💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_چهلم
گاهی ناگهانی تصمیم میگرفت.
انگار میزد به سرش...
اگه از طرف محل کار مانعی نداشت بیهوا میرفتیم مشهد 😍
یادم است یک بار هنوز خانوادهام نیامده بودند تهران .
خانه خواهر شوهرم بودم ، که زنگ زد الان بلیط گرفتم بریم مشهد.
من هم ازخداخواسته کجا بهتر از مشهد😁
ولی راستش تا قبل از ازدواج هیچوقت مشهد این شکلی نرفته بودم.
ناگهان بدون رزرو هتل ..
ولی وقتی رفتم خوشم آمد.
اصلا انگار همه چیز دست خود امام بود ..
خودش همهچیز را خیلی بهتر از ما مدیریت می کرد.🙃
داخل صحن کفشهایش را در میآورد..
توجیهش این بود که وقتی حضرت موسی (ع) به وادی طور نزدیک میشد خدا بهش گفت " فاخلع نعلیک "
صحن امام رضا را وادی طور میپنداشت.
وارد صحن که میشد بعد السلام و اذن دخول گوشه ای میایستاد و با امام رضا حرف میزد😢
جلوتر که میرفت محفل و روضه ای بود در گوشهای از حرم ، بین صحن گوهرشاد و جمهوری ..
که معروف بود به اتاق اشک ..
آن اتاق که با دو سه قالی سه در چهار فرش شده بود غلغله میشد 😍
نمیدانم چطور اینهمه آدم آن داخل جا میشدند و فقط آقایان را راه میدادند و میگفتند روضه خواص است.
اگر میخواستند به روضه برسند ، باید نماز شکسته ظهر و عصرشان را، با نماز حرم میخواندند اینطوری شاید جا میشدند.
از وقتی در باز میشد تا حاج محمود، (خادم آنجا ) در را میبست
شاید سه چهار دقیقه بیشتر طول نمیکشید ..
خیلیها پشت در میماندند.
کیپِ کیپ میشد و بنده خدا بهزور در را میبست..
چند دفعه کمی دورتر اشتیاق این جماعت را نظاره میکردم که چطور دوان دوان خودشان را میرسانند😁
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_چهلم
💟هادي هر جا ميرفت براي هيئت امام حسين هزينه مي كرد.
✳ درباره ي هيئت رهروان شهدا كه نوجوانان مسجد بودند نيز هميشه جزءبانيان هزينه هاي هيئت بود.
🔶زماني که هادي ساکن نجف بود، هر شب جمعه به کربلا مي رفت.
🔲در مدت حضور در کربلا ازدوستانش جدا مي شد و خلوت عجيبي با مولای خود داشت.
🔗خوب به ياد دارم که هادي از ميان همه ي شهداي كربلا به يك شهيد علاقه ي ويژه داشت.
🔵بعضي وقتها خودش را مثل آن شهيد مي دانست و جمله ي آن شهيد را تكرار مي كرد.
🌀هادي می گفت: من عاشق و غلام آقا ابا عبدالله هستم. چون در روز عاشورا به آقا حرفهايي زد كه حرف دل من به مولا است.
🌐او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اينكه لياقت نداردكه
خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد.
🍀من هم همين گونه ام. نه آدم درستي هستم. نه...
⭕در اين آخرين سفر هادي مطلبي را براي من گفت كه خيلي عجيب بود!
🔘هادي مي گفت: يك بار در نجف تصميم گرفتم كه سه روز آب و غذا كمتر بخورم يا اصلا نخورم تا ببينم مولای ما امام حسين در روز عاشورا چه حالي داشت.
✴اين كار را شروع كردم. روز سوم حال و روز من خيلي خراب شد. وقتي خواستم از خانه بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهي مي رود.
🔷من همه جا را مثل دود مي ديدم. آنقدر حال من بد شد كه نمي توانستم
روي پاي خودم بايستم.
🔲از آن روز بيشتر از قبل مفهوم كربلا و تشنگي و امام حسين را مي فهمم.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد...
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr