📎ڪلام شهید
اگر مےخواهید در روز قیامت رو سفید باشید، نگذارید دلاوریها و رشادتهاے شهیدان به فراموشے سپرده شود.
🌷شهيد #حمیدرضا_جهانتیغ🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #دلتنگنباش!
زندگینامه شهید مدافع حرم
#روحالله_قربانی
به روایت همسر بزرگوار شهید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 6⃣9⃣1⃣
دشمن به سمت روستای شغیدله پا به فرار گذاشت. چیزی نگذشت که پشت بی سیم اعلام کردند:
« به اذن الله عبطین افتاد دستمون. »
بعد از گرفتن روستا به على مأموریت دادند که جاده شاخ عبطین را تله گذاری کند. چند ساعت بعد از اتمام کار خبر دادند دشمن تک تیراندازهایش را فرستاده در شاخ عبطين. فرمانده هان سراغ على آمدند تا محل تله ها و مسیر پاک را نشانشان داد. خیلی طول نکشید که حمله دشمن را دفع کردند.
دهه اول محرم هر شب هیئت کوچکی داشتند. عمار با اینکه خودش مداح بود، از اسماعیل می خواست تا برایشان مداحی کند. اسماعیل با سوز خاصی می خواند. بین جمع کوچکشان تنهاعلى و عمار بودند که لباسشان را در آورده بودند و سینه میزدند. همه گریه میکردند اما صدای گریه این دو بلندتر بود.
عملیات بعدی، گرفتن روستای سابقیه، در شمال روستای عبطین بود. بعد از سابقیه روستای خلصه بود که نسبتا روستای بزرگی بود و دشمن در آن پایگاه نظامی داشت.
عمار از علی خواسته بود جاده بین خلصه و عبطین را مسلح کند. علی قبل از شروع عملیات، پانزده نفر از نیروهایش را برداشت و به جاده خلصه رفتند. وقتی برگشتند، علی از عمار خواست تا به او اجازه بدهد که در عملیات شرکت کند. هر کاری که از دستش برمیآمد، انجام میداد. بین بچه ها معروف شده بود به بیش فعالی.
سابقيه خالی از سکنه بود. یکی از خانه ها را به عنوان عقبه خود انتخاب کردند. یک هفتهای از عملیات خبری نبود. تقریباً از صبح تا شب همه با هم بودند. جمعشان خیلی صمیمی شده بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 7⃣9⃣1⃣
علی با میثم مدواری خیلی عیاق شده بود. با هم درددل می کردند، چون هر دو مادر خود را از دست داده بودند. با قدیر سرلک هم رفیق شده بود. قدیر، وقتهایی که سوژهی جالبی پیدا می کرد یا بچهها حرف میزدند، موبایلش را در می آورد و فیلم میگرفت. گاهی هم در جواب بچه ها که می گفتند:
« چرا فیلم می گیری؟ »
می گفت:
« اینا همه اش خاطره میشه. خوبه این فیلما رو داشته باشیم. »
به قدیر می گفتند:
« تو آوینی تیپ مایی. »
على و قدیر بیشتر با هم بودند. ابوسعید هم پیرغلام تیپشان بود. از جانبازان هفتاد درصد جنگ که با شنیدن اوضاع منطقه به سوریه آمد بود. گاهی که برای صبحانه چیزی نداشتند، شیر خشک را با آب قاطی میکردند و می خوردند. ابوسعید با بچهها شوخی می کرد. هر روز صبح بیدارشان میکرد و میگفت:
« بچه ها پاشید شیرتون رو بدم. »
همین حرف ابوسعید همه را با خنده از خواب بیدار می کرد. عمار بین نیروهایش تفاوتی قائل نمیشد. با همه خیلی گرم و صمیمی رفتار می کرد. وقت فراغتشان هم باب شوخی و خنده باز بود. یک بار قضیهی شلوار على تا مدتها سوژه خنده شان شده بود.
یکی از سرداران به مقرشان آمده بود تا از روی نقشه، مناطق عملیاتی را بررسی کنند. نقشه بین خودشان معروف بود به سفره. وقتی می گفتند سفره را پهن کن، یعنی نقشه را پهن کن. علی تازه از خواب بیدار شده بود و پایین زیرشلوارش توی جورابش بود. وقتی نقشه را پهن دید، أمد و خیلی بیمقدمه نظرش را گفت و تأکید کرد که درست می گوید. عمار و اسماعیل با تعجب به علی نگاه می کردند، اما علی بی توجه به نگاه ها روی نظرش تأکید کرد. سردار هم سرش پایین بود و با لبخند حرف او را تایید می کرد. کارشان که تمام شد و سردار رفت، خانه از خندهی بچه ها منفجر شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 8⃣9⃣1⃣
اسماعیل همان طور که میخندید، به علی گفت:
« تو با چه انگیزه ای با این شلوار اومدی نشستی جلوی سردار؟ حالا چرا شلوارت رو کردی تو جوراب؟ »
علی نگاهی به شلوارش انداخت و گفت:
« شلوارم بد بود؟ »
با این حرفش دوباره همه زدند زیر خنده. عمار گفت:
« چقدرم تأکید داشت اینی که من می گم درسته. تاسردار می خواست حرف بزنه، علی میگفت نه اینی که من میگم. »
عمار این را گفت و دوباره همه را به خنده انداخت. علی که تازه داشت رفتارش را مرور می کرد، خودش هم می خندید. تا مدتها شلوارش و تاکید روی حرفش موجب شوخی و خنده بچه ها شده بود.
بعد از آزادسازی سابقیه، دشمن چند باری از خلصه حمله کرد، اما ناکام ماند. یک روز عمار و اسماعیل در دیدگاه بودند و منطقه را با دوربین نگاه می کردند که متوجه تحرکات دشمن شدند. همان لحظه علی هم از راه رسید. عمار گفت:
« خمپاره ۶۰ رو بر پا کنید. »
علی و اسماعیل به سرعت مشغول شدند. عمار گفت:
« بزنید من تصحيح بدم. »
اسماعیل که تا آن روز خمپاره ۶۰ شلیک نکرده بود، اولین شلیکش به خطا رفت. علی جی پی اس و قطب نما را درآورد، نقشه را پهن کرد و اندازه گرفت زاویه، درجه، سمت و برد را تنظیم کرد. کارش که تمام شد، گلوله را گذاشت و شلیک کرد. گلوله دقیقاً خورد بالاسر تکفیری ها. عمار و اسماعیل که حسابی کیف کرده بودند، گفتند:
« دمت گرم! بزن علی! »
با تشویق هایی که کردند، علی چند تا شلیک دیگرش هم به هدف خورد. عمار گفت:
« فعلا بسه. من دارم میبینمشون. حیف، الان که دارن فرار می کنن، اگه یه اشتایر داشتیم، میتونستیم راحت بزنیمشون. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 9⃣9⃣1⃣
علی این را که شنید، از جایش پرید و گفت:
« من الان میرم میارم. »
عمار با تعجب پرسید:
« اشتایر از کجا می خوای بیاری؟ »
على جواب نداده، سوار موتور شد و رفت. اشتایر عقبه بود و باید شش کیلومتر برمیگشت. اشتایر سنگین بود، اما هیچ کدام از اینها مانع او نشد. مدتی نگذشته بود که با یک اشتایر برگشت. عمار گرا میداد، علی و اسماعیل شلیک می کردند. آن روز هم توانستند از دشمن تلفات بگیرند. کارشان که تمام شد، عمار و علی ادای خمپاره زدن اسماعیل را درآوردند و کلی به او خندیدند.
چند روز بود که عملیاتی به تیپ سیدالشهدا نداده بودند. صبح زود علی رفت سراغ اسماعیل:
« بیدار شو، بچه های فاتحین تو بلاس عملیات کردن. »
اسماعیل به زور چشم هایش را باز کرد و گفت:
« چی؟ عملیات؟ »
علی با همان هیجانش ادامه داد:
« آمار گرفتم، الان بچه های فاتحین بلاس هستن. »
اسماعیل بلند شد و در جایش نشست. کمی فکر کرد. علی نگاهش را به او دوخت و گفت:
« از دستمون میره ها! »
اسماعیل که سرش درد می کرد برای عملیات، بلند شد و لباسهایش را پوشید. هر دو سلاحشان را برداشتند و با موتور خودشان را رساندند به روستای بلاس. درگیری شدید بود. در آن شلوغی، عمار را شناختند. خنده شان گرفت. عمار که سعی می کرد خندهاش را پنهان کند، گفت:
« شما اینجا چیکار میکنید؟ کی خبرتون کرد؟ »
اسماعیل خندید:
« مرد حسابی، خودت اینجا چیکار میکنی؟ فرمانده که تو باشی، چه انتظاری از نیروها داری. على خبر کرد. به تو کی خبر داد؟ »
+ « یکی از بچه ها. »
هر سه درگیر شدند. تکفیری ها از هر جهت هجوم می آوردند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #دلتنگ_نباش
🌹زندگینامه شهید مدافع حرم #روحاللهقربانی
قسمت 0⃣0⃣2⃣
اسماعیل، علی را گم کرد. على سلاح به دست جلو رفته بود. از هر طرف تیراندازی می شد. تا غروب درگیر بودند.
اصلاً نمیتوانست آرام بگیرد، حتی زمانی که عملیات نبود. یک شب که در مقر تل عزان بودند، میثم از پشت بی سیم حیدر را پیج کرد و گفت که تیربارش مشکل پیدا کرده. علی این را که شنید، به حیدر گفت:
« صبر کن منم باهات بیام. با بچه ها کار دارم. »
وسایلش را برداشت و همراه یکی از نیروهای سوری اش سوار موتور شد. حیدر هم با ماشین پشت سر آنها راه افتاد. بلاس هنوز کامل آزاد نشده بود، باید چراغ خاموش مسافت را طی می کردند. اواسط راه بودند که نور لیزر چشمشان را زد. سرعتشان را کم کردند که یک دفعه به سمتشان تیراندازی شد. سریع از موتور پیاده شدند. حيدر هنوز پشت فرمان بود که یک عده با اسلحه و چراغ قوه محاصره شان کردند. یکی از آنها داد زد:
« بخوابید زمین، دراز بکشید! بچه ها مراقب باشید ماشین انتحاریه. »
حیدر گفت:
« نترسید برادرا، ماخودی هستیم. داریم میریم صبحيه. »
مشخص بود باور نکردند، همچنان داد میزدند:
« بخوابید زمین. »
علی آرام رفت به سمتشان که یکی از آنها چند تا تیر زیر پایش زد. اوضاع را که این جوری دید، بی سیم زد به مقر فرماندهی و گفت:
« ما رو توجادهی تل عزان گرفتن. صدای منو دارید؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت عباس چایی خور و تاثیر چای امام حسین (ع)
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♦️وقتی این جسم بی سر را در منطقه عملیاتی پیدا کردند در جیبش کاغذی را یافتند که در آن نوشته بود:
بی سر و سامان تو ام یا حسین😭❤️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
امروز در کوفه و کربلا چه خبر است
🔹سیزدهم محرم است. بنابر نقلهایی امروز قبیلهٔ بنیاسد قصد دفن شهدای کربلا میکنند اما وضعیت بدنهای بیسر طوری است که متحیر ماندهاند. امام سجاد(ع) به طریقی به کربلا آمدند و مشغول تدفین پدر و اصحابشان شدند.
🔹اسرا و سرهای شهدا بعد از اینکه در کوفه گردانده شدند به دربار ابنزیاد رفتند. امام سجاد(ع) در حالی که بههمراه زنان و کودکان با طناب بسته شده بودند در منظر درباریان روبهروی سر سیدالشهدا(ع) و تخت ابنزیاد قرار گرفتند. بعد از این مجلس هم اهلبیت با غلوزنجیر وارد زندان کوفه شدند.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سرفصلهای #مقام_محمود ۱۳
۱• معنای کلمه دارالسلام و حقیقت اسم سلام در بهشت
۲• شرط ورود به دارالسلام
۳• ارتباط مقام محمود با دارالسلام
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مقام محمود 13.mp3
11.3M
#مقام_محمود ۱۳
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_انصاریان | #استاد_شجاعی
※ قرآن می گوید: بهشت دارالسلام است، یعنی خانه ی سالم ها.
خانه ی سالم ها به چه معناست؟
و این سلامت چگونه کسب شدنی است؟
※ آیا این سلامت در کیفیت و مرتبه مقام خواهی ما، موثر است؟
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#در_محضر_معصومین
🔰 امیرالمومنین امام علی علیه السلام :
✍ واللّه ما أرى عَبدا يَتَّقي تَقوىً تَنفَعُهُ حتّى يَخزِنَ لِسانَهُ.
⚫️ به خدا قسم هيچ بنده اى را نديده ام كه تقوايش سودمند باشد ، مگر اينكه زبانش را نگه دارد.
📚 نهج البلاغة ، الخطبة۱۷۶
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹عاشقانه شهدا🌹
🔸خاطره ای از همسر شهید همت:
نیت کردم 40 روز روزه بگیرم دعای توسل بخوانم. بعد از چهل روز هرکسی آمد، جوابم مثبت باشد. شب سی و نهم یا چهلم بود ابراهیم آمد خواستگاری. آمده بود بله را بگیرد.
گفتم: «من مهریه نمیخوام، خانوادم را شما راضی کنید.
خیلی راحت گفت: «من وقت این کارها را ندارم»
از حرفش عصبانی شدم.
گفتم «شما که وقت ندارید چرا می خواهید ازدواج کنید؟»
گفت: «درسته وقت ندارم. ولی توکل دارم»
#عند_ربهم_يرزقون
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
⚫️#محرم_نامه_شهدایی ①①
🖤شهید مدافعحرم محمود رادمهر
▪️در مأموریتها همه رزمندگان چفیه میانداختند گردنشان الا محمود؛ یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود، نه فقط محرم و صفر!
▪️یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید. گفت: مادرجان، ما عزادار امامحسین علیهالسلام هستیم! گفتم: الان که محرم وصفر نیست!
▪️گفت: مادرم، عزادار امامحسین علیهالسلام بودن محرم و صفر نمیخواهد! ما همیشه عزادار حسینیم...
🎙به روایت: مادر بزرگوار شهید
#شهید_محمود_رادمهر
#ماه_محرم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌙𓆪•
.
•• #آقامونه ••
🎞 چشم آسمونی تو
اهل روضه حسینه🥀
.
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
قحطی به دینمان زده یا ایها العزیز
دارد ظهورتان به خدا دیر می شود...
#یاایهاالعزیز #سلام_یامهدی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم