eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
3.7هزار ویدیو
30 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 0⃣4⃣1⃣ چند روزی با خود کلنجار رفت تا توانست ساکش را جمع کند. هرکدام از لباس ها و وسایل روح الله را که در آن می گذاشت، با خود می گفت: " میخواد بره سوریه، حرم حضرت زینب، اونجا برام دعا می‌کنه. " کمی کارهایش را انجام می‌داد و دوباره سراغ ساک روح الله می‌رفت: " هیچ اتفاقی براش نمی افته. شهید نمیشه. روح الله خودش قول داد که شهید نمی‌شه و برمی‌گرده. " این حرف‌ها را مدام با خود تکرار می کرد تا آرامش خودش را حفظ کند. در ساکش همه چیز گذاشت. چه آن چیزهایی که خودِ روح‌الله سفارش بود، چه دارو و خشکباری که به ذهن خودش می رسید. همه چیز خیلی سریع پیش می رفت. روح الله قبل از رفتنش، در و پنجره ها را محکم بست. سفارش یک سری کارها را به حسین کرد. یک روز قبل از رفتن به خانه پدرش رفت و از او خداحافظی کرد، اما نگفت کجا می رود. دوست نداشت پدرش را نگران کند، هر چند پدرش کم و بیش از ماجرا خبرداشت. پنجشنبه بعدازظهر، باید می‌رفت سر کارش تا از آنجا اعزام شود. از خانه که می‌خواستند راه بیفتند، زینب او را از زیر قرآن رد کرد و پشت سرش آب ریخت. با هم سوار ماشین شدند. در طول مسیر سفارش می‌کرد: « اگه به امید خدا رفتنی شدم، تو به زندگی عادیت برس. اصلا نشین فکر کنی که الان روح الله کجاست و چه کار می کنه. من جام خوبه، خطرناکم نیست، تو به کارات برس. باشگاه ورزشی نزدیک خونه پیدا کن، حتما برو ثبت نام کن. » زینب خیره به جاده به حرف هایش گوش می‌داد و از خودش می پرسید: " واقعا من می‌تونم تحمل کنم؟! " ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی مولای مهربانم ان شاء الله که با نگاه ویژه شما، کشورمون رو آماده میکنیم برای ظهورتون💚💚 . خدایا تو خود شاهدی که هر آنچه شایسته بود برای انتخاب اصلح انجام دادیم تا اقدامی زمینه ساز باشد برای ظهور حجت تو ، تسلیم امر تو هستیم و نسبت به آینده امیدواریم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📢 پیام رهبر معظم انقلاب اسلامی به مناسبت انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم 🔹️حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پیامی با سپاس‌گزاری از همه نامزدها و فعالان عرصه‌ی انتخابات بر استفاده رئیس‌جمهور منتخب از ظرفیتهای فراوان کشور برای آسایش مردم و پیشرفت کشور، در ادامه‌ی راه شهید رئیسی تأکید کردند. ✏️ متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به شرح زیر است: ✏️ بسم الله الرّحمن الرّحیم والحمد لله ربّ العالمین والصلاة والسلام علی سیدنا محمدٍ و آله الطاهرین سیما بقیّة الله روحی فداه. خدای عزیز و رحیم را سپاس که با اراده و توفیق او ملت بزرگ ایران توانست پس از مصیبت سنگین فقدان رئیس جمهور شهید، در مدت کوتاه قانونی، صحنه‌ی انتخابات ریاست جمهوری را سامان دهد و در دو جمعه‌ی پیاپی، انتخاباتی آزاد و شفاف برگزار کند و از میان چند نامزد، با اکثریت آراء رئیس جمهور کشور را برگزیند. ✏️ مسئولان محترم برگزاری انتخابات، با شتاب لازم و امانت کامل، وظائف خود را انجام دادند، و مردم عزیز، با احساس مسئولیت به میدان آمدند و صحنه‌ئی گرم و پرشور آفریدند و صندوقهای انتخاباتی را در دو مرحله با بیش از ۵۵ میلیون رأی انباشتند. ✏️ این حرکت بزرگ در رویاروئی با غوغای دست‌سازِ تحریم انتخابات، که دشمنان ملت ایران برای القای ناامیدی و بُن‌بست به راه انداخته بودند، کاری درخشان و فراموش نشدنی است و همه‌ی نامزدهای محترم و همه‌ی کسانی که برای پیروزیِ هر یک از آنان، هفته‌ها تلاش شبانه‌روزی کردند در افتخار و ثواب آن شریکند. ✏️ اکنون ملت ایران رئیس جمهور خود را انتخاب کرده است. اینجانب با تبریک به ملت و به رئیس جمهور منتخب و به همه‌ی فعالان این صحنه‌ی حساس مخصوصاً جوانان پرشور ستادهای انتخاباتی نامزدها، همگان را به همکاری و نیک‌اندیشی برای پیشرفت و عزت روزافزون کشور توصیه میکنم. شایسته است رفتارهای رقابتی دوران انتخابات به هنجارهای رفاقتی تبدیل شود و هر کس در حدّ توان خود برای آبادانی مادی و معنوی کشور تلاش کند. ✏️ به جناب آقای دکتر پزشکیان رئیس جمهور منتخب نیز توصیه میکنم با توکل به خداوند رحمان به افقهای بلند و روشن چشم بدوزند و در ادامه‌ی راه شهید رئیسی از ظرفیتهای فراوان کشور بویژه منابع انسانیِ جوان و انقلابی و مؤمن، برای آسایش مردم و پیشرفت کشور بیشترین بهره را ببرند. ✏️ بار دیگر جبهه‌ی سپاس بر درگاه حضرت حق میگذارم و به حضرت بقیة الله اعظم روحی فداه درود و سلام میفرستم و یاد شهیدان والامقام و امام بزرگوار شهیدان را گرامی میدارم و از همه‌ی نامزدهای محترم و فعالان عرصه‌ی انتخابات که در این برهه‌ی حساس نقش‌آفرینی کردند، و نیز رسانه‌ی ملی و حافظان امنیت کشور و دستگاههای اجرای انتخابات سپاسگزاری میکنم. سیّدعلی خامنه‌ای ۱۴۰۳/۴/۱۶ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
تحویلِ سال به وقتِ مُحَرّم است؛ حَوّل قلُوبَنا بِبُکاءِ عَلَی الحُسَین ... 💔  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر محرم سلام بر پرچم و علم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 روضه‌خوانی شهید رئیسی برای امام حسین علیه‌السلام💔 ▪️ السلام علیک یا اباعبدالله 🏴 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
•• •• ﮼𖡼 تا بال پر عشق به جانم دادن در وادی عاشقان مکانم دادن ﮼𖡼 گفتم که کجاست کعبه ی اهل والا درگاه حسین را نشانم دادن عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمانم.. سلام ای صاحب علم علی علیه السلام و ای آیینه دار صبر حسن علیه السلام و ای وارث شجاعت حسین علیه السلام و ای میراث دار غربت فرزندان حسین علیهم السلام اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
••• یک سال را به خاطر یک ماه زنده ام دنیای من بدون نمی شود @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
زمزمہ هر روزش این بیت بود: در فراق دوستان دیگر زما چیزے نماند/ هر ڪہ رفت از هستے ما پارہ اے با خویش برد. 🌷شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎کلام شهید کسانی که نفس سرکش خود را رام نمودند، خداوند به مزد این جهاد اکبر شهادت را روزی آنها خواهد کرد. 🌷شهید 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب ! زندگینامه شهید مدافع حرم به روایت همسر بزرگوار شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
قسمت‌های ۱۳۶ تا ۱۴۰ کتاب زیبای دلتنگ نباش
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 1⃣4⃣1⃣ روح الله که دید سکوتش طولانی شده، گفت: « حواست به من هست؟ گوش می‌کنی چی میگم؟ » زینب به خودش آمد: « آره حواسم هست. روح الله سعی کن تندتند به من زنگ بزنی. اگه یه بار زنگ زدی من جواب ندادم، پشت‌بندش دوباره زنگ بزن. من گوشیم رو از خودم یه لحظه هم جدا نمی کنم. اگه تونستی، هر روز زنگ بزن. » + « ببین، قول نمی‌دم هر روز زنگ بزنم. من نمی‌دونم موقعیت اونجا چطوریه. اما قول میدم هروقت به تلفن دسترسی پیدا کردم، زنگ بزنم. شاید بشه روزی دو دفعه، شایدم هفته ای دو دفعه. نمی‌دونم. » وقتی رسیدند، از ماشین پیاده شد و گفت: « بذار من برم توو ببینم چه خبره، پرواز کیه، بعد خداحافظی کنیم. » چند دقیقه ای طول کشید تا برگردد. وقتی آمد، نشست پشت فرمان و گفت: « بریم. » زینب با تعجب پرسید: « چی شد؟ کجابریم؟ » روح الله همان طور که فرمان را می چرخاند و دور می زد، گفت: « مثل اینکه این هفته کنسل شده، افتاده هفته دیگه. » انگار دنیا را به زینب دادند. نفس راحتی کشید. خیلی خوشحال بود. مدام در دلش خدا را شکر می کرد. با خودش فکر کرد خدا را چه دیدی، شاید هفته‌ی دیگه هم کنسل شد و با این فکر آرام شد. به خانه برگشتند. روح الله ساکش را گذاشت گوشه اتاق. زینب با خوشحالی در و پنجره ها را باز کرد و زندگی را از سر گرفتند. اما یک هفته به چشم بر هم زدنی گذشت. یک روز قبل از رفتن، روح الله گفت: « می‌خوام برای سالگرد ازدواجمون برات طلابخرم. » - « طلا؟ نمیخوام. پولی اگه دستت هست، نگه دار. » کارت بانکیش دست زینب بود. از جیبش خبر داشت. دلش نمی‌خواست روح الله تمام پول هایش را خرج کند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 2⃣4⃣1⃣ اصرارش را که دید کمی فکر کرد و گفت: « من یه گوشواره دارم، یه دستبند هم که سر عقد بهمون کادو دادن. به نظرم بیا این دوتا رو بفروشیم، یه دستبند بهتر بخریم. خوبه؟ » + « خب این‌که طلاهای خودته. می‌خواستم من برات بخرم. » - « می‌دونم، چه فرقی میکنه خب! من این رو عوض می‌کنم. یه بهترش رو میخرم. حتما که نباید پول خرج کنی. + « آخه این جوری تو راضی هستی؟ » - « اره راضی‌ام. » زینب گوشواره و دستبندش را برداشت و رفتند طلافروشی. آن ها را فروختند و یک دستبند انتخاب کردند، اما دویست تومن کم داشتند. روح الله همان جاکارت کشید و دست بند را خرید. یک کیک هم خریدند و شب به خانه‌ی پدرخانمش رفتند و جشن خودمان و کوچکی گرفتند. روح الله دلش می خواست زینب را راضی کند، بعد برود. آرام در گوشش گفت: « اینم جشن سالگرد ازدواجمون. جشن که گرفتیم، کادو که برات خریدم، عکسم که گرفتیم. بعد نگی من هیچ کاری نکردم و رفتم. » زینب خندید و گفت: « باشه قبول. اما من کلی فکر تو ذهنم بود برای اولین سالگرد عروسی مون که نشد هیچ کدومش رو عملی کنم. » + « ان‌شاءالله سال دیگه جبران می کنم. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 3⃣4⃣1⃣ فردای آن روز دوباره ساکش را برداشت و دوتایی باهم رفتند پادگان. روح الله باز هم رفت داخل تا از رفتنش مطمئن شود، بعد خداحافظی کند. تا وقتی برگردد، زینب خدا خدا می کرد که این بار هم رفتنش کنسل شده باشد. اما وقتی آمد در عقب ماشین را باز کرد تا ساکش را بردارد، فهمید رفتنی شده است. + « زینب، من دارم میرم. دیگه سفارش نکنم. هر چی خواستی برای خودت بخر، فکر پس انداز و اینا نباش. هرجا هم دوست داشتی برو، فقط خونه تنها نمون. حتما برو خونه مامانت اینا. » - « باشه، مراقب خودت باش. حتما باهام تماس بگیر. » از هم خداحافظی کردند و زینب به سمت خانه مادرش حرکت کرد. وقتی خانه، سعی کرد همان طور که روح الله خواسته، زندگی‌اش را از سر بگیرد، اما گوشی اش را یک لحظه هم از خود جدا نمی کرد. صدای گوشی را تا آخر زیاد کرده بود و روی حالت لرزش گذاشته بود که اگر زنگ خورد، حتما متوجه شود. روح الله سه روز اول زنگ نزد. زینب خیلی نگران بود و دلش شور می‌زد. این اولین باری بود که این قدر طولانی به مأموریت می‌رفت. بعد از سه روز که زنگ زد، زینب خیلی بی‌تابی کرد. روح الله عذرخواهی کرد و گفت که موقعیت تماس گرفتن را نداشته است. بعد از آن، تقریباً هر روز تماس می‌گرفت و خیلی کوتاه با هم صحبت می‌کردند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 4⃣4⃣1⃣ از قسمتی که بود، خیلی راضی نبود و زینب این را از صدایش می‌فهمید. ماموریتش در سفارت بود. روح الله عملیاتی بود و کارهای دیگر راضی‌اش نمی کرد. برای همین کلافه بود، اما چاره ای نداشت. هربارکه تماس می گرفت، زینب تمام اتفاقاتی را که افتاده بود، برایش تعریف می کرد. روح الله کمتر حرف میزد و بیشتر گوش می داد. هر دفعه سفارش می کرد که پیگیر کارش باشد. طرح زینب تمام شده بود و حالا باید به مدت دو سال کار می کرد تا مدرکش را بگیرد. خیلی پیگیر کارش بود و هربار که تماس می‌گرفت، مراحلی را که پیش رفته بود، به او توضیح می داد. از روزی که روح الله رفته بود، ۵۹ روز می گذشت. زینب مدام در خانه را می‌رفت. دلش تنگ شده بود و بی قراری می‌کرد. روزهای آخر، حتی پدر و مادرش هم نمی توانستند آرامَش کنند. فقط برگشتن روح الله می توانست حالش را خوب کند. زمان دقیق پروازها مشخص نبود. روح الله زنگ زد و گفت: « اگه تا ساعت ده شب زنگ زدم، با حسین برید خونه منم میام. اگه زنگ نزدم بدون که پرواز کنسله. » اما زینب آن قدر بی تاب بود که منتظر زنگ دوباره او نشد. با حسین به خانه رفتند و کمی جمع و جور کردند. یخچال را پر کرد. کلی هم میوه خریده بود. همه کارهایش را انجام داد و منتظر زنگش شد. ساعت از ده گذشته بود، اما زنگ نزد. یازده که شد، حسین گفت: « بیا بریم خونه، دیگه امشب نمیاد. اگه می‌خواست بیاد، زنگ میزد. » - « حالا تا دوازده صبر کنیم، شاید نتونسته زنگ بزنه. » هنوز حرف زینب تمام نشده بود که گوشی اش زنگ خورد. روح الله بود که گفت: « من نتونستم بیام. منتظرم نباشید. » زینب بی اختیار شروع کرد به گریه کردن. + « گریه می کنی زینب ؟! » . - « روح الله این همه مدت صبر کردم، اما این دو روز رو نمی‌تونم تحمل کتم‌.به خدا خیلی سخته‌. من اومدم خونه کلی خرید کردم، همه جا مرتب کردم، گفتم تو امشب میای که اونم الان زنگ زدی میگی نمیای. » + « می‌فهمم، تو که این همه مدت صبر کردی، یه ذره دیگه تحمل کن. من واقعا شرمندتم. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه شهید مدافع حرم قسمت 5⃣4⃣1⃣ زینب دوباره برگشت به خانه پدرش. فردای آن روز با بی حوصلگی از جایش بلند شد. خانم فروتن که داشت با عجله از خانه بیرون می رفت، گفت: « من دارم میرم بیرون، بابات و فاطمه اومدن، غذاشون رو گرم کن بده تا من برگردم. » زینب اصلا دل و دماغ کاری را نداشت. دوماه بود شوهرش را ندیده بود. چهره‌اش را از یاد برده بود. اشک در چشمانش حلقه زد. هنوز در فکر بود که حس کرد صدای در زدنِ او را شنیده. روح الله عادت داشت جور خاصی در میزد، سه بار به فاصله چند ثانیه پشت سرهم. نیم خیز شد، اما با خود گفت: « حتماً اشتباه شنیدم. » به جایش برگشت که فاطمه در اتاق را باز کرد و با صدایی که بیشتر شبیه جیغ بود، گفت: « آبجی بیا، آقاروح الله اومده! » زینب نفهمید چطوری خودش را به پذیرایی رساند. وقتی آمد، روح الله را دید که در آغوش پدرش است. زینب شردع کرد به گریه کردن، دستانش را جلوی صورتش گرفته بود و از خوشحالی گریه می کرد. به نظرش خیلی لاغر شده بود. باورش نمی‌شد روح‌الله در چند قدمی اش ایستاده. حال روح الله هم حال غریبی بود. دلش برای همه تنگ شده بود و برای زینب بیشتر از همه. اولین کاری که کرد، با پدرش تماس گرفت. گفت که رسیده است فردا می آید تا به او سر بزند. کمی بعد، خانم فروتن و حسین هم از راه رسیدند. آنها هم خیلی دلشان تنگ شده بود. زینب انتظار نداشت که چیزی به عنوان سوغاتی آورده باشد، چون بارها از او شنیده بود: « بازاری که حضرت زینب رو توش گردونده باشن، خرید کردن نداره. من از اونجا هیچی خرید نمی کنم. » از درون ساکش یک عروسک کوچک بیرون آورد و گفت: « این عروسک نذری بود. برای حضرت رقیه نذر کرده بودن، به منم یه دونه دادن. نگهدار برای دخترمون. بهش بده بگو این روباباش از کجا آورده. » زینب عروسک را گرفت و بویید. دلش پر کشید برای حرم حضرت رقیه. شش ماهه بود که به همراه خانواده به سوریه رفته بود و اصلا چیزی یادش نبود. خیلی دلش می‌خواست به زیارت حضرت زینب علیها السلام و حضرت رقیه علیها‌السلام برود. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقام محمود 1.mp3
11.1M
۱ ※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله. ※ اوجِ جایی که انسان می‌تواند بدان برسد کجاست؟ • همان اوجی که خدا تأییدش می‌کند! همان مقصدی که روزی برای آن، سفرمان را به زمین آغاز کردیم. • من قصدِ شناختن و قصد رسیدن دارم، چه کنم؟ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سرفصل‌های ۱• مقام محمود : اوج مقام مطلوب یک انسان حقیقی ۲• هماهنگی دقیق ساختار نفس انسان با این مقام ۳• مراحل سه گانه‌ی کاملاً ریاضیِ حرکت انسان از جهل به سمت کسب مقام. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا