❤ بسم رب الشهدا ❤
#داستان_بوی_حرم
#قسمت_بیست_وپنجم
#قسمت_آخر
💔به امین حساسیت بالایی داشتم.
بعد از شهادتش یکی از دوستانش به خانه ما آمد و به من گفت:
« مرا حلال کنید!»
🔸 گفتم: « چرا؟»
🔹گفت: « واقعیتش یکبار چند نفر از رفقا با هم شوخی میکردیم.
امین هم که پایه ثابت شیطنت جمع ما بود.یکی از بچهها روی امین آب ریخت، امین هم چای دستش بود، چای را روی او ریخت. »
🔹دوستش ادامه داد: «حلالم کنید! من ناخودآگاه به صورتش زدم و چون با ناخنم بلند بود، صورتش زخمی شد!»
🔸همان لحظه گفت: «حالا جواب زنم را چه بدهم؟»
🔹 به او گفتیم: «یعنی تو اینقدر زن ذلیلی؟»
🔸گفته بود: «نه، اما همسرم خیلی حساس است. ناچار به همسرم میگویم شاخه درخت خورده وگرنه پدرتان را در میآورد!»
❌یادم آمد کدام خراشیدگی را میگفت.
از مأموریت زنجان برمیگشت.
از خوشحالی دیدنش داشتم میخندیدم که با دیدن صورتش، خنده از لبهایم رفت و با ناراحتی گفتم:
«صورتت چه شده؟»
🔹گفت: «فکر کن شاخه درخت خورده اینقدر حساس نباش».
🔸گفتم: «باشه. چمدانت را بگذار کفشهایت را در نیاور. چند لحظه منتظر بمانی آماده میشوم برویم داروخانه و برایت پماد بخریم تا جای خراش روی صورتت نماند.»
👌امین که میدانست من خیلی حساسم مقاومت نکرد.
🔹گفت: «باشه، آماده شو»
و با خنده ادامه داد: «من هم که اصلاً خسته نیستم!»
🔸گفتم: «میدانم خستهای. خسته نباشی! اما تقصیر خودت است که مراقب خودت نبودی! باید برویم پماد بخریم.»
✔ از آنجا که مردها زیاد به این مسائل توجه نمیکنند، هر شب خودم پماد را به صورتش میزدم و هر روز و شاید هر لحظه جای خراشیدگی را چک میکردم و با ناراحتی به او میگفتم:
«پس چرا خوب نشد؟»
اولین بار که از سوریه برگشت به او گفتم: «امین جای خراش صورتت هنوز مانده. من خیلی ناراحتم.»
🔹 گفت: «نگران نباش دفعه بعد که به سوریه بروم و برگردم جای خراشم خوب میشود خیالت راحت.»
🔸 گفتم: «خدا کند زودتر خوب شود. خیلی غصه میخورم صورتت را میبینم.»
👌راست میگفت در معراج صورتش را دقت کردم خدا را شکر خراشیدگیاش محو شده بود...
💗یکی از دوستان امین بعد از شهادتش حرف جالبی میزد، میگفت:
«شما باید خیلی خوشحال باشید که دو سال و 8 ماه با یکی از اولیای خدا زندگی کردید و بهترین لذت را بردید. افراد زیادی هستند که 60-50 سال زندگی میکنند اما لذتهای 3 ساله شما را نمیبرند.»
واقعاً شاید من به اندازه 300 سال شیرین زندگی کردم که تماماً لذت بود.
💕 ما واقعاً مانند دو دوست بودیم.
با هم به پیادهروی و ... میرفتیم.
قول داده بود که بعد از بازگشت از سوریه، راپل را هم به من آموزش دهد.
🔸با تعجب به او میگفتم: «فضایی نداریم که بخواهی به من آموزش بدهی!»
🔹 گفت: «آن با من!»
ذوق و شوق داشت.
من مانند یکی از دوستانش بودم و او هم برای من.
نگاهش به خانم این نبود که مثلاً تنها وظیفه زن ماندن در خانه و انجام کارهای خانه است!
💞وقتی کار خیری انجام می داد، دلش نمیخواست کسی متوجه شود، حتی من! کارت سرپرستی ایتام را در جیباش دیده بودم.
✔ بعد از شهادت امین، یکی از همکارانش تعریف میکرد در یکی از سفرهای استانی دختربچه سرایدار، نامهای به امین داد تا به آقای رئیس جمهور بدهد.
❌امین به همکاران گفت تا این نامه به دفتر و مراحل اداریاش برسد زمان می برد، بیایید خودمان پول بگذاریم و بگوییم رئیس جمهور فرستاده است!
همین کار را کردیم. البته بیشترین مبلغ را امین تقبل کرد و هدیه در پاکتی به پدر بچه اهدا شد. اشک شوق پدر دیدنی بود...
👌امین به درس، تندرستی، ورزش خیلی اهمیت میداد. همیشه برنامههایش را یادداشت میکرد.
ادامه برخی ورزشها و برنامه جدی برای تحصیلات تکمیلی در رشته الکترونیک داشت.
🍃البته با شوخی و خنده میگفت: «چون همسرم حقوق خوانده، حتماً بعد از اتمام تحصیلاتم، این رشته را هم میخوانم. نمیشود که خانمم حقوقدان باشد و من بیاطلاع!»
💝 بسیار به روز و مایه افتخار بود.
آنقدر از او حرف میزدم و به داشتنش مغرور بودم که برادرم سر به سرم میگذاشت و میگفت:
«انگار فقط زهرا شوهر دارد! از آسمان یک شوهر آمده فقط برای زهرا!»
پایان.
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهید گرانقدر «امین کریمی چنبلو»،
سحرگاه هشتم محرم الحرام، مصادف با 30 مهر ماه 1394 در شهر حلب سوریه آسمانی شد.
✴ پیکر مطهر این شهید والامقام، مجاهد و مدافع حرم مطهر عقیله بنی هاشم، زینب کبری (سلام الله علیها) پس از انتقال به ایران اسلامی در ششم آبان سال 1394 تشییع و بنا به وصیت وی در حرم مطهر امام زاده علیاکبر (علیه السلام) چیذر تهران آرام گرفت.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شادی روح این شهید بزرگوار و شهدای مدافع حرم، همچنین سلامتی تمامی مدافعین حرم سه صلوات ختم بفرمائید.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
💠🌹🕊نحوه شهادت شهید مدافع حرم امین کریمی به روایت شهید مدافع حرم جاوید الاثر جواد الله کرم🕊🌹💠
شهیدمدافع حرم امين کریمی از همه بيشتر با من رفيق بود، سال ٩٠ بود براي تدريس تو سپاه ميرفتم من امين رو از سال ٩٠میشناختم، یك پسر فعال و با
هوش بود. امين خيلي پيگير اومدن به سوريه بود. تلاش امين براي گرفتن تخصص خيلي زياد بود. تا اينكه سال٩٣ امین قبل از عيد با من تماس گرفت گفت بايد منم بیام ديدم خيلي تلاشش زياده تا اينكه قرار شد يك عده اي رو بفرستن سوريه، شانسي از طرف تشكيلات ما گفتن كه شما اين بچه ها رو ارزيابي كن ببين چجوري هستن من رفتم ديدم تو
شون بچه ها واقعاً هم توانمند ترين بچه هاتوي سيستم همين هابودند.نهايتاً رفتيم پيش بچه ها ديگه با اين بچه ها مونديم آقا امين رفت یه برهه ای که آشنا بشه اونجا واقعا امين علمش تو بحث مسائل چك و خنثي و تخريب و بمب ها خيلي زياد بود. امين رو گذاشتم مسئول تخريب كه پشت بمونه چون همش ميخواست بياد جلو كار كنه تو منطقه. البته خودش بزرگوار بود ولي نميخواست بايسته پشت خط نهايتاً اينكه روز هشت محرم يه عملياتي رو ما ساعت ١١شب حركت كرديم امين بدو بدو اومد گفتش كه من ميخوام بيام بعد من گفتم كجا ميخوايي بيايي؟! گفت نه استاد من ميخوام بيام جلو. توي محور يه چندتا منطقه رو ما قرار بود عمل كنيم يعني بچه هاي ما ميخواستن عمل كنن شش تا منطقه بود دوتا منطقش دست ما بود عملياتش چهارتا منطقش دست بچه هاي زينبيون، فاطميون، و بچه هاي ديگه بود. گفتم كه نه شما يكي از بچه هاي تخريب روبفرست شمابايست اينجاكار فرماندهي رو انجام بدی گفت نه من ميخوام بيام.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
ادامه ⬇️⬇️⬇️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
نحوه شهادت امین کریمی به روایت شهید جواد الله کرم
💠شهیدمدافع حرم امین کریمی در کنار فرمانده خود جاوید الاثر جواد الله کرم
کار خيلی مهم بود نياز هم بود که امين باشه منتهي ما نميخواستيم امين رو ببريم امين بايد مي ايستاد اونجا و كار فرماندهي رو انجام ميداد چون مسئول تخريب تيپ بود. من ديگه ممانعت نكردم گفتم ديگه باشه بیا. دائماً بغل من راه ميومد. همش هم ميخــنديد خيلي ميخنديد. انگار خبر داشت که میخواد آسمونی بشه. شب بود چهار و نيم كيلومتر عمق بود منتهي ما ١١كيلومتر رو پياده راه رفتيم. از سنگر كمين ها رد شديم، دوربين ديد در شب دست امين بود تو این فاصله با امين شوخي میکردم. از همه صميمي تر با من بود.
رد شديم خلاصه رسيديم به هدف. ساعت ٤ صبح بود رسيديم و موقعيت ياب رو باز كرديم و ديديم سر جامون هستيم قرار گرفتيم بچه هارو ما چيديم و تقريباً اذان صبح رو گفت اينا به ما دستور حمله دادن.الله اکبر گویان وارد جنگ شدیم. از همه بچه سرسنگين تر و مرتب تر امين بود بالباس اتو زده جنگ ميكرد،يكي دوتا از نيروهاي سوريه اي به ما داده بودند.من با سوريه ها جلو رفتم اون لحظه امين اينا عقب بودن يه ٢٠٠متر عقب تر. من با سوريه ها جلوتر رفتم بعد اين سوريه ها درگير شدن بايستي ما درگير ميشديم يعني بايد ما اونجارو ميگرفتيم جاده بسته ميشد كه بچه هاي محور ديگه عملياتشون راحت ميشد سوريه ها رفتن داخل خوردن به حجمه سنگين آتيش چندتا شهيد دادن فرار كردن من جلو بودم بچه ها هم ٢٠٠متر عقب تر بودن اونجا من يك تير خورد تو پام از فاصله نزديك يكي از اين مسلحين بود كه منو زد من هم اونو كشتم بعد به بچه ها گفتم پشت بيسيم ٢٠نفر عقب بشينن ١٠نفر بيان سريع جلو چون ما جلو بودیم اگر نميومدن جلو هم عمليات سخت ميشد هم بچه ها دونه دونه شهيد ميشدن . تو اين ١٠نفر ديدم كه امين بدوبدو اومد جلو پيش خودم. حين اين اومدن جلو يكي از بچه هاي تخريب كه از بچه هاي امين بود تير خورد امين اومد جلو تير دشمن. اين بنده خدارو كشون كشون آورد پشت يك كومه اي بود.بچه ها جمع شديم بقيه بچه هارو گذاشتيم دفاع فاصله ٧٠٠متري خودمون گفتيم بريد عقب بشينيد هركي ميخواد نزديك شه به ما بزنيد از پشت از طرفين ماهم هركي زد ما نيستيم اونا هستن بزنيد.
امين داشت پاي اين بنده خدارو مي بست وميخنديدحي داشت ميخنديد ميگفت تازه داره ميشه يه درگيري حسابي گفت؛ نگفتم استاد اولين شهيد فاتحين تخريب چي هست من اونموقع متوجه نشدم منظور امين رو تا اين مسلحين اومدن جلو اينا تعدادشون زياد بود يعني ٦٠نفر بودن . بچه ها خيلي هاشونو به درك فرستادن تو همين وضعيت بوديم من داشتم تصميم ميگرفتم كه از اين بغل بريم تو داخل چون اونور خيلي حجمشون زياد بود بچه ها از يك طرف آتيش رو كم كردن كه ما بريم داخل تو همين وضعيت بوديم چند نفر هم امين خودش زد يعني با چشماي خودم دیدم. امين گفتش كه بزار يدونه از اين بمب هاي بزرگ كه درست كرده بود.
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
ادامه ⬇️⬇️⬇️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
بدم بندازيم پشت اين كومه ، درگيري ما ١يا ٢متري بوديعني هي از اون پشت در
ميومد ميزددوباره برميگشت اون پشت. امين خم شد بهم بمب دست ساز بده كولشو در آورد انداخت زمين خم شد بهم بمب دست ساز بده يكي از مسلحين از بالا كومه و ديگري از بغل كومه شروع كردن به شليك كردن يك تيرخورد به پهلو ي من يك تير خورد به امين. ديدم امين افتاد بغل من. گفتم چي شده
ديدم ذكر لبش داره ميگه 🌹*ياحسين* یاحسین🌹
امين افتاد بغل من. اصلا باورم نميشد تا اينكه فكر كردم مثلا يك تير خورده بهش مثلا حالت ضعف بهش دست داده گرفتم بغلم و يخورده نگاهش كردم از بغل من يه چند نفر از مسلحين اومدن منو نديدن میخواستن مارو دور بزنن كه مارو اسير كنن من امين رو رها كردم روی زمين تيراندازي كردم بهشون. اون حرومي كه امين رو زد من به درك فرستادم.
٢دقيقه طول كشيد اين قضيه ديدم امين افتاده رو زمين رو به قبله من رفتم پيش امين صورتش رو نگاه كردم و صورتمو گذاشتم رو صورتش ببينم گرماي صورتش رو ديدم گرم صورتش. بعد دستاشو دست زدم ديدم كف دستش سرده خيلي با آرامش خوابيده بود.خيلي وضعيت بهم ريخته بود. با اين حال اونا كه عده شون زياد بود ما تقريباً از اون ٦٠نفر ما حدود ٤٠نفرشونو حداقل به درك فرستاديم چون عده زياديشون ريخته بود زمين و عده ي زيادي رو ريختن تو ماشين بردن نزديك صبح شد من اعلام كردم شهر آزاد شد. بچه ها مارو نزنيد من دارم ميام داخل شهر. يه تعداد از اين جنازشون افتاده بود زمين همه تير ها خورده بود تو سر دوباره بيسيم زدم به بچه ها گفتم حال امين چطوره. گفتن شهيد شده. اعصابم خورد شد يه چندتا از زخمي هاشون افتاده بود زمين اينا رو زدم به درك فرستادم. اومدم بالا ديدم كه امين افتاده بلندش كردم گفتم مرد مومئن كجات تير خورده آخه اينجوري شهيد شدي تو اينقدر قوي بودي ديدم كه پشتش تير خورده و كمونه كرده تير رو قلبش و گذاشتمش رو زمين و سرمو يه چند لحظه اي گذاشتم رو سينش و چهرش هم خندان بود و بعد ديدم يك نفر بر اومده گذاشتيمش داخل نفربر برد.
😭😭😭😭
🌷این شهدشهادت راهمراه تومی نوشم🌷
🌷چون راه سعادت را در راه تو می دانم🌷
🌷سامان دلم هستی در پیش تو می مانم🌷
🌷لبیك شهادت را همراه تو می خوانم.🌷
#شهید مدافع حرم امین کریمی
#شهید مدافع حرم جوادالله کرم
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🌹شادی روحشان صلوات🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید امین کریمی
چند روز قبل از شهادت در سوریه
@shahedaneosve
شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعین حرم
داستانهای موجود در کانال
#بدون_تو_هرگز
( زندگینامه شهید سید علی حسینی )
#با_من_بمان
( سرگذشت دختر زیبای کانادایی و آزاده سرافراز امیر حسین صادقی )
#جنگ_با_دشمنان_خدا
(سرگذشت پسر وهابی شیعه شده)
#شهید_چمران_به_روایت_همسرش_غاده
#مراسم_عروسی_یک_فرمانده_در_مسجد
( شهید علیرضا موحد دانش )
#فرمانده_دستمال_سرخ_ها_و_دختر_خبرنگار
( شهید اصغر وصالی )
#تمنای_شهادت
( زندگینامه شهید احمد کاظمی)
#سلام_بر_ابراهیم
( زندگینامه شهید ابراهیم هادی )
#راز_کانال_کمیل
( سر گذشت گردان کمیل و حنظله در عملیات والفجر مقدماتی)
#داستان_تمام_زندگی_من
( قصه زندگی شیعه شدن یک مسیحی)
#واینک_شوکران۱
( زندگی نامه جانباز شهید سید منوچهر مدق )
#شهیدی_از_تبار_سادات
( زندگینامه شهید سید مجتبی نواب صفوی )
#شهیدی_که_درخواب_مادرش_راشفاداد
( زندگینامه شهید محمد معماریان)
#بی_نشان
( خاطرات شهید حاج محمود شهبازی )
#فرمانده_ی_قهرمان
( زندگینامه شهید حاج احمد امینی )
#شهید_غیرت
( زندگینامه شهید علی خلیلی)
#فرار_از_جهنم
( ماجرای مسلمان شدن یک خلافکار آمریکایی)
داستان زندگی #شهید_غلامرضا_عارفیان
#واینک_شوکران۲
( زندگینامه شهید جانباز ایوب بلندی )
#سرزمین_زیبای_من
( داستان مسلمان شدن یک وکیل استرالیایی )
#فلش_نشانه
#شهیده_فوزیه_شیردل
( پرستاری که توسط کوموله در پاوه به شهادت رسید. )
#شهیدی_که_کابوس_آمریکا_و_اسرائیل_است.
( زندگینامه شهید حسن طهرانی مقدم )
داستان #روزگار_من
(خاطرات همسر شهید مدافع حرم )
#فلش_نشانه
#دانش_آموز_شهید_بهنام_محمدی_راد
(نوجوان سیزده ساله خرمشهری)
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
(زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت )
#برای_خدا_خالص_بود
( خاطرات شهید محمد ابراهیم همت )
#فلش_نشانه
#شهیدابوذرامجدیان
( اولین شهید مدافع حرم شهرستان سنقروکلیایی )
داستان واقعی #تحول_به_واسطه_شهید_همت
#مسافر_کربلا
( زندگینامه شهید نوجوان علیرضا کریمی )
#فلش_نشانه
#شهید_حمید_سیاهکلی_مرادی
#نیمه_پنهان_ماه۲
( زندگینامه شهید مهدی زین الدین )
#خاطرات_سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
#دختر_شینا
( زندگینامه سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر )
#فلش_نشانه
#شهید_محمودرضا_بیضایی
( مدافع حرم)
#ازروسیه_تاوالفجر8
#فلش_نشانه
#شهید_غضنفر_رکن_آبادی
( شهید منا )
#فلش_نشانه
#شهیده_ناهید_فاتحی_کرجو
( شهیده ای که ضد انقلاب زنده به گورش کرد)
#مردی_در_آینه
( داستان شیعه شدن پلیس آمریکایی)
#فلش_نشانه
#شهید_مدافع_حرم_محمدرضا_دهقان_امیری
#داستان_شهید_احسان
#فلش_نشانه
#شهید_مدافع_حرم_میثم_نجفی
#روایت_عاشقانه_همسر_شهید_گمنام
( شهید تازه تفحص شده سید یحیی سیدی )
#زیباترین_شهید ( شهید احمد نیکجو )
#کتاب_دا ( خاطرات سیده زهرا حسینی )
#داستان_بوی_حرم ( زندگینامه شهید مدافع حرم امین کریمی به روایت همسر شهید )