر کس شهید شد لبخند بزنه، ما میدونستیم این حقیقت وجود داره و ایمان داشتیم به اینکه اهل بیت اون لحظه آخر تنهامون نمیزارن ولی در حد شوخی بود که این موضوع رو مطرح کردیم . بعد از چند ساعت که برای باز پس ‌گیری و آوردن پیکر شهدا به تل مزار رفتیم وقتی به سنگر آقا مصطفی رسیدم، دیدم مصطفی به صورت روی زمین افتاده، همین که رو برگردوندم، دیدم خون تازه از مصطفی روی زمین ریخت انگار همین الان شهید شده ،در همان لحظه دیدم لبخند رو صورت مصطفی ست، اونجا بود که یاد اون شوخی سر سفره افتادم . پیکر مطهر مصطفی رو به پایین تل مزار آوردیم با اینکه خیلی پیکر جا به جا شد، اما هنوز لبخند مصطفی بود. راوی: شهید 🌷 📅ولادت : ۱۵ دی ۱۳۵۹ - مشهد 📅شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همرزم شهید مدافع حرم از قراری که با شهید گذاشتند می‌گوید... همه‌ی آرزوشون این بود لحظه آخر اربابشون رو ببیند! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙مرا با عشق خود درگیر کردی 🤍به پایم با غمت زنجیر کردی 💙بدان دنیای بی تو هیچ باشد 🤍دلم را از زمانه سیر کردی 💙تو با رفتن به پشت ابر ایّام 🤍غروب جمعه را دلگیر کردی 💙یا اباصالح ادرکنی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ساعت ۱۱ صبح بود که برای دو هفته به مرخصی رفت، هواپیماهای دشمن به پادگان حمله کردند و سه بار در ساعتهای ۱۲، ۱ و ۲ بعدازظهر، محوطه پادگان را به شدت بمباران کردند، با بچه‌های لشگر در حال جمع‌آوری پیکر شهدا بودیم که دیدیم یک نفر مجروحی را بر دوش گرفته و به طرف آمبولانس می‌آید اول باور نکردم، پرسیدم: مگر نرفتی مرخصی؟ گفت: سه نفر دیگر در گودال مجروح شده‌اند برویم بیاریم‌شان، بعدا معلوم شد که وقتی از بمباران آگاه شده به همراه آمبولانس به پادگان بازگشته است. 🌷شهید عبدالحمید اکرمی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
با خامنه ای کسی نگردد گمراه او در شب فتنه میدرخشد چون ماه در هر نفسم برای او میخوانم لا حول و لا قوه الا باالله عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🌸🤍 + قَـريبٌ‌مِـنَ‌القَلـب وَلَـوبَيْنَنـاأَلْف‌بَلَـد بہ‌قلبم‌نزدیکی‌حتی‌اگربینمان هزارشهرفاصله‌بـاشد..!♥️^^ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دنیا قشنگ نبود اگه ڪربلا نبود @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
تو بگو چشم هایت تشنه کدامین نسیم آشناییست که هر روز صبــح تا نامی از عشق می برم خورشید را در آغوش میکشی... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💌 از اصول مراقبت کنید، اصول یعنی ولیّ فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنه‌ای عزیز را جان خود بدانید، حرمت او را مقدسات بدانید. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔮 🌷⚜ 💠🔮📿 🌷⚜🌷⚜💠 🔮📿⚜💠⚜📿🔮 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم