eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 1⃣0⃣1⃣ زندگی مشترک‌شان رسماً شروع شده بود. صبح‌ها روح الله به دانشکده می.رفت و زینب در نبوډ او، اگر کلاس نداشت، به کارهای خانه رسیدگی می کرد. کار روح الله هم جوری شده بود که هر روز صبح ساعت شش صبح از خانه بیرون می‌زد و عصر به خانه می آمد. به جز سه شنبه ها که باید در دانشکده می ماند. زینب دوست داشت سه شنبه شب‌ها در خانه خود باشد، اما خانواده‌اش و روح الله قبول نمی‌کردند تنها بماند. به همین خاطر سه شنبه ها به خانه مادرش می رفت. روح الله معمولا هیچ وقت دست خالی از دانشکده به خانه نمی آمد. روبه روی خانه‌شان کوچه ای بود که معروف بود به کوچه شهرستانی‌ها. از سر کوچه تا انتهای کوچه بازارچه‌ای نسبتاً طولانی بود، پر بود از انواع و اقسام میوه و تره بار، مغازه های مختلف دیگری هم داشت، اما آنجا شهره بود به میوه و سبزیجات تازه اش. روح الله چون خودش خیلی به میوه علاقه داشت هر روز میوه های فصل را می‌خرید. این اخلاقش را از پدرش داشت. + « اون موقع هایی که تو بوسنی بودیم، بابام كيلوكیلو لیموشیرین و پرتقال می‌خرید. مامانم می شست، می آوردیم می‌ذاشتیم وسط، هی بابام توسینی قاچ می کرد ما تندتند می خوردیم. » در کنار بقیه میوه‌ها همیشه هندوانه هـم می‌خرید. فرقی نمی کرد چه فصلی باشد، نمی‌شد در خانه شان هندوانه نباشد. هر دو خیلی دوست داشتند. روح الله آن را در سینی بزرگی می گذاشت و از وسط نصف می کرد. زینب هم دو تا قاشق می آورد. روح الله نصفی از هندوانه را جلوی زینب می‌گذاشت و نصف دیگر را جلوی خـودش. بعد هم با قاشق می افتادند به جان هندوانه. آخر هر هفته هم روح الله بستنی می خرید و می گذاشت فریزر. آن را که می خوردند تمام می شد، هفته بعد یک مدل دیگر می‌گرفت. دو هفته ای از عروسی‌شان گذشته بود که پدر روح الله همه را برای شام دعوت کرد رستوران. بعد از او هم دیگران به نوبت دعوتشان می کردند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 2⃣0⃣1⃣ روح الله در کنار تمام مشغله هایش، خیلی هوای زینب را داشت و هر چند وقت یک بار، برایش گل می خرید. اگر هم مریض می شد، مثل پروانه دورش می چرخید. زینب سرماخورده بود. روح اللـه هرچه اصرار کرد دکتر بروند، قبول نکرد. می گفت: « خیلی حـالـم بـد نیست، استراحت کنـم خـوب میشم. » ساعت یک شب بود که حالش بد شد. با هم رفتند دکتر. تا داروها را بگیرند، ساعت شده بود سه نیمه شب. صبح وقتی روح الله دید هنوز حال زیـنـب خـوب نشده مرخصی گرفت تا از او مراقبت کند. رفت کوچه شهرستانی ها، لیموشیرین و پرتقال خرید. برایش یک لیوان آب لیموشیرین گرفت. بعد هم رفت آشپزخانه تا برایش سوپ درست کند. روح الله سوپ را به سبک خاص خودش درست می کرد. هویج و قارچ ها را ریز خرد کرد. ادویه جات مختلف هم زد. وقتی سوپ آماده شد، یک بشقاب برای زینب کشید. زینب اولیـن قـاشـق را کـه خـورد خـوشـش آمـد. - «چطوری درستش کردی؟ » + « این قدر تو دوران مجردی برای خودم از این سوپا درست کردم، دیگه دستم اومده چه جوری درستش کنم، حالا به دستپخت تو نمی‌رسه. » زینب تشکر کرد و تا آخرش را خورد. روح‌الله آن قدر به او سوپ و آبمیوه خوراند که خیلی زود خوب شد. با هم قرار گذاشته بودند کارهای مربوط به خانه با زینب باشد و کارهای بیرون از خانه، با روح الله. گاهی به همدیگر هم کمک می کردند. برنامه آخر هر هفته‌شان هم سرزدن به خانه پدری شان بود. با شروع شدن محرم و صفر دوتا هیئت می رفتند. یکی هیئت حاج آقا مجتبی که پسرش اداره می کرد و یکی هم هیئت عشاق الحسین که حاج قربان می‌خواند. زینب هیئت عشاق را خیلی دوست داشت. حال و هوای آن محرم خیلی برایشان خاص بود. هر دو با هم تصمیم می‌گرفتند به کدام هیئت بروند و کی بروند و کی برگردند. بعد از هیئت هم دوتایی غذای‌شان را به خانه می آوردند و با هم می‌خوردند. گاهی هم میرفتند هیئت حاج آقا ابوالحسنی. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 3⃣0⃣1⃣ روزها به کار و درس برای هر دو می گذشت. روح الله خیلی از کارش تعریف نمی کرد. گاهی هم که زینب می پرسید، می گفت: « هرچی از کارم کمتر بدونی، بهتره. » زینب خیلی معنی این حرفش را نمی فهمید. خیلی هم پاپیچش نمی‌شد. روح الله می‌دانست کاری که دارد و اتفاقاتی که هر لحظه در منطقه می‌افتد، باعث نگرانی زینب می شود. به همین خاطر ترجیح می‌داد آرامشش را به هم نزند. از اتفاقات منطقه و شلوغی‌های آن هم خیلی نمی‌گفت. زینب می‌دانست در سوریه جنگ است، اما نمی‌دانست که شغل روح الله ممکن است به آنجا ربطی پیدا کند. بیست وهفتم آبان ماه روح الله مانند روزهای دیگر به دانشکده رفته بود. از صبح کارهایش را بر طبق روال همیشه انجام داد و ظهر همراه مهران به سالن غذاخوری رفتند. وقتی وارد سالن شدند، گرم صحبت بودند که عکسی روی دیوار نظر روح الله را به خود جلب کرد. وسط حرفش پرید و گفت: « مهران یه لحظه صبر کن! » روح الله به سمت عکس روی دیوار رفت. همان طور که به عکس اشاره می کرد، خندید: « اینجا رو نگاه کن. زده شهید محمدحسن خلیلی. اینکه محمدحسن نیست، این رسوله، دوستمه، می‌شناسمش! » مهران با تعجب به او نگاه می‌کرد و حرفی نمی زد. روح الله گفت: « حالا چرا زده شهید؟ نکنه واقعاً شهید شده؟ این رسوله نه محمدحسن؛ اما عکس خودشه. » بعد با ترسی که از چشمانش می‌بارید، به مهران خیره شد. + « نکنه واقعاً رسول شهید شده؟ بیچاره میشم. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 4⃣0⃣1⃣ مهران همچنان در سکوت به او خیره شده بود. نمی‌دانست باید چه عکس‌العملی نشان بدهد. روح الله غذایش را گرفت و سر میز نشست، اما یک قاشق هم نخورد. به یک نقطه خیره شده بود و با غذایش بازی می کرد. مهران چند بار صدایش کرد: « کجایی داداش؟ چرا غذات رو نمی‌خوری؟ » روح الله از سر میز بلند شد: « اصلا اشتهام کور شد، میرم یه پرس وجو کنم ببینم خبر صحت داره یا نه. » این را گفت و از سالن غذاخوری بیرون زد. مهران رفت سراغش، نگران حالش بود. روح‌الله اشکهایش را پاک می کرد. کنارش نشست: « چی شد؟ پرسیدی؟ » روح الله سرش را به نشانه تأیید تکان داد و با بغض گفت: « آره پرسیدم. خبر صحت داره. حالا چه کار کنم؟ » - « می‌دونم دوستت بوده، خیلی ناراحتی. اما باید خوشحال باشی که شهید شده و نمرده. » روح الله سعی می‌کرد بغضش را مخفی کند. + « درد مـن فـقـط ايـن نیست. آره شهید شده، خوش به حالش. اما رسول به کارش وارد بود. می‌خواستم برم پیشش ازش کار یادبگیرم. قرار بود چیزهایی رو که از محرم ترک یاد گرفته بهم یاد بده. خیلی قرارها باهم گذاری فکرشم نمی کردم این جوری بشه. » مهران باز هم سعی کرد دلداری اش بدهد، اما خودش هم می خیلی فایده ای ندارد. روح الله خیلی ناراحت بود. عصری که به خانه رفت، زینب از غمی که در چشمان او بود، فهمید اتفاقی افتاده. با نگرانی پرسید: « چیزی شده؟ » + « نه، چیزی نیست. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 5⃣0⃣1⃣ زینب شوکه شد. با ناراحتی گفت: «چی؟ کدوم دوستت؟ کجاشهید شده؟» + « رسول، توسوریه. همونیه که ماه رمضون رفته بودیم خونه رضا اینا، اونم اومده بود. همونی که گفتم خیلی ازش سؤال دارم، میخوام برم جاش. » زینب این را که شنید، قلبش فروریخت. - « تو بری جاش؟! تو می خواستی بری جای رسول ؟ » روح الله فهمید نباید این می گفت. برای این‌که زینب دنبال حرفش را نگیرد گفت: « برو فیلم عروسی رو بیارنشونت بدم رسول کیه. » - « فیلم عروسی برای چی؟ مگه عروسی ما اومده بود؟ » + « آره اومده بود، دو هفته بعد از عروسی مونم اعزام شد سوریه. » کلی گشت تا فیلم را پیدا کرد. روح الله آن قدر فیلم را عقب و جلو کرد بالاخره رسول را پیدا کرد. نگاهی به زینب انداخت: « ایناهاش. رسول اینه. » زینب با دیدن عکس رسول، دستانش را جلوی صورتش گرفت و اشک‌هایش سرازیر شد. روح الله هم اشکش جاری شد. زینب گریه کنان پرسید: « تو می خواستی بری جای رسول؟ » روح الله سرش را به نشانه تایید تکان داد. آشکارا ترس در چشمان زینب موج می‌زد. - « خب اگه بری شهید بشی چی؟ » روح‌الله اشک‌هایش را پاک کرد: « نه بابا، من کجا شهادت کجا! من شهید نمیشم، مطمئن باش. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفته عجیبی است. 🔻امروز ، شهادت میثم تمار 🔻دوشنبه ، روز مباهله 🔻سه شنبه ، روز خاتم‌بخشی امیرالمؤمنین علیه السلام و اطعام مسکین و یتیم‌ و اسیر در داستان نزول سوره انسان ⬅️ ویژگی مشترک تمام این مناسبت‌ها ، از خودگذشتگی و گذشت از جان ، مال ، آبرو ، خانواده و دوستان بود. محک خوبی است برای همه ما که این سالها سرود را زیاد زمزمه کردیم و این عهدها را بستیم: عهد میبندم روزی لازمت بشم عهد میبندم حاج قاسمت بشم عهد میبندم مثل بهجت و مثل سربازای گمنام خادمت بشم عهد میبندم که میمونم پای کار این نظام کاشکی مثل حاج قاسم من به چشم تو بیام @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
15.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 کلیپی زیبا از زیبایی های ظهور 🔵 تعجب داره که چرا چنین دنیایی رو آرزو نمی کنیم و برای رسیدن به آن برنامه نداریم 🌕 ان‌شاءالله به زودی یکدیگر را در این بهشت ببینیم. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز نهم تیر ماه سالروز شهادت مدافع حرم" " گرامی باد. ❁اللَّهمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❁ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✅ حمایت قاضی‌زاده هاشمی از سعید جلیلی: از ملت بزرگ ایران، هوادارانم و از سایر برادرانم آقایان قالیباف، زاکانی و ستادهای انتخاباتی ایشان می‌خواهم از برادر گرانقدر آقای دکتر ‎سعیدجلیلی حمایت کنند. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔺متن کامل بیانیه محمدباقر قالیباف در حمایت از سعید جلیلی 🔺من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم‌من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا 🔺انتخابات ۸ تیر نشانه باور عمیق نظام جمهوری اسلامی و رهبر فرزانه انقلاب به مردم سالاری دینی است که پنجره فرصت تغییرات را از درون ساختار انتخابات فراهم می کند و اجازه می دهد جریان های متعدد با سلیقه های مختلف بتوانند در رقابتی سالم و عادلانه ، خود را به مردم عرضه کنند و مردم عزیز با مشارکتی موثر‌ مدیران اجرایی خود را انتخاب کنند. 🔺اینجانب خدا را شاکرم علی رغم اینکه منطق سیاسی حکم بر ماندن من در جایگاه ریاست مجلس می کرد، در انجام تکلیف و دوری از تخریب های گسترده، بر کرسی عافیت طلبی تکیه نزدم. خوشحال هستم که با هدایتهای الهی در این لحظه تاریخی برای عدم بازگشت به دوره خسارت بار دهه ۹۰ و ناتمام نماندن راهی که با شهید رییسی شروع کرده بودیم، چه برای آمدن و چه برای کنار نرفتن تردید به خود راه ندادم و شرمنده شهدا و امام شهدا نشدم که این حضور فرصتی را برای جریان انقلابی در دور دوم انتخابات فراهم کرد و خداوند نیز بر این حقیر منت گذاشت و قلب های بزرگان و متنفذان اخلاقی، مذهبی، آیینی، حوزوی و دانشگاهی و همچنین عموم مردم نجیب و اقشار محترم را بر حمایت از این بنده پرتقصیر هدایت کرد که ضروری می دانم از همه کسانی که با بزرگ منشی بر اینجانب لطف داشتند، تشکر ویژه کنم و بابت فشارهای غیراخلاقی که بخاطر این حمایت متحمل شدند، از خداوند طلب اجر کنم. 🔺آنها در لحظه مهم تصمیم، هزینه دادن را بر مصلحت اندیشی ترجیح دادند. بزرگی ارزش این حمایت برای من بیش از همه روشن است چرا که می دانم این بزرگان هیچ گاه خود را برای فردی هزینه نمی کنند مگر برای انجام تکلیف الهی. 🔺همچنین لازم است تاکید کنم راه هنوز پایان نیافته است و علی رغم اینکه اینجانب برای شخص آقای دکتر پزشکیان احترام قائل هستم، اما بدلیل نگرانی از برخی اطرافیان ایشان، از همه نیروهای انقلابی و حامیان خود می‌خواهم که کمک کنند تا جریانی که مسبب بخش مهمی از مشکلات اقتصادی و سیاسی امروز ما است، به عرصه قدرت باز نگردند لذا همه باید تلاش کنیم تا نامزد جبهه انقلاب آقای دکتر جلیلی بعنوان رئیس دولت چهاردهم انتخاب شوند. 🔺در پایان وظیفه خود می دانم سپاس خود را از رهبرفرزانه انقلاب که با هدایت های خود مسیر انتخابات را در جهت مشارکت حداکثری و انتخاب اصلح هموار کردند، اعلام کنم و از همه حامیان خود که مظلومانه ، تحت بیشترین فشارها و تخریب های همه جانبه برای بازگرداندن گفتمان عقلانیت انقلابی و کارآمدی شبانه روز تلاش کردند تشکر فراوان می کنم و اطمینان دارم مورد لطف شهدا مخصوصا شهید سلیمانی قرار گرفته‌اند. والسلام محمد باقر قالیباف @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔻 برنامه تفرقه افکنی حامیان پزشکیان میان جبهه انقلاب هر کسی تفرقه افکنی کرد بزنین تو دهنش هر کسی بود جبهه انقلاب نیاز به وحدت دارد @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم